فریباندن

لغت نامه دهخدا

فریباندن. [ ف ِ / ف َدَ ] ( مص ) فریب دادن. فریفتن. گول زدن :
بفریباندهر روز دلم را به سخن
آن سراپای فریبندگی و مفتعلی.
فرخی.
مبادا که وقتی او را بفریبانند و بدو نمایند که ایشان دوستان ویند. ( تاریخ بیهقی ). چندانکه دست در رود زر بذل کنند و گروهی را بفریبانند. ( تاریخ بیهقی ). همیشه از ایشان برحذر می باشد که مبادا وقتی او را بفریبانند. ( تاریخ بیهقی ).

فرهنگ معین

(فِ یا فَ دَ ) (مص م . ) فریب دادن .

پیشنهاد کاربران

بپرس