فیض بن المختار کوفى

دانشنامه اسلامی

[ویکی اهل البیت] کلید واژه: یاران امام صادق علیه السلام، فیض بن المختار کوفی،
ثقه و از روات حضرت باقر و صادق علیهم السلام است، وقتی خدمت حضرت امام صادق علیه السلام اصرار بلیغ و مسئلت کثیر نمود که او را خبر دهد به امام بعد از خود، حضرت پرده ای که در کنار اطاق آویخته بود بالا زد و پشت آن پرده رفت و او را نیز طلبید، فیض چون به آن موضع وارد شد دید آن جا مسجد حضرت است، حضرت در آن جا نماز خواند آن گاه منحرف از قبله نشست، فیض نیز در مقابل آن حضرت قرار گرفت که ناگاه امام موسی علیه السلام داخل شد و در آن حال در سن پنج سالگی بود و در دست خود تازیانه ای داشت، حضرت صادق علیه السلام او را بر زانوی خویش نشانید و فرمود: پدرم و مادرم فدایت باد! این تازیانه چیست در دستت؟ گفت: گذشتم به علی برادرم دیدم این را در دست داشت و بهیمه را می زد. از دست او گرفتم، آن گاه حضرت فرمود: ای فیض! همانا صحف ابراهیم و موسی رسید به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و آن حضرت سپرد او را به امام علی علیه السلام و او را امین دانست بر آن، پس یک یک از امامان را ذکر فرمود تا آن که فرمود آن صحف نزد من است و من امین دانستم بر آن این پسرم را با کمی سنش و اینک نزد او است.
فیض گفت: دانستم مراد آن حضرت را لکن گفتم فدایت شوم بیانی زیاده بر این می خواهم، فرمود: ای فیض! پدرم هرگاه می خواست که دعایش مستجاب شود. می گشت دعای او و من نیز با این پسرم چنین هستم و دیروز هم تو را در موقف یاد کردیم فذکرناک بالخیر. گفتم: سید من! زیاد کن بیان را، فرمود هرگاه پدرم به سفر می رفت من با او بودم، پس هرگاه بر روی راحله خود می خواست خوابی کند من راحله خود را نزدیک راحله او می بردم و ذراع خود را وساده او می نمودم یک میل و دو میل تا از خواب برمی خاست و این پسر نیز با من چنین می نماید، باز سؤال زیاده کرد، فرمود: من می یابم به این پسرم آن چه را که یعقوب در یوسف یافت، گفتم: ای سید من! زیاده بر این بفرما، فرمود: این همان امام است که از آن سؤال نمودی پس اقرار کن به حق او پس برخاستم و سر آن حضرت را بوسیدم و دعا کردم برای او، پس (فیض) اذن طلبید که به بعضی اظهار کند، فرمود: به اهل و اولاد و رفقایت بگو، (فیض) در آن سفر با اهل و اولاد بود به آن ها اطلاع داد، حمد خدا را بسیار نمودند و از رفقایش یونس بن طبیان بود چون به یونس خبر داد یونس گفت: از آن حضرت باید خودم بال بلاواسطه بشنوم و در او عجله بود پس روان شد به جانب خانه آن حضرت، فیض گفت: من عقب او رفتم. همان که به در خانه آن جناب رسید صدای آن حضرت بلند شد که امر چنان است که فیض برای تو گفت، یونس گفت: شنیدم و اطاعت کردم.
حاج شیخ عباس قمی, منتهی الآمال قسمت دوم، باب نهم: در تاریخ حضرت صادق علیه السلام

پیشنهاد کاربران

بپرس