ز پی

لغت نامه دهخدا

ز پی. [ زِ پ َ / پ ِ ] ( حرف اضافه مرکب ) مخفف از پی. از عقب. پس از. بدنبال. در عقب. برای. بجهت. ازبهر :
بر همه شاهان ز پی این جمال
قرعه زدم نام تو آمد بفال.
نظامی.
مرغی که تاکنون ز پی دانه مست بود
درسوخت دانه را و پریدن گرفت باز.
مولوی.
بخاوران زپی چاشت خوان زر گستر
بباختر ز پی شام همچنان برسان.
سلمان ساوجی.
ملک دنیا ز پی طاعت دادار گزید
طالب گنج بیاید که به ویران گذرد.
قاآنی.

فرهنگ فارسی

مخفف از پی از عقب پس از برای بجهت بدنبال

پیشنهاد کاربران

بپرس