شاهد

/SAhed/

مترادف شاهد: مثال، نمودار، نموده، نمونه، غلام، محبوب، معشوق، مغبچه، تماشاچی، حاضر، حی، گواه، ناظر، شهید

متضاد شاهد: غایب

برابر پارسی: گواه، انجمن، گواهی دهنده

معنی انگلیسی:
evidence, onlooker, proof, testament, text, witness, example, beautiful woman or handsome youth, to

فرهنگ اسم ها

اسم: شاهد (پسر) (عربی) (مذهبی و قرآنی) (تلفظ: šāhed) (فارسی: شاهد) (انگلیسی: shahed)
معنی: گواه، ( به مجاز ) محبوب، خدای تعالی، عالی، حاضر، مرد خوبروی، ( در تصوف ) خداوند به اعتبار ظهور و حضور در قلب سالک، خوب، دلپذیر، عربی گواه، در قدیم ) به مجاز ) محبوب، در تصوف ) خداوند به اعتبار ظهور و حضور در قلب سالک، در قدیم ) به مجاز ) عالی، زیبارو، معشوق
برچسب ها: اسم، اسم با ش، اسم پسر، اسم عربی، اسم مذهبی و قرآنی

لغت نامه دهخدا

شاهد. [ هَِ ] ( ع ص ، اِ ) مشاهده کننده امری یا چیزی. حاضر. ( از منتهی الارب ). نگاه کننده. ( از اقرب الموارد ). ج ، شهود و شُهَّد : اینک جوابهای جزم است در این مشافهه عرضه کنی [ حصیری ] تا مقرر گردد آنچه ترا باید گفت که شاهد همه حالها بوده ای. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 217 ).
قاضی بدو شاهد بدهد فتوی شرع
در مذهب عشق شاهدی بس باشد.
سعدی.
- شاهدالحال ؛ گواه حاضر و ناظر :
بر چنان فتحی که این شاه ملایک پیشه کرد
هم ملایک شاهدالحالند و محضر ساختند.
خاقانی.
- شاهد بودن ؛ شاهد بر شی یا کسی بودن. بر وقوع امری یا چیزی ناظر بودن. حضور داشتن.
- شاهد قضیه بودن ؛ گواه و ناظر حادثه بودن. قضیه ای را مشاهده کردن. دیدن حادثه ای که واقع شده است.
|| اداء شهادت کننده و گواه. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). ج ، شُهَّد و شهود و أشهاد. ( اقرب الموارد ). گواه. ( دهار ). گوا. آنکه بر امری شهادت دهد :
قول او بر جهل او هم حجت است و هم دلیل
فضل من بر عقل من هم شاهد است و هم یمین.
منوچهری.
هم با قدمت حدوث شاهد
هم با ازلت ابد مجاور.
ناصرخسرو.
- شاهد امین ؛ آن کس که به امانت شهادت دهد و در گواه دادن امین باشد.
- ||... در آسمان ؛ کنایه از ماهتاب است که بر شب سلطنت راند و تاشب هست او نیز خواهد بود. ( از قاموس کتاب مقدس ).
- شاهد عادل ؛ گواه که از نظر موازین شرعی شهادت وی پذیرفته شود.
- شاهد عدل ؛ گواه بر حق. ( بهار عجم ) ( آنندراج ) :
به این دقیقه دو مصرع دو شاهد عدل است
که جز سخن نتواند شدن قرین سخن.
محسن تأثیر ( از بهار عجم ).
- شاهد مجلس ؛ حاضر و گواه در مجلس. او که در جایی حاضر و ناظر حادثه ای باشد.
|| ( اصطلاح ادب ) در اصطلاح ادب و علمای عربیت عبارت است از جزئی که استشهاد شود بدان در اثبات قاعده ای برای بودن آن جزئی از آیات قرآنی یا از سخنان عرب که بعربیت آنان اعتماد و وثوق کامل حاصل باشد و لفظ شاهد از لفظ مثال اخص است. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ). مثال از برای نحو و صرف و سایر فنون ادب از شعر و نثر. || در اصطلاح علماء مناظره و جدل چیزی است که دلالت کند بر فساد دلیل. برای تخلف. یا برای استلزام آن محال را. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ). || ( اصطلاح فقه ) گواهی دهنده از روی یقین به حقی برای شخصی بر شخص دیگری. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ). گواه را گویند که در موقع حدوث و وقوع جنایت یا سرقت و قتل حاضر باشد و واقعه را مشاهده نماید و اداء شهادت بر شاهد وقایع از واجبات است و کتمان آن بحکم عقل و نقل حرام است. شرایط گواه : عقل ، بلوغ ، ایمان ، عدالت ، عدم تهمت از لحاظ انتساب یا شریک بودن. طهارت مولد، قوت ضبط است. مستند شهادت باید قطع و یقین باشد که مشهودبه رادیده باشد. ( فرهنگ علوم نقلی از شرح لمعه ). || ( اصطلاح حدیث ) در اصطلاح محدثان اگر راوی حدیثی در نقل روایتی منحصر بفرد بود و شخص دیگری همان روایت را با مطابقت سند و لفظ و معنی روایت کند آن را متابعه تامه خوانند و هر گاه مطابقت مزبور فقط از حیث لفظ یا معنی و یا آنکه از اواسط سند به همان صحابی مروی عنه راوی منحصر بفرد منتهی گردید آن را متابعه ناقصه و شاهد گویند و برخی معتقدند که حتی سند دو روایت اگر از نظر معنی مطابقت نماید و یا آنکه سند حدیث به دو صحابی مختلف منتهی گردد آن را نیز شاهد گویند. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ج 1 ص 185 ). || ( اصطلاح کلام ) اصل ، مقابل فرع : و ایشان [ جدلیان و متکلمان ] اصل را شاهد گویند و فرع را غایب و بشاهد آن خواهند که حکم در او موجود و معلوم باشدو به غایب آنکه در او مطلوب و مجهول باشد. ( اساس الاقتباس ص 333 ). || ( اصطلاح عرفان ) معشوق ، محبوب عندالعاشق اراده شده است از جهت حضور او نزد معشوق در تصور و خیالش. ( فرهنگ مصطلحات عرفاء ). || در نزد سالکان ، حق را گویند به اعتبار ظهور و حضور، زیرا که حق به صور اشیاء ظاهر شده و «هوالظاهر»عبارت از آن است. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ).بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - کسی که امری یا واقعه ای را مشاهده کرده حاضر گواه جمع : شهود . ۲ - جمله یا عبارتی ( نظم نثر ) که موید صحت استعمال یک لغت یا اصطلاح باشد . ۳ - مثال . ۴ - مرد خوبروی محبوب معشوق . ۵ - خدای تعالی . ۶ - اثریست که مشاهده در قلب ایجاد کند و آن مطابق است با حقیقت آن چه که از صورت مشهود بر قلب ظاهر می شود تجلی . یا شاهد رخ زرد . خورشید . یا شاهد زربفت . ۱ - آسمان . ۲ - خورشید . ۳ - روز . یا شاهد زعفرانی . خورشید . یا شاهد شاه فلک . خورشید . یا شاهد فاستقم . حضرت رسول ص . توضیح اشاره به آیه ۱۱۴ از سوره ۱۱ ( هود ) فاستقم کما امرت و من تاب معک و لاتطغوا انه بما تعلمون بصیر . ( پس مستقیم باش آن چنان که تو مامور شده ای و هر که با تو توبه کرده و از حدود مگذرید که همانا او ( خدای ) بدانچه می کنید آگاه بیناست ) یا شاهد لعمرک . حضرت رسول ص . توضیح اشاره به آیه ۷۲ سوره ۱٠ ( الحجر ) : لعمرک انهم لفی سکرتهم یعمهون ( سوگند به جان تو ( محمد ص ) همانا آنان در بیهوشی خود سرگردانند .
ده از بخش ایذه شهرستان اهواز سکنه : ۷٠ تن . آب رود کارون و چشمه . محصول : غلات .

فرهنگ معین

(هِ ) [ ع . ] ۱ - (اِفا. ) گواه ، گواهی دهنده . ۲ - (اِ. ) مثال . ۳ - خوبروی . ج . شهود.

فرهنگ عمید

۱. [جمع: شُهود] (حقوق ) کسی که در دادگاه دربارۀ موضوع مورد بحث شهادت می دهد.
۲. کسی که امری یا واقعه ای را به چشم خود دیده باشد و گواهی بدهد، گواه.
۳. (اسم ) (ادبی ) جمله یا عبارتی از نثر یا نظم که برای اثبات معنی لغت یا موضوعی بیاورند.
۴. [قدیمی، مجاز] معشوق، محبوب.
۵. مرد یا زن خوب رو.
۶. (صفت ) بازماندگان شهید: فرزند شاهد، دانشگاه شاهد.
۷. آنچه با آن بتوان وجود چیز دیگر را اثبات کرد.
* شاهد حال: گواه حاضر.
* شاهد عادل (معتمد ): شاهد راست گو که به گفته اش بتوان اعتماد کرد.
* شاهد روز: [قدیمی، مجاز] خورشید، شاهد رخ زرد، شاهد فلک.
* شاهد جان: [قدیمی، مجاز] معشوق، محبوب، مقصود جان.

واژه نامه بختیاریکا

گاهی دِه

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] در لغت به معنی حاضر باشد. در فقه، گواه را گویند که در موقع حدوث و وقوع جنایت یا سرقت یا قتل و مانند آن ها حاضر باشد و واقعه را مشاهده نماید.
۱. ↑ دکتر سجادی،فرهنگ علوم،ص۳۱۰.

منبع
جابری عربلو، محسن، فرهنگ اصطلاحات فقه اسلامی(در باب معاملات)،چاپ اول ،۱۳۶۲،تهران،ص۱۱۴ . رده های این صفحه : اصطلاحات فقهی | فقه

[ویکی الکتاب] معنی شَاهِدٌ: شاهد - آنکه حاضر است و به چشم خود می بیند
معنی أَشَهِدُواْ: آیا شاهد بودند
معنی أُشْهِدُ: شاهد می گیرم
معنی مَا أَشْهَدتُّهُمْ: آنان را شاهد نگرفتم
معنی مَاأَشْهَدتُّهُمْ: آنان را شاهد نگرفتم
معنی شَهِیدَیْنِ: دو شاهد - دو گواه
معنی ﭐشْهَدْ: گواه باش -شاهد باش
معنی ﭐشْهَدُواْ: گواه باشید-شاهد باشید
معنی یَشْهَدُهُ: آن را مشاهده میکنند - شاهد آنند
معنی یُشْهِدُ: شاهد می گیرد ("وَیُشْهِدُ ﭐللَّهَ عَلَیٰ مَا فِی قَلْبِهِ "یعنی :خدا را بر آنچه در دل دارد شاهد میگیرد)
معنی مُّقِیتاً: توانا و مقتدر ونیرومند-روزی دهنده وقوت دهنده - نگهبان و شاهد و حسابرس
معنی ﭐسْتَحَقَّ عَلَیْهِم: به آنان خیانت کردند(در عبارت "فَإِنْ عُثِرَ عَلَیٰ أَنَّهُمَا ﭐسْتَحَقَّا إِثْماً فَئَاخَرَانِ یقُومَانِ مَقَامَهُمَا مِنَ ﭐلَّذِینَ ﭐسْتَحَقَّ عَلَیْهِمُ ﭐلْأَوْلَیَانِ " کلمه إثم به قرینه جمله قبل حذف شده . ومعنی کل عبارت می شود : پس اگر اطلاعی حاص...
ریشه کلمه:
شهد (۱۶۰ بار)

«شاهد» و «مشهود» از مادّه «شُهُود ـ شهادة» است. در این که، منظور از «شاهد» و «مشهود» چیست؟ تفسیرهای بسیار فراوانی ذکر کرده اند که بالغ بر سی تفسیر می شود، و مهم ترین آنها تفسیرهای زیر است:

[ویکی اهل البیت] شاهد (اسم الله). این صفحه مدخلی از فرهنگ قرآن است
شاهد، اسم فاعل از «شهد» اسم و صفت خداوندی و به معنای حاضرشدن و دیدن است.
این اسم و صفت (به صورت اسم و صفت خدا) دو بار در قرآن کریم آمده است:
فرهنگ قرآن، جلد 16، صفحه 579.

دانشنامه عمومی

شاهد (فیلم ۲۰۱۸). شاهد ( به تلوگویی: Saakshyam ) و ( به انگلیسی: Witness ) فیلمی هندی محصول سال ۲۰۱۸ و به کارگردانی سریواس است. در این فیلم بازیگرانی همچون بلامکوندا سرینیواس، پوجا هگده، جاگاپاتی ببو، راوی کیشان، اشوتوش رانا، آر. ساراتکومار و مینا ایفای نقش کرده اند.
عکس شاهد (فیلم ۲۰۱۸)
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

دانشنامه آزاد فارسی

شاهد (حقوق). شاهد (حقوق)(witness)
(یا: گواه) کسی که وجود امری را به نفع یکی از طرفین دعوی و به زیان دیگری شهادت دهد. اعتبار آن منوط به شرایطی است که در قانون مدنی برای شاهد پیش بینی شده است؛ بلوغ، عقل، عدالت، ایمان و طهارت ازجمله این شرایط است. علاوه بر آن، شهادت کسی که در دعوی نفع شخصی داشته باشد، و شهادت کسانی که تکدی را شغل خود قرار داده باشند، پذیرفته نیست. همچنین، شهادت اطفالی که به سن پانزده سال تمام نرسیده اند، فقط ممکن است برای مزید اطلاع استماع شود، مگر در مواردی که قانون شهادت این قبیل اطفال را معتبر شناخته باشد. در امور کیفری، شهادت شهود یکی از راه های اثبات جرم است. در مواد مختلف قانون مجازات اسلامی تعداد و جنسیت شهود برای اثبات هریک از جرایم مستوجب قصاص، حد و یا دیه مشخص شده است؛ برای مثال به موجب مادۀ ۷۶ این قانون «شهادت زنان به تنهایی یا به انضمام شهادت یک مرد عادل زنا را ثابت نمی کند بلکه در مورد شهود مذکور حد قذف جاری می شود». با تصویب قانون آیین دادرسی در امور مدنی (۲۱ مهر ۱۳۷۹)، در امور حقوقی نیز جنسیت گواه در تعیین ارزش آن مؤثر شد به طوری که به موجب بند الف این ماده دعاوی راجع به اصل طلاق، وکالت، اصل نکاح، وصیت و جز آن صرفاً با شهادت دو مرد قابل اثبات است و شهادت زنان در این گونه دعاوی ارزش اثباتی ندارد.

شاهد (عرفان و ادب). (در لغت به معنی گواه و زیبارو) در اصطلاح عارفان، حق را گویند به اعتبار ظهور و حضور. این اصطلاح در زبان کسانی همچون حافظ و مولوی به معنی تجلّی جمال خداوند در همۀ پدیده های هستی است، ازجمله انسان، کامل ترین پدیدۀ هستی و آیینۀ تمام نمای حضرت حق؛ از این رو، اینان زیبارویان را شاهد خوانده اند. امّا در عرفان ابن عربی و ابن فارض و نحلۀ آن دو، شاهد، اثری است که مشاهدۀ مشهود در قلبِ مشاهِد برجای می نهد. این اثر ، که شاهد عارف است ، در بیشتر اوقات، یا حصولِ علمی ناخودآگاه است، یا وجدی است، یا حالی. اینان، عدم تأثّر قلب از مشاهدۀ صورتی را که بر غایت جلال یا جمال است، شاهد فنای سالک از نفس و بقای او به ربّ متعال دانسته اند. در ادبیات فارسی و عربی شاهد به انسان خوبرو و محبوب و معشوق و هر چیز زیبا اطلاق می شده و سالکان گاه گرفتار عشق مجازی (شهوانی و دنیوی) می شده اند و کار به انحرافات اخلاقی می کشیده است. لذا بسیاری از صوفیان و عارفان، شاهد بازی (اَمْرَد بازی) را که به بهانۀ «عشق مجازی، پلی به سوی عشق حقیقی است»، صورت می گیرد، به حق و هوشیارانه، طرد و نفی کرده اند.

شاهد (موسیقی). یکی از اصطلاحات موسیقی معاصر ایران. نتی که در اجرای یک گوشه بیش از همه شنیده شود و در واقع محور آن آهنگ یا گوشه یا مقام باشد. چنان که اگر نت های آهنگی را شمارش کنیم، خواهیم دید که نت شاهد بیش از دیگر نت ها استفاده شده و به عقیده علینقی وزیری گاهی تکرار نت شاهد در برخی آهنگ های عامیانه کسل کننده است. این اصطلاح را اولین بار علینقی وزیری برای مشخص کردن نتی که محور اصلی مقام را نشان می دهد، به کار برد. مثلاً نت شاهد دشتی درجۀ پنجم گام شور، شاهد بیات ترک درجۀ سوم و شاهد افشاری و ابوعطا درجۀ چهارمِ شور است؛ شاهد چهارگاه درجۀ اول آن، و شاهد حصار درجۀ پنجم، و شاهد مخالف درجۀ ششم چهارگاه است و غیره.

جدول کلمات

امانت

مترادف ها

instance (اسم)
مثل، شاهد، مثال، نمونه، مورد، سرمشق، لحظه

affiant (اسم)
گواهی نویس، استشهاد نویس، شاهد

witness (اسم)
شاهد، گواهی، شهادت، مدرک، گواه

testator (اسم)
شاهد، مورث، موصی، وصیت کننده، میراث گذار

testimonial (اسم)
شاهد، گواهی نامه، شهادت، جایزه، پاداش، رضایت نامه، تصدیق نامه، سفارش وتوصیه

testifier (اسم)
شاهد، گواه، تصدیق کننده

testate (اسم)
شاهد، مورث

looker on (اسم)
شاهد، ناظر، تماشاچی، بیننده

theme (اسم)
شاهد، ریشه، زمینه، انشاء، موضوع

voucher (اسم)
سند، شاهد، ضامن، هزینه، مدرک، دستاویز، گواه، سند خرج، تضمین کننده

warranter (اسم)
شاهد، ضامن، متعهد، گواه

فارسی به عربی

تزکیة , شاهد , مستند الصرف , موضوع , هالة

پیشنهاد کاربران

Witness
Blank به معنی شاهد در شیمی
گواهی دهنده
گواه
حاضر
تماشا کننده
بیننده
واژه شاهد هم ریشه واژه شاه پارسی است واژه شاهد واژه پارسی که در عربی رفت است.
واژه شاهد هم ریشه واژه پارسی شده است واژه شاهد واژه پارسی که در عربی رفت است.
. . .
شاهد
" سَهیستَن" با بُن کنونیِ " سَه" در زبانِ پارسیِ میانی - پهلوی به چمِ " به نظر آمدن، نمایان شدن" بوده است. این کارواژه در زبانِ پارسیِ کُنونی به دیسه یِ " سَهِستَن" در آمده است.
. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .
...
[مشاهده متن کامل]

تکواژهایِ کارواژه یِ " سَهِستَن":
1 - سَه:
"سَه" از کارواژه یِ " سَهستَن"، برآمده از واژه هایِ " سَد ( پارسیِ کُهن ) ، سَند ( اوستایی ) " بوده است.
" سَد/سَند" به چمهای زیر بوده اند:
1. 1 - نمایان شدن، پدیدار شدن
2. 1 - دیده شدن
3. 1 - به نظر آمدن، به نظر رسیدن، به نظر می رسد ( که ) - ، انگار ( که ) -
نمونه:به نظر می رسد ( =انگار ) که آنها دارند کتک ( ضربه ) می زنند، ( ولی ) آنها نمی زنند.
4. 1 - جلوه کردن، به نظر رسیدن، ظاهر شدن، نمودار شدن، نمود یافتن
نمونه: ( زیاد ) بنظر نمی رسد که چه کاری توسط من انجام شده است.
5. 1 - به نظر می رسد - ، اینطور به نظر می آید - ، ( برایِ او ) انگار اینگونه است ( که ) - ، برای او باورکردنی است ( که ) -
6. 1 - پَسَند آمدن یا مورد پسند بودن، ( چیزی ) به دل نشستن، خوشایند بودن یاخوش آمدن
2 - "ستَن"
نشانه یِ مصدریِ " ستَن"
. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .
نکته1:
چنانکه از فرتورِ زیر پیداست، mp. sahet: videtur نشاندهنده یِ این است که:
در زبانِ پارسیِ میانه واژه یِ " سَهیت" به چمِ " به نظر می رسد، به نظر می آید" بوده است.
( mp کوتاه شده یِ "پارسی میانه" است. )
نکته2:
در اوستایی واژه یِ " سَذا" به چمهایِ
1 - " ظهورِ، پدیدار شدنِ، برآمدنِ، طلوعِ تودگانِ ( =اجرامِ ) درخشانِ آسمانی"
2 - خوشآیندی ( خوش آمدن ) ، دلپسندی، خُرسندی ( رضایتمندی )
بوده است. چنانکه در یکی از فرتورهای زیر پیداست، کریستین بارتولومه واژه یِ " سَذا" را برابرِ " Aufgehen" دانسته است که در زبانِ آلمانی به چمِ " برآمدنِ ( خورشیدو. . . ) " است ولی در نبیگِ " فرهنگ واژه های اوستا" این واژه به نادرستی به چمِ " فرورونده، غروب کننده" آمده است؛به هر روی این واژه با " نمایان شدن" پیوند دارد که "برآمدَن" را به روشنی بازنمایی می کند.
نکته 3:
چنانکه روشن است، "سَند/سَد" با واژه یِ " پَسَند" در پارسی نیز همریشه هستند.
نکته 4:
واژگانِ "videri، videtur " با واژه یِ " video" همریشه هستند. ازآنجایی که واژگانِ " سَد، سَند" با " videri " و واژه یِ پارسیِ میانه یِ " سَهیت" با "videtur" هممعنا می باشند، پس به آسانی می توان برابری درخور از کارواژه یِ " سَهِستَن" برای " video ویدئو" پیدا نمود.
نکته 5:
واژگانِ " شاهد، شهید، شهود، مشهود و. . . " در زبانِ عربی از ریشه یِ " شَهِدَ" هستند که خودِ " شَهِدَ" برگرفته از واژه یِ " سَهیت" و " سهیستَن" در زبانِ پارسیِ میانه - پهلوی بوده است. ( دگرگونیِ آواییِ ( س/ش ) در زبانها رواگمند ( =رایج ) بوده است. )
ولی باید بدانیم که در زبانِ پارسی نبایست واژگان بر وزنهای عربی بکار روند؛چراکه در زبانِ پارسی تکواژها فروشکافته نمی شوند ولی در عربی چنین هست.
. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .
پَسگَشتها ( references ) :
1 - رویه هایِ 1395 و 1409 از نبیگِ " فرهنگِ واژه هایِ اوستا"
2 - بخشِ 1559 و 1560 از نبیگِ " فرهنگنامه یِ زبانِ ایرانیِ باستان" نوشته یِ "کریستین بارتولومه"

شاهدشاهد
آینده نگر
ز من بنیوش و دل در شاهدی بند
که حسنش بسته ی زیور نباشد
حافظ 《 از غزل 162》
ناظر ، بیننده ، دریافت کننده
خوش خال . [ خوَش ْ / خُش ْ ] ( ص مرکب ) که خال نیکو دارد. || معشوق . نگار. شاهد. ( ناظم الاطباء ) .
شاهد در چم آگاه به چیزی بودن و از آن گفتن است .
یعنی
گفتن آگاهی = گواه
گواهی = گفتن از آگاهی، شهادت
گواهی میدهم که محمد رسول خداست.
شاهد در ادبیات فارسی معنی پسر خوش رو و مورد علاقه قزوینی ها رو میده
داور
گواه . . . .
استعاره از معشوق
مصداق
گواهی - شاهد
تماشاگر، بیننده، نظاره گر

مثال، نمودار، نموده، نمونه، غلام، محبوب، معشوق، مغبچه، تماشاچی، حاضر، حی، گواه، ناظر، شهید
بیننده
شاهد ( عربی ) 1 - گواه، حاضر، مرد خوبروی؛ 2 - ( در قدیم ) ( به مجاز ) محبوب، خدای تعالی؛ 3 - ( در تصوف ) خداوند به اعتبار ظهور و حضور در قلب سالک؛ 4 - ( در قدیم ) ( به مجاز ) عالی، خوب، دلپذیر.
شاهد : شاهد، به معنی گواه و آشکارا است . همچنین به معنی مشاهده کردن و حاضر بودن است .
آن که هنگام روی دادن امری حضور دارد - گواه
( = بیننده، ناظر ) این واژه عربی است و پارسی آن اینهاست:
سَپشاک، سپشیر ( سَپش از سنسکریت: سْپَش= دیدن + «اک، یر» )
پِرِکساک، پرکسیر ( پِرِکس از سنسکریت: پْرِکس= دیدن + «اک، یر» )
نیدیاک nidyãk، نیدیار nidyãr ( نیدیا از سنسکریت: نیدهیا + «اک، ار» )
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٦)

بپرس