عفاف
/~efAf/
مترادف عفاف: پارسایی، پاکدامنی، پاکی، تقوا، عفت، نجابت
برابر پارسی: پاکی، پارسایی، پاکدامنی، پرهیزکاری، شرم
فرهنگ اسم ها
معنی: پرهیزکاری، پاکدامنی
برچسب ها: اسم، اسم با ع، اسم دختر، اسم عربی
لغت نامه دهخدا
عفاف. [ ع َ ] ( ع اِمص ) پارسائی و پرهیزگاری. ( غیاث اللغات ). نهفتگی. ( دهار ). پاکدامنی. خویشتن داری. عفت. تعفف :
ز مجد گوید چون عابد از عفاف سخن
ز ظلم جوید چون عاشق از فراق فرار.
ابوحنیفه اسکافی ( از تاریخ بیهقی ).
رفیق خویش صلاح و عفاف را ساختم. ( کلیله و دمنه ). پسندیده تر سیرتها آن است که به تقوی و عفاف کشد. ( کلیله و دمنه ). عفاف و تقوی... که ذات شریف او بدان ممتازبود هیچکس را از امراء بنی العباس مجتمع نبود. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 280 ). راه صلاح و عفاف پیش گرفتند. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 438 ). راه اصلاح و عفاف پیش گرفتند. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 438 ). مشغول کفاف از دولت عفاف محروم است. ( گلستان سعدی ).عفاف. [ ع ِ ]( ع اِ ) دارو. ( منتهی الارب ). دواء. ( اقرب الموارد ).
عفاف. [ ع َ ] ( اِخ ) دختر احمدبن محمدبن اخوة. از زنان محدث بود و از ابوعبداﷲبن طلحة نعالی و دیگران حدیث آموخت و به سال 544 هَ. ق. درگذشت. ( از اعلام النساء از التحبیر سمعانی ).
فرهنگ فارسی
پارسایی پرهیزکاری پاکدامنی . توضیح : در تداول فارسی غالبا بکسر اول تلفظ کنند .
دختر احمد بن محمد بن اخوه از زنان محدث بود و از ابو عبدالله بن طلحه نعالی و دیگران حدیث آموخت و بسال ۵۴۴ قمری درگذشت
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
جدول کلمات
پیشنهاد کاربران
پارسای هست که بر کار خود مستحکم هست وهر کز حاضر نیست تن به زشتی بدهد
این روزها کلمه ی کثیفی است که بسیار از آن سواستفاده میشود
جامه ٔ شرم . [ م َ / م ِ ی ِ ش َ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) عفت . پاکدامنی . حیا : ز سر تاج فرهنگ بفکنده ای ز تن جامه ٔ شرم برکنده ای . فردوسی .
- پاک شلواری ؛ عفت. مقابل شهوت رانی : خاصه ادب نفس و تواضع و پارسایی و راستگویی و پاک شلواری و بی آزاری. ( منتخب قابوسنامه ص 37 ) .