خسف

لغت نامه دهخدا

خسف. [ خ َ ] ( ع اِ ) نقصان. کمی. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( از تاج العروس ). || مخرج آب چاه. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || فرورفتگی و پستی و مغاکی ظاهر زمین. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). خُسف. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ). || ابر که از سوی مغرب اقصی دست راست قبله برآید. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( از تاج العروس ). || ( اِ مص ) خواری. اذلال. ( از اقرب الموارد ) ( از تاج العروس ) ( از منتهی الارب ). || نگهداری و حفظ ستور در جایی بدون علف. ( از منتهی الارب ). || ناشتا. بدون غذا. منه : شربنا علی الخسف ؛ نوشیدیم بدون خوردن چیزی. و ایضاً منه : بات فلان الخسف ؛ گرسنه شب گذرانید فلان. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).

خسف. [ خ َ ] ( ع مص ) بسیارشیر گردیدن ماده شتر و در زمستان زود خشک شدن آن. ( از منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از اقرب الموارد ). منه : خسفت الناقه. || خسیف و پرشیر گردیدن ماده شتر و در سرما زود خشک شدن آن. ( از اقرب الموارد ) ( از منتهی الارب ). منه : خسف اﷲ الناقة. || برکندن چشم کسی. منه : خسف عین فلان. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ). || کنده و پاره شدن چشم کسی. ( از منتهی الارب ). || تمام شدن روشنایی ماه یا کم گردیدن آن. منه : خسف القمر. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( از تاج العروس ). گرفتن ماه. ( یادداشت به خط مؤلف ). || تمام شدن روشنائی چشم کسی. منه : خسفت العین. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || کم گردیدن چیزی. منه : خسف الشی ٔ. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد )( از تاج العروس ). || از پای درآمدن بر اثر بیماری. منه : خسف فلان. || لاغر شدن. ( از اقرب الموارد ) ( از منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ). || پاره شدن چیزی و پاره کردن ( لازم و متعدی است ) منه : خسف الشی فخسف. ( از منتهی الارب ). || کندن چاه را در زمین سنگناک و جوش زدن آب و قطع نشدن آن. ( از منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از اقرب الموارد ). || فرورفتن در زمین. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( از تاج العروس ). منه : خسف المکان. ( از منتهی الارب ) ( از تاج العروس ). || فروبردن بزمین. غایب کردن در زمین. ( از ترجمان علامه جرجانی ) ( از منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از اقرب الموارد ) : فخسفنا به وبداره الارض فما کان له مِن ْ فئة ( قرآن 81/28 ) و منهم من خسفنا به الارض و منهم من اَغْرقنا ( قرآن 40/29 ). لولا ان مَن َّ اﷲ علینا لخسف بنا. ( قرآن 82/28 ) .بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

(رود ) معروفترین رودخانه ای که بریگزار و کویر نمک وارد میشود و از دهی بهمین نام میگذرد .
۱ - ( مصدر ) فرو بردن ناپدید کردن برزمین فرو بردن . ۲ - ( مصدر ) بزمین فروشدن ناپدید شدن . ۳ - ( اسم ) ناپدیدی . ۴ - کمی کاستی نقیصه . ۵ - خواری پستی .
این کلمه جمع [ خاسف ] و [ خسوف ] است .

فرهنگ معین

(خَ ) [ ع . ] (مص م . ) ۱ - ناپدید کردن . ۲ - به زمین فرو شدن .

فرهنگ عمید

۱. فرورفتن در زمین.
۲. فرورفتن (زمین ).
۳. کمی وکاستی گرفتن.
۴. خواری، پستی.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] خَسْف ، فرورفتن است
خسف فرو رفتن چشم یا فرورفتن در زمین به جهت عذاب را می گویند .

تلفظ خسف
به فتح خاء و سکون سین، تلفظ می گردد .

کاربرد خسف در فقه
عنوان یاد شده به مناسبت در باب صلات و دیات به کار رفته است.

کراهت نمازگزاردن در سرزمین خسف
...

[ویکی الکتاب] معنی خَسَفَ: پنهان شد(خسوف قمر به معنای پنهان شدن قرص ماه و پوشیده شدنش به ظلمت و سایه است ، و اگر گفته شود : خسف الله به الأرض معنایش این است که خداوند او را در زمین پوشانید)
معنی خَسَفَ بِـ: پنهان کرد - پوشاند(خسوف قمر به معنای پنهان شدن قرص ماه و پوشیده شدنش به ظلمت و سایه است ، و اگر گفته شود : خسف الله به الأرض معنایش این است که خداوند او را در زمین پوشانید)
معنی خَسَفْنَا بِـ: پنهان کردیم(خسوف قمر به معنای پنهان شدن قرص ماه و پوشیده شدنش به ظلمت و سایه است ، و اگر گفته شود : خسف الله به الأرض معنایش این است که خداوند او را در زمین پوشانید)
معنی یَخْسِفَ بِـ: که پنهان کند - که بپوشاند(خسوف قمر به معنای پنهان شدن قرص ماه و پوشیده شدنش به ظلمت و سایه است ، و اگر گفته شود : خسف الله به الأرض معنایش این است که خداوند او را در زمین پوشانید)
معنی نَخْسِفْ بِـ: پنهان کنیم-بپوشانیم (جزمش به دلیل شرط واقع شدن برای جمله قبلی بوده. خسوف قمر به معنای پنهان شدن قرص ماه و پوشیده شدنش به ظلمت و سایه است ، و اگر گفته شود : خسف الله به الأرض معنایش این است که خداوند او را در زمین پوشانید)
معنی وَیْکَأَنَّ: وای مثل اینکه - وه! گویی ( کلمه وی کلمهای است که در هنگام اظهار ندامت استعمال میشود ، و بسا هم میشود که در مورد تعجب به کار میرود ، و هر دو معنا با عبارت "وَیْکَأَنَّ ﭐللَّهَ یَبْسُطُ ﭐلرِّزْقَ لِمَن یَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ" میسازد ، هر چند که معنای ا...
تکرار در قرآن: ۸(بار)
فرو رفتن و فرو بردن. «خسفةاللّه و خسف هو» خدا او را به زمین فرو برد و او به زمین فرو رفت (راغب) در مجمع می‏گوید «خسف اللّه به الارض» خدا او را از زمین نا پدید کرد علی هذا به ماه گرفتن از آن جهت خسوف گویند که نور ماه در نظر بیننده غائب و زائل می‏شود. در حدیث آمده که امام کاظم علیه السلام فرمود: چون ابراهیم پسر رس‏ول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم فوت کرد، در فوت وی سه سنت (دستور و حکم) بر قرار شد یکی آنکه چون او مرد آفتاب گرفت، مردم گفتند: در اثر فوت فرزند رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم آفتاب گرفت. حضرت به منبر تشریف برد و خدا را حمد و ثنا گفت پس از آن فرمود: «اَیُّها النّاسُ اِنَّ الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ آیَتانِ مِنْ آیاتِ اللّهِ،تَجْرِیانِ بِاَمْرِهِ،مُطیعانِ لَهُ، لا تَنْکَسِفانِ لِمَوْتِ اَحَدٍ وَلا لِحَیاتِهِ، فَاِذا انْکَسَفَتا اَوْ واحِدَةٌ مِنْهُما فَصَلُّ ثُمَّ نَزَلَ فَصَلّی بِالنّاسِ صَلاةَ الْکُسُوفِ» (وسائل ابواب صلاة الکسوف باب 1). ظاهراً به گرفتن افتاب و ماه از باب تغلیب کسوف اطلاق شده چنانکه در نهایه و مفردات حدیثی نقل است که در آن به هر دو از باب تغلیب خسوف اطلاق گردیده است. * قارون و خانه‏اش را به زمین فرو بردیم... اگر خدا بر ما منّت نمی‏گذاشت ما را نیز فرو می‏برد. * ، ، . چون به موجب آفتاب خاموش شود نور ماه ناپدید می‏گرد و ماه می‏گیرد و غیر مدئی می‏شود و شاید از «جُمِعَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ» منظور پیوستن ماه به آفتاب باشد آن وقت این آیه بیان «خَسَفَ الْقَمَرُ» است یعنی ماه در آفتاب ناپدید می‏گردد. ناگفته نماند: تصوّر فرو رفتن در زمین که قارون بدان دچار شد و کفّار با آن تهدید شده‏اند، بسیار طبیعی و آسان است زمین به دستور خدا زلزله می‏کند و در اثر آن دهان گشوده هر چه را خدا خواست در خود فرو می‏برد. این مادّه در قرآن مجید مجموعاً هشت بار به کار رفته و فقط با «باء» متعدی شده است .

جدول کلمات

جوز, گردو, گردکان

پیشنهاد کاربران

eclipse
خسف ( بر وزن وصف ) به معنی پنهان گشتن و مخفی شدن است ، لذا پنهان شدن انسانها و خانه ها را در شکاف زمین ( شکافی که بر اثر زلزله ها پدید می آید ) خسف می گویند .
رانش زمین
پوشاندن
گردو
جوز

بپرس