رخشانی

لغت نامه دهخدا

رخشانی. [ رَ / رُ ] ( حامص ) حالت رخشان. صفت رخشان. رخشندگی. درخشندگی. تابناکی. تابندگی. تلألؤ. لمعان.درخشانی. بریق. براق. ( یادداشت مؤلف ) :
فروتر ز کیوان ترا اورمزد
به رخشانی لاله اندر فرزد.
ابوشکور بلخی.
دوان شد به بالین او اورمزد
به رخشانی لاله اندر فرزد.
فردوسی.
خواجه و سید سادات رئیس الرؤسا
همچو خورشید به بخشندگی و رخشانی.
منوچهری.
سالها باید که تا ازآفتاب
لعل یابد رنگ و رخشانی و تاب.
مولوی.
و رجوع به رخشان شود. || صیقلی. ( یادداشت مؤلف ).

پیشنهاد کاربران

رخشانی
رخشانی نام یکی از یلات بزرگ جنوب شرق کشور هست که ، جمعیتی بالغ بر یک میلیون نفر دارد و در کشورهای ایران و پاکستان و افغانستان و ترکمنستان و کردستان عراق پراکنده اند .
دارای مذاهب شیعه و سنی هستند ، و به زبان رخشانی تکلم می کنند که از بزرگترین و پرگویشور ترین شاخه های زبان بلوچ است و به چندین ویش تکلم می گردد .
...
[مشاهده متن کامل]

رخشانی های ایران در استان های سیستان و بلوچستان و خراسان جنوبی و شمالی و جنوب کرمان و تهران و مازندران و گلستان زندگی می کنند .
از خصوصیات ویژه این قوم می توان موارد زیر را برشمرد .
1 - زبان رخشانی = که ام الگویش ها نام دارد .
2 = فرهنگ رخشانی ، که ریشه ای به قدمت 7000 سال دارد .
اسب رخشانی = که اسبی طلایی رنگ است و یک نژاد برتر در منطقه است .
3 : رخش رستم = زمانی که فردوسی شاهنامه را نوشته است ، پس از تحقیقات متنوع متوجه اسبی با نژاد رخشانی در منطقه سیستان شد و لذا اسب رخشانی را مخفف نمود و نام رخش بر آن نهاد و شاخص ترین اسب شاهنامه همین اسب رخشانی است .
رخشان نام یکی از سرداران بنام ایل رخشانی بود که در قبل از اسلام ، زیارتگاهی زرتشتی در کوهستان داشت و نام این کوهستان به کوهستان رخشان تغیر نام پیدا کگرد و اکنون رود رخشان و کوه رخشان و دره رخشان از اسامی بسیار معروف در جنوب شرق اسیران است .

بپرس