خروش

/xoruS/

مترادف خروش: بانگ، ندا، دادوبیداد، غریو، غلغله، غوغا، فریاد، نعره، نفیر، هیاهو ، افغان، زاری، ضجه

متضاد خروش: سکوت

معنی انگلیسی:
groan, roaring, uproar, clamour, rage, noise, roll, shout, snarl

فرهنگ اسم ها

لغت نامه دهخدا

خروش. [ خ ُ ] ( ع اِ ) ج ِ خَرَش. ( منتهی الارب ). رجوع به خَرَش شود.

خروش. [ خ ُ ] ( اِ ) بانگ وفریاد بی گریه. ( از برهان قاطع ) ( لغت نامه اسدی ). غریو. ( حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی ) ( صحاح الفرس ). فریاد. نفیر. نعره. غیه. آواز. داد. آوا. ( یادداشت بخط مؤلف ). وعی. عائهة. صراخ. ( منتهی الارب ) :
چند بردارد این هریوه خروش
نشود باده بر سرودش نوش
راست گویی که در گلوش کسی
پوشکی را همی بمالد گوش.
شهید بلخی.
وز آن پس یکی مرد بر پشت پیل
نشستی که رفتی خروشش دو میل.
فردوسی.
برآمد یکی گرد و برشد خروش
همه کر شدی مردم تیزگوش.
فردوسی.
ز درگاه طلحند برشد خروش
ز لشکر همه کشور آمد بجوش.
فردوسی.
چو در شب خروش آمد از کرنای
بجستند ترکان جنگی ز جای.
فردوسی.
سیاوش بدو گفت چون بوددوش
ز لشکر گه گشن و چندین خروش.
فردوسی.
هم طبع را نبیذش فرزانه وار باشد
تا نه خروش باشد تا نه خمار باشد.
منوچهری.
چنگ او در چنگ او همچون خمیده عاشقی
با خروش و با نفیر و با غریو وبا غرنگ.
منوچهری.
عاشق از دور بمعشوق خود اندرنگرید
بخروشید و خروشش همه گوشی نشنید.
منوچهری.
بچرخ از همه شهر برشد خروش.
( گرشاسب نامه ).
ز کوس و تبیره برآمد خروش
جهان شد پر از رامش و نای و نوش.
اسدی.
نوای مطرب خوش زخمه و سرود غنج
خروش عاشق سرگشته و عتاب نگار.
مسعودی ( از حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی ).
چون خروش بوق شنیدی بیرون آی با سپاه. ( مجمل التواریخ و القصص ).
بنشان خروش زیور و بنشین ببانگ در
کز بس خروش زارتر از پور آیمت.
خاقانی.
در جان سماع آویخته مستان خروش انگیخته
نقل نو اینجا ریخته جام می آنجا داشته.
خاقانی.
این مربعخانه نور از خروش صادقان
چون مسدس خان زنبوران بر افغان آمده.
خاقانی.
بخدمت بر زمین غلطیده چون خاک
خروشی برکشید از دل شغبناک.
نظامی.
سخن چون زآن بهار نو برآمد
خروش بیخود از خسرو برآمد.
نظامی.
خروش چنگ رامشگر برآمدبیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

( اسم ) بانگ و فریاد .
ده کوچکی است از دهستان امجر بخش جبال بارز شهرستان جیرفت واقع در ۶۲ هزار گزی جنوب خاوری مسکون و ۶ هزار گزی جنوب راه مالرو مسکون به کروک .

فرهنگ معین

(خُ ) (اِ. ) بانگ ، فریاد.

فرهنگ عمید

۱. بانگ، فریاد.
۲. (بن مضارعِ خروشیدن ) = خروشیدن

گویش مازنی

/Kheroosh/ گوساله ی رو به رشد - نام گاو

واژه نامه بختیاریکا

اُرت و نهیو؛ قُرُنگ؛ نِهیو

مترادف ها

slogan (اسم)
ورد، شعار، خروش، ارم، تکیه کلام، نعره

clamor (اسم)
غوغا، خروش، فریاد، سر و صدا، بانگ، طنین

cry (اسم)
خروش، گریه، فریاد، بانگ، ناله، غریو، زاری، ضجه، عجز

banner cry (اسم)
خروش

roar (اسم)
خروش، سر و صدا، غرش، صدا، بانگ، غریو، توف

roaring (اسم)
خروش، غرش

crying (اسم)
خروش

battle cry (اسم)
خروش، شعار جنگی

فارسی به عربی

بکاء , خمیرة , زییر , شعار

پیشنهاد کاربران

رُشت / رُشد / - - - - - > رَشت / راشت / راش / راس
| - - - - - >ریش / روش
| - - - - - >رَست / راست
| - - - - - >ریس / روس
همه دگرگونی های رُشت را براتون نوشتم که چگونه و از کجا واژه رُشت به ریختهای دیگر بدل شده و اینک پیداست که واژه خروش از خ روش ساخته شده و در زبان فارسی خ گاها س یا ش بوده پس میتواند چنین بوده باشد.
...
[مشاهده متن کامل]

خروش = سُروش / شُروش
در زبان فارسی ما شروش نداریم اما به زبان مازندرانی می شود = خود تحرکی
سروش = س روش = چیزی که از خود حرکت داده شود ( دقت کنید واژه روش از رشت و نمو و حرکت آمده و در همه آنها حرکت مد نگر ( مد نظر ) بوده و نشان اینکه رِک و روش در زبان مازندرانی به چم کندن و رکیدن و حرکت دادن است و خود واژه رکیدن یه واژه بسیار کهن است و در رکسانا = رک سانا = رک و پوست کنده وار دیده می شود پس رک یا ارمروزه تر آن رِخ و روش همان حرکت دادن است. با اینرو میتوان فهمید خروش همان حرکتی ست که از خود یا درون بر می خیزد
روستا / رُستا = جایی که چیزی در آن می رویید _ رشد و نمو و حرکت دارد )
رستن / روییدن / سروییدن ( س روییدن ) - > سروش و . . . همگیبه چم رشد و نمو و حرکت است و در سروش که امروزه بدان الهام گفته می شود این واژ] را بدین نگر بکار بردند و خروش را برای خود جوشی یا خود تحرکی.

بانگ و فریاد، شور، غریو
خَروش در گویش تاتی به خرگوش گفته میشود.
غرنبه

بپرس