مهربان

/mehrabAn/

مترادف مهربان: باعاطفه، آزرم جو، بامهر، بامحبت، پرعاطفه، حفی، حمیم، خوش خو، دلسوز، رحیم، رقیق القلب، شفیق، عاطفی مزاج، نرم دل، عطوف، غمخوار، مشفق، مهرور، مهرپرور، مهرورز، نازک دل

متضاد مهربان: جفاپیشه، نامهربان، جور، جفا

معنی انگلیسی:
kind, affectionate, benignant, caring, compassionate, endearing, gentle, good-hearted, affable, amiable, attentive, benign, chummy, fatherly, friendly, heartwarming, humane, kindhearted, kindly, loving, matey, mild, neighborly, obliging, sociable, soft, softhearted, soulful, tenderhearted, warmblooded, warmhearted

فرهنگ اسم ها

اسم: مهربان (دختر) (فارسی) (تلفظ: mehr (a) bān) (فارسی: مهربان) (انگلیسی: mehrban)
معنی: با مهر و محبت، نیکی کننده، رحم کننده، با محبت، با مهر، ( در عرفان ) مهربان صفت ربوبیت را گویند، ( اَعلام ) نام شهری در شهرستان سراب در استان آذربایجان شرقی، دارای محبت و عاطفه
برچسب ها: اسم، اسم با م، اسم دختر، اسم فارسی

لغت نامه دهخدا

مهربان. [ م ِ ] ( ص مرکب ) بامحبت.بامهر. عاطف. عطوف. ( دهار ). مشفق. شفیق. ( منتهی الارب ). حفی. رؤوف. ( ترجمان القرآن ). با مهر و دوستی. اریحی. صاحب مهر. قفی. ولی. ( منتهی الارب ) :
خرد پادشاهی بود مهربان
بود در رمه گرگ را چون شبان.
ابوشکور.
چو زینسان سخن گفت شاه جهان
برآشفت از آن دختر مهربان.
فردوسی.
به پوزش بیاراست لب میزبان
به بهرام گفت ای گو مهربان.
فردوسی.
به دل مهربان و به تن چاره جوی
اگر تو خداوندرخشی بگوی.
فردوسی.
ای امیر مهربان این مهرگان خرم گذار
فر و فرمان فریدون ورز با فرهنگ و هنگ.
منجیک.
پردلی پردل ولیکن مهربانی مهربان
قادری قادر ولیکن بردباری بردبار.
فرخی.
روز تو باد فرخ چون دلت مهربان
دست تو باد با قدح و لبت با عصیر.
منوچهری.
باشی از برای رعیت پدر مشفق و مادر مهربان. ( تاریخ بیهقی ص 313 ).
از این خوان خوب آن خورد نان و نعمت
که بشناسد آن مهربان میزبان را.
ناصرخسرو.
وز آنجا در جهان مردمت خواند
ز راه مام و باب مهربانت.
ناصرخسرو.
چگونه مهر نهم بر تو زآن سپس که به جهل
تو بر زمانه بدمهر مهربان شده ای.
ناصرخسرو.
این یزدجردبن شهریار دایه ای داشت مهربان. ( فارسنامه ابن البلخی ).
دشمنان دست کین برآوردند
دوستی مهربان نمی یابم.
خاقانی.
با غصه دشمنان همی ساز
بهر دل مهربان مادر.
خاقانی.
برحقند آنان که با عیسی نشستند ار ز رشک
خاک بر روی طبیب مهربان افشانده اند.
خاقانی.
دیک ؛ مشفق و مهربان. داسم ؛ رفیق کار مهربان. اغوز؛ مهربان و نیکی کننده بر خویشاوند و بسیارخیر بر ایشان. تهشم ؛ مهربان شدن. تجنث ؛ مهربان شدن بر کسی و دوست داشتن. تهدج ؛ مهربان شدن ناقه بر بچه. جراض ؛ ماده شتر که بر بچه مهربان باشد. رائف ، رأف ؛ سخت و بسیار مهربان. ( منتهی الارب ).
- مهربان شدن ؛ رحیم شدن. دلسوز گشتن. محبت در میان آوردن. دوستدار گشتن :
در روزگار حسن سلوک تو اهل نظم
صائب شدند از ته دل مهربان هم.
صائب.
تتوبة، اتابة، متاب ، توب ، توبة؛ باز مهربان شدن خدا بر کسی. ( منتهی الارب ).بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

ده مرکز بخش و دهستان آلان براغوش شهرستان سراب استان سوم ( آذربایجان شرقی ) در ۳۹ کیلومتری باختر سراب . ۶۳۲۳ تن سکنه دارد . رودخانه چاکی چای آنرا مشروب میکند . محصولش غلات حبوبات و از صنایع دستی آن فرشبافی است .
بامهرومحبت
۱ - با محبت با مهر . ۲ - نیکی کننده . ۳ - رحم کننده .
دهی است از دهستان سوسن بخش ایذه شهرستان اهواز .

فرهنگ معین

(مِ ) (ص . ) با محبت ، نیک اندیش .

فرهنگ عمید

با مهر و محبت.

واژه نامه بختیاریکا

جوشا؛ کَس خو؛ خومیر؛ دل اسبید؛ همه کس خو

دانشنامه آزاد فارسی

شهری در استان آذربایجان شرقی، شهرستان سراب، و مرکز اداری بخش مهربان. با ارتفاع ۱,۵۹۰ متر، در منطقه ای کوهستانی، در ۷۰کیلومتری شرق تبریز و ۴۰کیلومتری غرب شمالی سراب، سر راه سراب به هریس، در دامنۀ جنوب غربی سبلان، قرار دارد. رودخانۀ مهربان از کنار این شهر می گذرد. اقلیم این شهر معتدلِ مایل به سرد و نیمه خشک و جمعیت آن ۶,۲۵۸ نفر است (۱۳۸۵).

جدول کلمات

ریوف

مترادف ها

good (صفت)
قابل، شایسته، پسندیده، خوب، صحیح، سودمند، مهربان، مطبوع، خیر، خوش، پاک، نیک، نیکو، ارجمند، خوشنام

humane (صفت)
خلیق، مهربان، بامروت، رحیم، تهذیبی، باشفقت

compliant (صفت)
موافق، مهربان، خوشخو

tender (صفت)
دقیق، حساس، مهربان، نازک، لطیف، ترد، باریک، با ملاحظه، مشفق، محبت امیز، تنک، ترد و نازک

kind (صفت)
خوب، مهربان، خیر، خوش خلق، خوش مزاج، خوش جنس، با محبت، مشفق، مهربانی شفقت امیز

friendly (صفت)
مساعد، مهربان، دوستانه، خودمانی، تعاونی

affable (صفت)
دلجو، خوش برخورد، مهربان، خوش محضر، خوشخو، خوش رفتار، خوشرو

merciful (صفت)
مهربان، کریم، بخشنده، رحیم، غفور، بخشایشگر، رحمت امیز

gentle (صفت)
مهربان، ارام، ملایم، لطیف، نجیب، بامروت، ظریف، با تربیت، اهسته، لین

compassionate (صفت)
مهربان، رحیم، دلسوز، شفیق، غم خوار

complaisant (صفت)
مهربان، خوشخو، خوش رفتار، با ادب، خوش معاشرت

affectionate (صفت)
مهربان، خون گرم

mellow (صفت)
مهربان، دلپذیر، رسیده، نرم، خوش طعم، جا افتاده

meek (صفت)
مهربان، رام، بی روح، فروتن، خاضع، ملایم، نجیب، حلیم، افتاده، بردبار، با حوصله

amiable (صفت)
مهربان، دلپذیر، شیرین

soft (صفت)
مهربان، شیرین، نازک، ملایم، لطیف، ترد، نرم، گوارا، لین، متورق، نیم بند

benignant (صفت)
مهربان، خیر، خوش خیم، لطیف

big-hearted (صفت)
مهربان، خیر، صمیمی، سخی، سخاوتمند، گشاده دل

charitable (صفت)
مهربان، خوشدل، خیریه، سخی، سخاوتمند، دستگیر

benign (صفت)
مهربان، خوش خیم، بی خطر، ملایم، لطیف

mild (صفت)
مهربان، ملایم، خوش مزاج، معتدل

gracious (صفت)
خوشایند، مهربان، دلپذیر، بخشنده، رئوف، توفیق دهنده، فیض بخش، زیر دست نواز، خیر خواه، مطبوع دارای لطف

placable (صفت)
مهربان، دلپذیر، مطبوع، ارام، بخشنده، دلجویی پذیر

clement (صفت)
مهربان، ملایم، رئوف، بخشاینده، رحیم، رحمان

condescending (صفت)
مهربان، نوازش کننده

couth (صفت)
مهربان، راحت و مطبوع

good-natured (صفت)
مهربان، خوشخو، ملایم، خوش گوشت، خوش قلب، خوش خلق، خوش مزاج، خوش نیت، خوش جنس

kind-hearted (صفت)
مهربان، خوش قلب

good-hearted (صفت)
مهربان، بخشنده، خوش قلب

kindly (صفت)
مهربان، دلپذیر، خوش خلق

well-disposed (صفت)
مهربان، خوشخو، سرحال، خوش جنس، سر کیف

warm-hearted (صفت)
مهربان، با محبت

obliging (صفت)
مهربان، اجباری، الزامی، اماده خدمت

open-armed (صفت)
مهربان

open-hearted (صفت)
مهربان

tender-hearted (صفت)
مهربان، دل رحیم، دل نازک

فارسی به عربی

التزام , انسانی , جید , حمید , حنون , خیری , رحیم , لامبالی , لطیف , مترف , محبوب , معتدل , ناضج , ناعم , نوع , ودی , ودیع

پیشنهاد کاربران

مهربان = مه رب ان
مه=توده ابری فشرده که نزدیک رویه زمین در حرکت باشد
رب= از ماده �رب ب� است مفهوم خداوندگاری و صاحب اختیاری
ان= نشانۀ شباهت و استمرار است
پوشاندن دم به دم کینه ها
واژه مهربان
معادل ابجد 298
تعداد حروف 6
تلفظ mehr[a]bān
نقش دستوری صفت
ترکیب ( صفت ) [پهلوی: mitropan]
مختصات ( مِ ) ( ص . )
آواشناسی mehrabAn
الگوی تکیه WWS
شمارگان هجا 3
منبع واژگان مترادف و متضاد
واژه نامه آزاد
نرم خو
نیک اندیش، مشفق، بخشنده، لطیف، دلسوز، خوشخو، دلپذیر
دلسوزی کردن برای کسی ، ترحم و مهربانی کردن نسبت به کسی
صاحب عطوفت ؛ مهربان. رؤوف.
اسمم مهرانا هست اسم خواهرم مهربان اسم فوق العاده عالی ای است
واژه "مهربان" و مهربانان" از واژه های بسیار کهن پارسی بوده که به آواز خوانان و خنیاگران در این آیین ارتباط دارد گویا اینها یک عده ای بودند که سرودهای آیین مهری ( میترایی ) را از حفظ می خوانند و همراه" آواز " از نوازندگانِ چیره بوده که در دوره اشکانی اشخاصی بنام
...
[مشاهده متن کامل]

"گوسان ها" ادامه دهنده راه آنها شدند. با ظهور زردشت کارِ "مهربانان" از رونق افتاد اما بعد از مرگ زردشت و با فروکش کردن تب و تاب زردشتیان بار دیگر " مهربانان" در دوره اشکانی به همراه
گوسان ها انتقال دهندهء قصه های حماسی ،
سنت ها و فرهنگ ملی ایران باستان تا دوره ساسانی و حتی بعد از اسلام شدند،
" مهربان ها" حتی در مراسم مَی گساری بزرگان نقشِ ساقی را داشتند، حکیم فردوسی در شاهنامه از مهربانان" یاد کرده و یکی از این "مهربانان" داستان بیژن و منیزه و دیگری ، فردوسی را تشویق به برگرداندنِ داستانهای حماسی، به صورت ِشعر
می کند و کتابی به زبانِ پهلوی را نیز از این داستانها در اختیار وی قرار می دهد حکیم فردوسی در مورد این دوست " مهربان" چنین می گوید:
به شهرم یکی" مهربان" دوست بود
که با من تو گفتی ز هم پوست بود
وقتی که یکی از این "مهربان" کتاب پهلوی از داستانهای حماسی به فردوسی می دهد؛ فردوسی چنین می گوید:
نِبِشته من این دفترِ پهلوی
به پیشِ تو آرم نگر نَغنوی
نظامی گنجوی نیز اشاراتی به شغلِ "مهربانان" دارد:
ره پیش گرفته بیت خوانان
بر داشته بانگ مهربانان
یا حافظ چنین می گوید:
شهرِ یاران بود و خاکِ مهربانان این دیار
مهر بانی کی سر آمد ، شهریاران را چه شد
رضا ضَحاکی راحت
مدرس و دبیر تاریخ
شهرستان اسدآباد
۱۴۰۰/۹/۲۰

فرهنگنمهٔ فارسی ترکی پر از اشتباه است. مثل اینکه از گوگل از طرف زبان انگلیسی استفاده شده.
گونه _ نوع _ مهربان _ مهربانی
Kind
مهربان kinder:مهربانترkindest:مهربانترین💋🥲
ودید. شفیق. خونگرم. خوش خلق.
مهربان . پر لطف . پر عاطفه و عطوفت
خوش خلق و خوی
خوش قلب
مهربان مهربانی لطافت خوب
sympathetice
دلسوز
مهربان: در پهلوی مترپانmitrpān بوده است.
( ( به شهرم ، یکی مهربان دوست بود ؛
تو گفتی که با من به یک پوست بود ! ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 218. )

نگهدارنده خوبی ها ، فرشته و نگهبان مهرو خوبی
کسی که به بقیه عشق می ورزد*****************
فردی پر از محبت مهربانی که عاشق زندگی آرومه
مهر به معنی خورشید و بان به معنی نگهبان است. در ایران باسنام به یکی از الهه های آتش یا همان خورشید مهربان می گفتند.
مهربان یعنی ایمان داشتن و با ادب بودن و
نرمی , لطیفی
باعاطفه، رئوف
دلجو ~ رئوف~
کسی که سایرین عشق میورزد
رئوف
در زمان هخامنشیان به مرد
مهربان می گفتند
مهر بان::کسی که از مهر پاسبانی و نگهبانی می کند
مهر::مهربانو*زن ها*
لطف کننده مهر ومحبت

مجموعه ای ازبخشندگی ولطافت ذهن٬آرام بودن٬صبور بودن است
از واژه مهر + پسوند بان تشکیل یافته است که در مجموع به معنای نگهبان ایزد مهر می باشد.
مهربان شهریار ایرانی مشهور به مهربابا. ایرانی الاصل. نام پدر شهریار ایرانی و نام مادر شیرین ایرانی.
تولد 1894 پونا_ هند ____ ترک جسم ( وفات ) 1969
مهربابا از سال 1925 تا پایان عمر سکوت کردند و با مریدان خود توسط یک تخته که روی آن حروف الفبا انگلیسی نوشته شده بود سخن میگفتند و بعدها تخته ی الفبا را نیز کنار گذاشته و با اشارات دست سخن میگفتند.
...
[مشاهده متن کامل]

اوتار عصر
اطلاعات بیشتردر بخش "مهربابا کیست" در سایت [www. meherbabairani. com www. meherbabairani. com]

کسی که به دیگران محبت میکند
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٣٤)

بپرس