ملال

/malAl/

مترادف ملال: آزردگی، افسردگی، اندوه، اندوهگینی، بیزاری، حزن، رنج، رنجش، غم، ملالت

متضاد ملال: انبساط

برابر پارسی: اندوه، تنگدلی، ناآرامی، دلگیری، افسردگی

معنی انگلیسی:
weariness, ennui, vexation, sadness, boredom

لغت نامه دهخدا

ملال. [ م َ ] ( ع مص ، اِمص ) به ستوه آمدن. مَلَل.ملالة. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). به ستوه آمدن و دلتنگ و بیزار شدن. ( از اقرب الموارد ). سیر برآمدن. ( المصادر زوزنی ). || بی قرار و آرام ساختن. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). فتوری که از کثرت پرداختن به چیزی عارض گردد و موجب شود که انسان خسته و مانده گردد و از آن روی برتابد. ( از تعریفات جرجانی ). ستوهی. ستهی. سیرآمدگی. سیردلی. ضجرت.بیزاری. رنجش. تنگدلی. دلتنگی. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). آزار. آزردگی. ( ناظم الاطباء ) :
گر حلال است حلالی است کز آن نیست گزیر
ور حرام است حرامی است کز آن نیست ملال.
فرخی.
نه بس بود که تو بر خلق رحمتی ز ایزد
به جای رحمت ایزد خطاست لفظ ملال.
عنصری.
پشت و پهلوی شور و فتنه بدوست
ساکن بستر کلال و ملال.
ابوالفرج رونی.
قوی رای او را ثبات است لیکن
ثباتی که نفزاید از وی ملالی.
ابوالفرج رونی.
سر و دل فرحت را مباد رنج و ملال
گل و مل طربت را مباد خار و خمار.
مسعودسعد.
نعم ز جود تو عز ولی و ذل عدوست
بلی ز لفظ تو نفی ملال و دفع بلاست.
امیرمعزی ( دیوان چ اقبال ص 83 ).
نه ز سیر او را قرار و نه ز دور او را شکیب
نه ز رزم او را نهیب ونه ز صید او را ملال.
امیرمعزی ( ایضاً ص 441 ).
منزه است گه جود طبع او ز ملال
مقدس است گه شکرعقل او ز ملام.
امیرمعزی ( ایضاً ص 459 ).
ترا ملال نگیرد همی ز بخشیدن
مگر ز طبعتو راه عدم گرفت ملال.
امیرمعزی ( ایضاً ص 449 ).
لئیم را از دیدار کریم... ملال افزاید. ( کلیله و دمنه ). آنچه شیر برای تو می سگالد از این معانی که برشمردی چون... ملال ملوک... نیست. ( کلیله و دمنه ).
چون پدیدآمد ملال آدم ازحور و قصور
جفت او حوا نکوتر قصر او دارالفنا.
سنائی.
ز مجلس تو گر ابرام دور داشته ام
نه از فراغت من بود بل ز بیم ملال.
انوری ( دیوان چ مدرس رضوی ص 286 ).
دلش ملال نداند همی به بخشش و جود
مگر ز بخشش و جودش ملول گشت ملال.
انوری ( ایضاً ص 281 ).
سخن بنده همین است و بر این نفزاید
که نیفزاید از این بیهده الا که ملال.بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

دهی جزئ دهستان خشابر طالش دولاب بخش رضوانده شهرستان طالش . کوهستانی معتدل مرطوب . دارای ۹۲۵ تن سکنه . یک قلعه خرابه قدیمی بنام قلعه امیر سامان دارد.
به ستوه آمدن ، بیزاری، دلتنگی وافسردگی، رنج واندوه
۱ - ( مصدر ) بستوه آمدن . ۲ - ( اسم ) بیزاری : [ در پیش شاه عرض کدامین جفا کنم شرح نیازمندی خود یا ملال تو ? ] ( حافظ ۳ ) ۲۸۲ - افسردگی ۴ - غم اندوه حزن : [ در مجالس متعدد بمصقل مواعظ و نصایح زنگ کربت و ملال از مرات ضمیر منیر می زدودند . ] ( ظفرنامه یزدی . چا . امیر کبیر ۳۶۴:۲ )

فرهنگ معین

(مَ ) [ ع . ] (اِ. ) اندوه ، پژمردگی ، افسردگی .

فرهنگ عمید

۱. به ستوه آمدن.
۲. بیزاری.
۳. دلتنگی و افسردگی.
۲. رنج و اندوه.

فرهنگستان زبان و ادب

{dysphoria} [روان شناسی] احساس ناخوشایندی یا ناراحتی و حالتی از خُلق با مشخصۀ غمگینی و نارضایتی و گاهی بی قراری

گویش مازنی

/melaal/ هوای گرم، شرجی و ابری که باد نوزد – هوای گرفته - نیم گرم

واژه نامه بختیاریکا

بلال؛ درخت گرمسیریست
( مِلال ) خواب؛ آرامش؛ اِلال هم گویند. مثلاً بچیل نشتن الال به تیم نره یعنی بچه ها نذاشتن بخوابم

پیشنهاد کاربران

ملال . . . . . . ازرده
ملال melaal , اندوه وغمی که اندک باشد، در نامه های قدیم می نوشتند ملالی صورت پذیر نیست جز دوری از شما ، ملال با همین تلفظ در گویش شهربابکی به معنی مژه است
اندوه، افسردگی، پژمردگی، غم
پیشنهادی ملال=ازردگی

بپرس