جمش

لغت نامه دهخدا

جمش. [ ج َ ] ( ع اِ ) آوازی است. ( منتهی الارب ). صدایی است آهسته. ( از اقرب الموارد ). در مثل گویند: لایسمع فلان اذناً جمشاً؛ ای ادنی صوت ، و این کنایه از اینست که وی از تو و آنچه برای او اهمیت ولزوم ندارد خود را به کری و ناشنوائی میزند و پند واندرز نمی پذیرد. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ).

جمش. [ ج َ ] ( ع مص ) ستردن موی سر. || به اطراف انگشتان دوشیدن. || سخن گفتن با زنان و بازی کردن. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || ساختن چاه را. ( از ذیل اقرب الموارد ). رجوع به جماش شود.

فرهنگ فارسی

ستردن موی سر یا باطراف انگشتان دوشیدن یا سخن گفتن با زنان و بازی کردن یا ساختن چاه را .

پیشنهاد کاربران

بپرس