جرول

لغت نامه دهخدا

جرول. [ ج ُ رَ وِ ] ( ع ص ، اِ ) زمین سنگناک. جَرَوِلَة به همین معنی است. ( از منتهی الارب ) ( از ذیل اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). جُرَوِلَة. ( ذیل اقرب الموارد ). رجوع به این کلمه شود.

جرول. [ ج َرْ وَ ] ( ع ص ، اِ ) زمین سنگناک. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( متن اللغة ). || سنگ که با کف از زمین توان برداشتن یا سنگی که سیل آورده و گرد و تابان دیده شود یا آن مقدار که مرد بردارد و کمتر از آن. ( از متن اللغة ). سنگ آن مقدار که از زمین برداشتن توانند یا عام است. ( منتهی الارب )( آنندراج ). || نام درنده ای است. ( از متن اللغة ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). گفتار. ( مهذب الاسماءنسخه خطی ). ج ، جَراوِل. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).

جرول. [ ج ُرْ وَ ] ( اِخ ) دهی است به یمن یا آبی است. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).

جرول. [ ] ( اِخ ) ابن احنف بن سمطبن امروءالقیس بن عمروبن معاویةبن حارث. اکبرکندی گوید: این شخص جد رجأبن حیوة است و روایتی از طبرانی از طریق او نقل شده است و بصورت جندل و جزول نیز ضبط گردیده است. رجوع به الاصابة فی تمییز الصحابه شود.

جرول. [ ج َرْ وَ ] ( اِخ ) ابن اوس بن مالک عیسی معروف بحطیئه و مکنی به ابوملکیة. از شعرای مخضرم عرب بود که دوره جاهلیت و اسلام را هر دو درک کرد وبقولی تا زمان معاویه حیات داشت. وی شاعری ِ مغلق و قافیه پرداز و بسیار هجاگو بود و اعراض از زبان او درامان نبود و به همین جهت عمربن خطاب او را زندانی کرد و گفت باید همیشه در زندان بمانی که مردم از زبان تو در امان باشند. پس از آن بشفاعت عمروبن عاص از زندان خلاص شد با این عهد که دیگر کسی را هجو نکند، ولی او به عمر گفت : اگر هجو نکنم عیالم گرسنه مانند. وبدین جهت بحطیئه معروف شد که قامت پست و ناپسندیده ای داشت ولی درباره ملقب شدن وی بحطیئه وجوه دیگری نیز گفته اند. وی پدر و مادر و عمو و زن خود و حتی خویشتن را هجا گفت و بیش از همه کس زبرقان بن بدر را هجوکرد و همو شکایت او را بعمربن خطاب برد و او را زندانی کردند. ابیات زیر را در هجاء پدر خود گفته است :
لحاک اﷲ ثم لحاک حقاً
اباً و لحاک من عم وخال
فنعم الشیخ انت لدی المخازی
وبئس الشیخ انت لدی العیال
جمعت اللؤم لاحیاک ربی
بانواع السفاهة والضلال
و درباره مادر خود گفته :
فهاهن اقعدی منا بعیداًبیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

عبسی آخرین کسی است که نبی اکرم را ( ص ) درک کرد . و در زمان خلافت عمر بجنگ رفت و یعقوب بن شیبه از او روایت دارد .

پیشنهاد کاربران

بپرس