طراز

/tarAz/

مترادف طراز: پیرامون، حاشیه، سجاف، عطف، فراویز، یراق، راه، روش، طرز، قاعده، قانون، نمط، کارگاه دیبابافی، زینت، نقش ونگار، ردیف، طبقه، مرتبه، گونه، نوع، قسم، تنظیم، تراز، تار، رشته | تراز، مسطح، میزان، هم سطح، ردیف، مرتبه، حد، اندازه، حاشیه، یراق

برابر پارسی: ترازهمانند ترازو

لغت نامه دهخدا

طراز. [ طِ ] ( معرب ، اِ ) نگار جامه. ( منتهی الارب ). معرب است.( منتهی الارب ) ( صحاح ). اصل این کلمه تراز فارسی و معرب است ، سیوطی در کتاب «المزهر» گوید: فممّا اخذوه ( ای العرب ) من الفارسیة، الطراز. زوزنی در کتاب المصادر خویش گوید: التطریز بر جامه طراز کردن. طراز جامه.( قوافی امیر علیشیر ). علم ثوب. ( زمخشری ) ( صحاح ). علم جامه. ( اوبهی ). نقش و نگار جامه. نگار علم. ( مهذب الاسماء ). نقش. علم. ( مجمل ). علم جامه و مطلق آرایش و زینت مجاز است. و با لفظ آوردن و دادن و کشیدن و نهادن و بستن و انگیختن مستعمل. ( آنندراج ) :
نگه کرد زال آنگهی از فراز
ز سیمرغ دیدش هوا پرطراز.
فردوسی.
باد علمدار گشت ، ابر عَلم شد سیاه
برق چنانچون ز زر یک دو طراز علم.
منوچهری.
و بر سکه درم و دینار و طراز جامه نخست نام ما نویسند، آنگاه نام برادر. ( تاریخ بیهقی ). قبای سقلاطون بغدادی بود سپیدی سپید، سخت خرد نقش پیداو عمامه قصب بزرگ ، اما بغایت باریک و مرتفع و طرازی سخت باریک. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 150 ). و نام رضاعلیه السلام بر درم و دینار و طراز جامها نبشتند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 137 ).
بسخنهای من پدید آید
بر تن و آستین حق طراز.
ناصرخسرو.
یکی خوب دیبا شمر دین حق را
که علمست و پرهیز نقش طرازش.
ناصرخسرو.
ماه ترکستان طراز مشک بر دیبا کشید.
عثمان مختاری.
صنما آن خط مشکین که فرازآوردی
بر گل از غالیه گوئی که طراز آوردی.
امیرمعزی.
و سیرت پادشاهان این دولت ، طراز محاسن عالم و جمال مفاخر بنی آدم شده. ( کلیله و دمنه ).
به سکه و به طراز ثنای او که بر آن
خدیو اعظم خاقان اکبر است القاب.
خاقانی.
شاه عراقین طراز کز پی توقیعاو
کاغذ شامیست صبح خامه مصری شهاب.
خاقانی.
بر تن ناقصان قبای کمان
بطراز هنر ندوخته اند.
خاقانی.
القاب میمون او طراز خطبه و سکه آن نواحی شد. ( ترجمه تاریخ یمینی خطی ابوالحرث احمدبن محمد ). غره دولت و جمال جمله و طراز حله ایشان بود. ( ترجمه تاریخ یمینی خطی ).
طراز نو انگیزم اندر جهان
که خواهد ز هرکشوری نو رهان.
نظامی.
فلک نیست یکسان همآغوش تو
بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

شهریست در اسپانیا.
تراز، معرب ترا ، زینت ونقش ونگارجامه، فراویز، جامه فاخر، طریقه، نمط، روش، طبقه، نوع، قسم، طرز
۱ - طرز روش قاعده قانون . ۲ - طبقه نوع قسم : از طراز اول علماست . یا از این طراز . به همین وجه ازین طریق . یا هم طراز . در ردیف در سلک : در حکمت همطراز از ابن سیناست .
تارجه شهریست از شهرهای اسپانیا

فرهنگ معین

(طَ رّ ) [ ع . ] (ص . ) نگارگر جامه .
( ~ . ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - روش . ۲ - طبقه ، نوع .
(طِ ) [ معر. ] (اِ. ) ۱ - نقش ونگار پارچه . ۲ - حاشیة جامه . ۳ - زین وبرگ اسب . ۴ - گستردنی . ۵ - موی . ۶ - کارگاه شکرسازی . ۷ - تار ریسمان .

فرهنگ عمید

= تراز
۱. [مجاز] طبقه، ردیف.
۲. [مجاز] نوع، قسم، گونه.
۳. [قدیمی، مجاز] زینت، آرایش.
۴. [قدیمی] حاشیۀ لباس یا پارچه که معمولاً پرنقش ونگار است، یراق.
۵. [قدیمی] نوعی پارچۀ نفیس ابریشمی.
۶. [قدیمی] مو.
۱. = طرازیدن
۲. طرازنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر ): دین طراز، کارطراز، مدیح طراز، ملک طراز: کار من آن به که این وآن نطرازند / کآن که مرا آفرید کار طراز است (خاقانی: ۸۲۹ ).

دانشنامه عمومی

تَراز یا طراز ( در قزاقی: Тараз ) شهری است تاریخی در آسیای میانه که امروزه در خاک کشور قزاقستان واقع شده است.
این شهر مرکز استان جامبیل است و ۳۳۰ هزار نفر جمعیت دارد. این شهر پس از شهر آستانه سریع ترین رشد را در میان شهرهای آسیای میانه دارد.
نام این شهر را در منابع اسلامی به صورت طراز می نویسند و در دوره هایی در زبان قزاقی آن را تالاس، جامبیل و اولیاء آتا ( Әулие́ - Ата ) نیز می نامیدند.
این شهر ابتدا از آن سغدیان بود. پس از آن چینی ها و گوکترکان نیز به منطقه ای که طراز در آن قرار داشت وارد شدند. طراز در دوره های بعد جزئی از پادشاهی سامانیان شد و سامانیان دین اسلام را با خود به این شهر آوردند. زبان فارسی، زبان رسمی سامانیان نیز در آن زمان زبان رسمی منطقه تراز شد. این شهر بعدها تحت سیطره قراخانیان، سلجوقیان، ایلخانان مغول درآمد. در آغاز سده شانزدهم میلادی مصادف با روی کار آمدن حکومت صفویه در ایران، طراز که میان ازبکان و قزاق ها در محاصره بود ابتدا به دست ازبکان افتاد. بدنبال شکست شیبک خان از شاه اسماعیل صفوی قلمرو ازبک ها دچار پریشانی شد و در همین زمان طراز به اشغال نیروهای قزاق درآمد و حاکمیت قزاق ها بر طراز تا نیمه قرن نوزدهم دوام آورد. آن گاه طراز توسط ارتش روس محاصره شد و سپس به خاک قلمرو روسیه تزاری پیوست. پس از انقلاب بلشویکی اکتبر و فدراسیونی شدن روسیه شهر طراز به جمهوری شوروی سوسیالیستی قزاقستان واگذار شد. پس از استقلال این جمهوری از شوروی تا کنون طراز بخشی از خاک جمهوری قزاقستان است.
در روزگار باستان طراز در منطقه شمال سرزمین سغد قرار داشت و به تبع آن ساکنانش عمدتاً سغدیان بودند. سغدی ها قومی ایرانی نژاد بودند که به زبان سغدی از زبان های ایرانی تکلم می کردند. سرزمین سغد به دلیل قرار داشتن در مسیر اصلی جاده ابریشم از اهمیت بالایی برخوردار بود و به نوعی دالان اصلی ارتباط مردم چین و شمال هند با ایرانی ها، اروپایی ها و تمدن های خاور نزدیک بود. پس از ورود ترکان آسیای میانه مانند گوک ترک ها و نیز چینی های هان تغییراتی در ترکیب نژادی منطقه پیدا شد و عناصر ترک تبار با مردم بومی آن منطقه آمیخته شدند به گونه ای با ترکیب سغدی ها و ترکان و چینیان مهاجر و نیز ورود سامانیان به آن منطقه زبان سغدی به سرعت به نفع فارسی و ترکی عقب نشینی کرد. امروزه بازمانده های سغدیان تنها در دره رود زرافشان در شمال تاجیکستان که در فاصله ای نزدیک به طراز قرار دارد یافت می شوند. پس از اشغال طراز توسط روس ها عنصر روسی هم به درون شهر رخنه کرد. با این وجود تا سال ۱۸۹۷ میلادی ترکیب قومیتی طراز چنین بود:
عکس طرازعکس طرازعکس طرازعکس طرازعکس طرازعکس طراز
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

دانشنامه آزاد فارسی

طِراز
(معرب تراز فارسی) پارچه ای که طرح یا نوشته ای، به صورت بافته یا گلدوزی، آن را زینت می داد و از آن برای لباس مأموران دولتی و حکومتی و امرا و سلاطین استفاده می شد. طراز که معمولاً با نخ هایی طلایی و رنگین و غیر از رنگ پارچه، و معمولاً بر روی سینه یا پشت، بازوان و لبۀ لباس و گاه پایین دامن لباس یا پیراهن، نقش می شد، منشأ ایرانی و رومی داشت؛ زیرا تا پیش از حکومت عبدالملک بن مروان ( ـ ۸۶ ق) طرازها با کلماتی از خط پهلوی یا رومی نوشته می شد، بعد به دستور وی به خط عربی درآمد. در روزگار عباسیان اشکال ابتدایی عمامه خطوط شبه کوفی داشتند. گاه طراز بر روی نواری (← بازوبند) نقش می شد و آن را بر بالای آستین لباس ها، ازجمله خفتان های این دوره، می دوختند. طراز در دورۀ صفاریان گاه عبارات قرآنی و در دورۀ سامانی بیشتر نام سلاطین و حاجبان دربار بود. اطراف عمامۀ سلاطین آل بویه نیز طرازی گلدوزی و زربفت داشت. در دوره های غزنویان، سلجوقیان و خوارزمشاهیان نیز خفتان ها و رداها مطرز به نام سلطان، گاه ولیعهد و نقش کلمات، همراه با تزیینات و نقش و نگارهای دیگر بود. از دورۀ مغول و تیموریان پارچه ای به نام «طراز ابوسعید» و از دورۀ صفوی ردایی ابریشمین با طرحی با کلمۀ رسول به دست آمده است. در همۀ دوره های حکومتی طرازخانه هایی در بسیاری از شهرها وجود داشت، ازجمله در بغداد در دارالامارۀ عباسیان، بخارا در دورۀ سامانیان، فارس، بم، فسا، شوشتر، گناوه، قرقوب و شوش در دورۀ آل بویه که به طرازخانه های سلطانی مشهور بودند و با طراز ساده و بدون تذهیب جهرم فرق داشتند. در فشافویۀ تهران نیز طرازدوزی انجام می شد. پارچه های طرازدار در دورۀ خلفای اموی در اسپانیا و نیز در دورۀ ممالیک مصر رایج بود. در دورۀ خلفای فاطمی مصر اهمیت فراوان یافتند. این منسوجات، با نوشته های اسلامی، حتی به اروپا نیز وارد شد.

پیشنهاد کاربران

آرایه های پولکی یا نخی و رنگارنگی که گرداگرد جامه یا دامان بدوزند؛ مجازاً زیبایی یا برتری
آقای علی باقری !!! تار و رشته ک کفتی ، رشته دری هس ولی تار کلمه ای است تورکی ک بعضی کشورای تورک ، دار هم تلفظ میکنن تار یا دار ، اسم ساز هس ک ساز هم تورکی هس تار یعنی سفت و محکم شده ک تعبیر از سیم های تار هس . ساز تار به اسم جمهوری آذربایجان ثبت شده
تراز/طراز: تراز معانی متعدد دارد. از جمله "میزان ارتفاع چیزی نسبت به سطح معینی" معادل niveau فرانسوی و level انگلیسی که گاهی آنها را در فارسی به سطح ترجمه می کنند ) مثلاً: "وقتی که وارد رودخانه شد آب به تراز زانوهایش رسید" و نیز به
...
[مشاهده متن کامل]

معنای آلتی که توسط آن بنایان افقی بودن سطحی را آزمایش می کنند، و نیز چند معنای منسوخ، مانند "نقش و نگار پارچه" و "زر دوزی پارچه" و زینت و آرایش و جز اینها. تراز واژه فارسی است و طراز معرب آن است و از این رو در همه ی این معانی بهتر است که تراز و همه ترکیباتش با حرف ت نوشته شود: ترازنامه، همترازی، تراز کردن، و جز اینها.
لفظ دیگری نیز هست که طراز ( در عربی به کسر اول ) نوشته می شود. به معنای طبقه، یا ردیف و لغت نویسان آن را از ماده ی طرز عربی می دانند، ولی محتمل است که آن هم از تراز فارسی گرفته شده باشد:"او شاعری طراز اول است".
( غلط ننویسیم ، ابوالحسن نجفی ، چاپ نهم ۱۳۷۸ ص ۱۰۴. )

در شعر جناب ملک الشعرا بهار �گنجینه طرازان معانی� آمده، تمام اینترنت رو زیر و زبر کردم اما فقط گیج تر شدم. گنجینه طرازان مُعانی_گنجینه طِرازان معانی _ گنجینه تِرازان مُعانی؟؟؟؟؟ چند کلمه ثقیل دیگر یافتم : فُرقَت احباب _ نادره کاران. . سپاس از دوستان عزیزی که تلفظ صحیح این شعر ملک الشعرای بهار یا همین گنجینه طرازان معانی رو برام پاسخ بفرمایند یا به آدرس ایمیل حقیر بفرستید :
...
[مشاهده متن کامل]

Imansohrabpour2@gmail. com

طراز: شهری بوده است ، در ترکستان خاوری و نزدیک به فرغانه که زنان آن در زیبایی آوازه ای بلند داشته اند .
چنین نارسیده بتان طراز
که بسرشتشان ایزد از شرم و ناز
"بتان تراز "در این بیت استعاره ای است آشکار از زیبا رویان قصر کاوس
...
[مشاهده متن کامل]

نامه ی باستان ، ج ۳ ، داستان سیاوش ، دکتر کزازی ۱۳۸۴، ص ۲۳۴.

طراز : طراز عربی شده ی تراز فارسی می باشد به معنی تار و رشته ، رشته ی نخ
چنان شد که گفتی طراز نخ است؛
و گر پیش آتش نهاده یخ است
نامه ی باستان ، ج ۳ ، داستان سیاوش ، دکتر کزازی ۱۳۸۴، ص ۲۰۲.
در جایی دیگر می نویسد : ( ( طراز ریخت تازیکانه ی تراز در پهلوی و پارسی است که به معنی زیب و نگار جامه است . از این واژه ، در پارسی ، مصدر " ترازیدن " ( یا طرازیدن ) و در پهلوی ترازنیتن tarāzēnītan با بن اکنون ترازن tarāzēn ساخته شده است و در تازی نیز ، از طراز ، تطریز و مُطَرِّز، کار برد یافته است .
...
[مشاهده متن کامل]

( ( چهل تخت دیبای پیکر بزر
طرازش همه گونه گونه گهر ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 435. )

موازات
معرب تراز می باشد که پارسی ست. . . در معنی برابری و حد اعتدال است. . . ترازداری یعنی شناخت و ابراز احترام نسبت به هر پدیده. . .
برابری، مساوات، معادل - طبقه، ردیف، سطح، مرتبه
مثل: معادل و هم طراز
تراز: وسیله بنایی - زینت، آرایش - در فارسی امروزه معادل طراز است!

بپرس