محتبس

لغت نامه دهخدا

محتبس. [ م ُ ت َ ب ِ ] ( ع ص ) نعت فاعلی از احتباس. بازدارنده. ( آنندراج ). ضبطکننده. حبس کننده. خود را بازدارنده و منعکننده. ( ناظم الاطباء ). || بازداشت کننده. بندکننده. ( آنندراج ).

محتبس.[ م ُ ت َ ب َ ] ( ع ص ) نعت مفعولی از احتباس. بندآمده.بازایستاده. بازداشته و بندگردیده. ( آنندراج ). بندشده. حبس شده : بول محتبس ؛ بندآمده. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). || زندانی. محبوس. بندی :
در امیری او غریب و محتبس
در صفات فقر و خلت ملتبس.
مولوی ( دفتر ششم ص 402 ).
- محتبس شدن ؛ بازداشت شدن. زندانی شدن : و مستی را از آن سکر گویند که فهم فروبندد بر صاحب خرد و عقل محتبس شود. ( کشف الاسرار ص 515 ج 2 ).
|| آنچه از وظیفه و مقرری که در توقف دارند ضبط کنند و به ارباب آن باز ندهند :
دفتری که چون بخواندی جز... المحتبس من ادرار شیخ ندیدی. ( نفثةالمصدور چ یزدگردی ص 81 ).

فرهنگ فارسی

حبس شده، زندانی شده
( اسم ) باز داشت کننده بند کننده .

فرهنگ معین

(مُ تَ بِ ) [ ع . ] (اِفا. ) بازداشت - کننده ، بند کننده .

فرهنگ عمید

حبس شده، زندانی شده.

پیشنهاد کاربران

بپرس