محدود

/mahdud/

مترادف محدود: بسته، تحدیدشده، متناهی، محصور، اندک، کم، قصیر، کوتاه، تنگ

متضاد محدود: بی پایان

برابر پارسی: اندک، کران مند، کران مند، کرانه پذیر، کم، مرزبسته، مرزین، ناچیز

معنی انگلیسی:
bound, close, earthbound, finite, limited, narrow, restricted, parish-pump, small-scale, strait, bounded

لغت نامه دهخدا

محدود. [ م َ ] ( ع ص ) از اطراف احاطه شده. پیدا کرده. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). حد گذارده شده. اندازه کرده. متناهی. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) : و عدد این رودهای صناعی نه محدود است که اندر آن به هر زمانی زیادت و نقصان افتد. ( حدودالعالم چ دانشگاه ص 38 ). || معین. معلوم : و لکل امری فی الدنیا نفس معدود و اجل محدود. ( تاریخ بیهقی چ مشهد ص 251 ).
این جهان محدود و آن خود بیحد است
نقش و صورت پیش آن معنی سد است.
مولوی.
هر چیز که محدود بود شکل پذیرد.
قاآنی.
|| اندک.کم : فلان درآمدی محدود دارد؛ کم درآمد است. || که قوه بسط و تصرف در شنوده ها و دانسته ها ندارد. ( منتهی الارب ). || ممنوع از خیر و شر، و اصل معنای این لغت منع است. || محروم. ( اقرب الموارد ). محروم از بخت و نیکی. ( منتهی الارب ). بی روزی. ( مهذب الاسماء ). || حدزده. ( مهذب الاسماء ) ( آنندراج ). || در اصطلاح نحویین اطلاق بر قسمی از ظرف موقت شود. مقابل مبهم. || در اصطلاح نحویین اطلاق بر قسمی از مفعول مطلق موسوم به موقت گردد. مقابل مبهم. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ).

محدود. [ م َ ] ( اِخ ) نام رودی است در خاک عراق در نزدیکی انبار در جانب غربی آن که به دستور خیزران آن را حفر کردند و نامش مریان است و چون هرطایفه ای جهتی از آن را برای خویش حدی قرار داده است این نام به روی اطلاق کرده اند. ( از معجم البلدان ).

فرهنگ فارسی

چیزی که حدونهایت داشته باشد، آنچه برای آن حدومرزتعیین شده باشد، محروم
( اسم ) حد زده شده .

فرهنگ معین

(مَ ) [ ع . ] (اِمف . ) دارای حد و مرز.

فرهنگ عمید

۱. چیزی که حدونهایت داشته باشد، آنچه برای آن حدومرز تعیین شده باشد.
۲. کوچک، مختصر.
۳. ویژگی کسی که آزادی ندارد.
۴. (ادبی ) ویژگی قصیده ای که نسیب ندارد.

دانشنامه آزاد فارسی

(در لغت به معنای اندازه کرده) در اصطلاح بدیع، قصیده ای که شاعر، بدون ورود به نسیب و تشبیب، وارد مدح شود و از همان آغاز قصیده به ستایش ممدوح پردازد: جشن سده و سال نو و ماه محرّم/فرخنده کناد ایزد بر خسروِ عالم (عنصری).

جدول کلمات

کم

مترادف ها

definite (صفت)
قطعی، صریح، معلوم، محدود، روشن، مسلم، مقرر، تصریح شده

adjacent (صفت)
نزدیک، مجاور، همسایه، همجوار، متوالی، محدود، دیوار به دیوار

adjoining (صفت)
نزدیک، مجاور، همسایه، همجوار، محدود، دیوار به دیوار، متلاقی

moderate (صفت)
مناسب، محدود، ارام، متعادل، ملایم، میانه رو، معتدل

limited (صفت)
محدود، مشروط، منحصر

finite (صفت)
محدود، فانی، مسندی

confined (صفت)
محدود، بستری، منحصر، محدود شده

narrow (صفت)
محدود، باریک، تنگ، کوته فکر، دراز و باریک، ضیق

bounded (صفت)
محدود، کراندار

defined (صفت)
محدود، معین، مشخص

terminate (صفت)
محدود

determinate (صفت)
معلوم، محدود، مقرر، تعیین شده، مستقر شده

limitary (صفت)
محدود، منحصر، دارای قدرت محدود

parochial (صفت)
محدود، بخشی، کوته نظر، بلوکی، ناحیه ای

straightlaced (صفت)
محدود، با تور محکم بسته، کرست بسته، شکم بند دار، در فشار

straitlaced (صفت)
محدود، با تور محکم بسته، کرست بسته، شکم بند دار، در فشار

فارسی به عربی

بیئة , ضیق , محدود , محدودة , معتدل

پیشنهاد کاربران

کمینه = کمترین
بیشینه = بیشترین
قدینه/مرزینه = محدود
قد=حد
قدینه = محدود= امیختی از کارواژ قد ( اینه = شبیه سازی شدن )
قدیزه = محدود شده
پسوند اینه برای شبیه سازی شدن بکار میرود و پسوند ایزه برای شد و به انجام رسیده شده
کرانی. [ ک َ ] ( ص نسبی ) محدودشده. تحدیدشده. || نگاه داشته شده در سرحد. ( ناظم الاطباء ) .
کرانمند، بسته، دارای چارچوب، دارای مرزبندی
دارای حد
مرزبندی
منحصر
بازداشته. [ ت َ / ت ِ ] ( ن مف مرکب ) توقیفی. توقیف شده. ( لغات فرهنگستان ) . کسی که در زندان نگاهداشته شده است. محدود. ممنوع. محبوس : و پسر لیث [ را ] آنجا به قلعه محمدبن واصل بازداشته بود. ( تاریخ سیستان ) . پس ازاین بیارم آنچه رفت در باب این بازداشته [ امیر محمدمحمود ] بجای خویش. ( تاریخ بیهقی ) . خبر در پارس افتاد که بازداشته را فردا بخواهند برد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 338 ) . و نسختها نبشتند بنام بازداشتگان تا فرونگیرند. ( ایضاً ص 273 ) . امیر وی را پیش خویش نگذاشت و نزدیک مسعود محمد لیث دبیر فرستاد تا چون بازداشته باشد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 530 ) . امیر [ مسعود ] گفت بهیچ حال اعتماد نتوان کرد بر بازداشتگان. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 265 ) . و بفرمود تا بازداشتگان را بیرون آوردند، هشتصد مرد بودند، همه از فرزندان ساسانیان و دیگر نژاد ملوک. ( فارسنامه ابن بلخی ص 95 ) . بفرمود تا همه بازداشتگان راو اسیران را رها کردند. ( مجمل التواریخ و القصص ) .
...
[مشاهده متن کامل]

چون به شهر آمد از گماشتگان
کرد تحقیق بازداشتگان.
نظامی.
|| محجور.

محدود = کم
محدود = کرانمند
برابر نهاد واژه محدود چنین می شود:1 - ویمندیگ 2 - تنگیده 3 - کرانیده
راده دار=دارای حدواندازه اززبان کردی
له راده به ده ر=بیش ازحد
کم
تعداد کم
مقدار کم
بسته
اندک
تنگ
نا چیز
با سپاس از دوستدراران زبان و فرهنگ پارسی
به گزاره های زیر بنگرید:
مرا محدود کرد:مرا در تنگنا نهاد.
محدودیت عوامل فروش: کمبود فروشندگان
محدود می شوند:دچار کمبود می شوند
کار محدودی: کار ناچیزی
...
[مشاهده متن کامل]

محدوده:کرانه، دایره، پهنه، زمینه
محدودیت: کمبود، کاستی، کرانمندی
محدود:کراندار، کم، اندک، درتنگنا نهاده شده
حدود:پیرامون، نزدیک به ، اندازه ( گرچه در چمش تازی مرز هاست )
حد: اندازه
چو ایران نباشد یکی تن نباد

وابسته
محدود = با کران در برابر نامحدود = بی کران
محدود = نه چندان زیاد
در این معنی باید به جای یک واژه از 3 واژه استفاده کرد تا معنی درست تر شود و چشم براه باشیم تا زمانی که همه نویسندگان و گویندگان پارسی سخن بنویسند و بگویند تا واژه های تازه به درون جامعه رسوخ کند و تنگیده که زیبا هم هست نیز بهره برداری شود
...
[مشاهده متن کامل]

کرانپذیر / کرانیده/ تنگیده
همچنین است:
واژه ی کران به چم حد که با ساختن بن واژه ی کرانیدن به چم محدود کردن، واژگان بسیار دیگری نیز بدست می آید؛ مانند:
محدود = کرانیده
ما می توانیم مانند زبان آذری/ترکی و انگلیسی از بسیاری از واژگان خود بن واژه بسازیم و نباید در اینگونه موارد سختگیری کورکورانه داشته باشیم. بنابراین در زبا پارسی نیز می توان با گذر از صفت به بن واژه را آسان گرفت و بن واژه های بسیاری ساخت که آنها خود سازنده واژه های بسیاری دیگر خواهند بود و ژرفای زبان پارسی را ژرفتر خواهند کرد. مانند:
...
[مشاهده متن کامل]

محدود = تنگیده از بن واژه ی تنگیدن که از صفت تنگ ساخته شده است.
حدود = تنگش
محدود = تنگیده

به معنی دارای مرز: کراندار، اندازه دار، دارای چهارچوب
به معنی کوچک: اندک، کوچک، کم
عدم آزادی نبود آزادی نداشتن آزادی آزاد نبودن رها نبودن نبود رهایی
متضاد بسیار و فراوان و بدون اندازه

این واژه اسم مفعول حد می باشد که آن نیز از اوستایی هیتَ ساخته شده است. از این رو جایگزین پارسی برای محدود، واژه ی هیتیک است: هیت ( اوستایی هیتَ= حد ) + پسوند مفعولی یک
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٢)

بپرس