منظر

/manzar/

مترادف منظر: تماشاگاه، منظره، چشم انداز، دورنما، دید، دیدگاه، نظرگاه، لقا، مقبول، موردپسند

برابر پارسی: دیدگاه، نگرگاه

معنی انگلیسی:
appearance, look, countenance, aspect, apparition, complexion, prospect, sight, visage

فرهنگ اسم ها

اسم: منظر (دختر) (عربی) (تلفظ: manzar) (فارسی: مَنظَر) (انگلیسی: manzar)
معنی: آنچه بر آن نظر بیفتد و به چشم دیده شود، چهره، صورت، جلوه ی ظاهری هر شخص، ( به مجاز ) صورت و چهره، در مقابلِ مَخبَر، ( در قدیم ) منظره، جلوه ی ظاهری هر شخص و ( به مجاز ) صورت و چهره
برچسب ها: اسم، اسم با م، اسم دختر، اسم عربی

لغت نامه دهخدا

منظر. [ م َ ظَ ] ( ع اِ ) جای نگریستن ، خوش آیند باشد یا بدنما. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). جای نگریستن و هر چیزی که آن را می نگرند، خواه خوش آیند باشد و خواه بدنما، و هرچیزی که دیده می شود و محل نگریستن واقع می گردد. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). نظرگاه. جای نظر. دیدگاه. ج ، مناظر. || آنجا که چشم بر آن افتد از روی.( مهذب الاسماء ). || چهره و رو زیرا که چهره موضع واقع شدن نظر است چنانکه اکثر نظر بر چهره می افتد. ( از آنندراج ) ( از غیاث ). روی و چهره و سیما و صورت و دیدار و شکل و پیکر و هیئت. ( ناظم الاطباء ). دیدار. طلعت. ظاهر. صورت. بیرون. مقابل مخبر، باطن ، سیرت ، درون ، ضمیر. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) :
منظرت به ز مخبر است پدید
که به تن زفتی و به دل زفتی.
علی قرط اندکانی.
هم میر نیکومنظری هم شاه نیکومخبری
بر منظر و بر مخبر تو آفرین باد آفرین.
فرخی.
گر منظری ستوده بود شاه منظری
ور مخبری گزیده بود میر مخبری.
فرخی.
مخبری باید بر منظر پاکیزه گواه
مخبری در خور منظر به جهان مخبر اوست.
فرخی.
ز منظرش به همه وقت فر یزدانی
همی درخشد باد آفرین بر آن منظر.
عنصری ( دیوان چ دبیرسیاقی ص 66 ).
شگفت آید از مرکب تو خرد را
کش از باد طبع است و از خاک منظر.
عنصری ( ایضاً ص 37 ).
همیشه باد خداوند خسروان پیروز
چنانکه هست ستوده به منظر و مخبر.
عنصری ( ایضاً ص 83 ).
شهم وبا قد و منظر و هنر بود. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 410 ).
فریش آن منظر میمون و آن فرخنده تر مخبر
که منظرها از او خوارند و در عارند مخبرها.
منوچهری ( دیوان چ دبیرسیاقی چ 1 ص 2 ).
چون قوت این سلطان وین دولت و این همت
وین مخبر کرداری وین منظر دیداری.
منوچهری.
گه منظر و قد صنمی را بکند پشت
گه منظر و کاخ ملکی را کند اطلال.
ناصرخسرو.
چونانکه سوی تن دو در باغ گشادند
یکسان شودت بر در جان منظر و مخبر.
ناصرخسرو.
گرت آرزوست صورت او دیدن
و آن منظر مبارک و آن مخبر.
ناصرخسرو.
کز منظر او درگذر همی
بر آب نشانی خطوط چین.
ابوالفرج رونی.
چون او را دیدند با چنان بها و منظر و ارج... همگان سجده بردند. ( فارسنامه ابن البلخی ص 76 ).بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

دهی از دهستان بالا ولایت بخش حومه شهرستان تربت حیدریه . جلگه معتدل . دارای ۱۲۳۴ تن سکنه . محصولش : غلات چغندر بنشن . شغل اهالی آن کشاورزی و گله داری و کرباس بافی است .
جای نگریستن ونظرانداختن، آنچه دربرابرچشم واقع شود، مناظر جمع
( اسم ) ۱ - محل نظر جای نگریستن جایی که بر آن نظر افتد . ۲ - چشم . یا منظر چشم . مردمک مردم دیده : [ رواق منظر چشم من آشیانه تست کرم نما و فرود آ که خانه خانه تست . ] ( حافظ .۳ )۲۵ - آنچه برابر چشم واقع شود دور نما چشم انداز جمع : مناظر . یا منظر نیم خایه . ۱ - آسمان : [ گر عظمت نهد چو جم منظرنیم خایه را خایه مورچه شود نه فلک از محقری . ] ( خاقانی .عبد.۲ )۴۳٠ - گنبد . ۴ - ظاهر شخص مقابل مخبر. ۵ - روزن ( داراب نامه . چا.دکترصفاج .۱ ص ۱۴۵ ح . )
انتظار کشیده و گوش داده . مهلت داده شده .

فرهنگ معین

(مَ ظَ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - چهره ، سیما. ۲ - نگاه ، نظر. ۳ - جای نگریستن . ج . مناظر.

فرهنگ عمید

۱. جای نگریستن و نظر انداختن.
۲. آنچه در برابر چشم واقع شود.

فرهنگستان زبان و ادب

{landscape} [مهندسی منابع طبیعی- محیط زیست و جنگل] عرصه ای مشخص متشکل از پاره چینی از چند بوم سازگان و زمین چهر و اجتماعات گیاهی، فارغ از هرگونه مرزبندی و حصارکشی غیرطبیعی متـ . چشم انداز 1

مترادف ها

countenance (اسم)
سیما، منظر، رخ، لقاء، قیافه

face (اسم)
نما، منظر، سطح، صورت، رخ، لقاء، قیافه، چهره، رو، وجه، قبال، رخسار

physiognomy (اسم)
فراست، سیما، منظر، صورت، چهره، قیافه شناسی، سیما شناسی

sight (اسم)
بینایی، نظر، هدف، منظر، دیدگاه، جلوه، قیافه، چشم، دید، بینش، منظره، تماشا، باصره، قدرت دید، الت نشانه روی

appearance (اسم)
ظهور، سیما، نمایش، ظاهر، پیدایش، ظواهر، نمود، منظر، فرم

aspect (اسم)
وضع، سیما، نمود، منظر، صورت

phantom (اسم)
خیال، شبح، روح، منظر، ظاهر فریبنده

perspective (اسم)
بینایی، منظر، روشن بینی، دید، مال اندیشی، چشم انداز، منظره، لحاظ، جنبه فکری، سعه نظر، مناظر و مرایا، تجسم شی، خطور فکر

image (اسم)
منظر، تصور، شکل، تصویر، تمثال، شمایل

facet (اسم)
منظر، بند، شکل، صورت کوچک، سطح کوچک جواهر و سنگهای قیمتی

visage (اسم)
سیما، نما، منظر، صورت، رخ، چهره، رو، رخسار

phase (اسم)
وضع، منظر، صورت، پایه، مرحله، لحاظ، فاز، وجهه، دوره تحول و تغییر، اهله قمر

guise (اسم)
منظر، لباس مبدل، تغییر قیافه، ماسک، لفافه

spectrum (اسم)
بینایی، خیال، شبح، منظر، طیف، رنگ های مریی در طیف بین

facies (اسم)
منظر، صورت، رخساره، عبارت مشخص یک طبقه

fantom (اسم)
خیال، شبح، روح، منظر، ظاهر فریبنده

فارسی به عربی

خزرة , خیال , سمت , شکل , صورة , ظهور , مرحلة , مظهر

پیشنهاد کاربران

نظر ، دیدگاه ، چشم انداز
منظری خالی از جذبه
منظر : دریچه و جایی که آنجا نشینند و به اطراف نگاه کنند .
شصت پایه رواق منظر او
کرده جای نشست بر سر او
پیشخانه و ایوان منظر آن کوشک شصت پله داشت و بر بالای کوشک قرار گرفته بود .
( هفت پیکر نظامی، تصحیح دکتر ثروتیان، ۱۳۸۷ ، ص482 )

بپرس