مونس

/munes/

مترادف مونس: آشنا، انیس، جلیس، دمخور، دمساز، مصاحب، مقترن، همدم، هم راز، همنشین، یار

برابر پارسی: همدم، همدل، همنشین

معنی انگلیسی:
companion, mate

فرهنگ اسم ها

لغت نامه دهخدا

مؤنس. [ م ُ ءَن ْ ن ِ ] ( ع ص )انس دهنده. || بیننده. ( از منتهی الارب ).

مؤنس. [ م ُءْ ن ِ ] ( ع ص ) انس دهنده. || ( اِ ) نام روز پنجشنبه. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). نامی است پنجشنبه را. ( مهذب الاسماء ).
- ابومؤنس ؛ شمع. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).

مونس. [ ن ِ ] ( از ع ، ص ) انس دهنده. || انس گرفته. خوگاره. خوگر. ( ناظم الاطباء ). همراز. ( مهذب الاسماء ). انیس. مأنوس. همنفس. رفیق. اَنِس. ( یادداشت مؤلف ). همدم. ( غیاث ) ( آنندراج ). آرام دهنده. ( آنندراج ) ( غیاث ) ( دهار ). شادکننده. ( دهار ) :
می بر کف من نه که طرب را سبب این است
آرام من و مونس من روز و شب این است.
منوچهری.
خواندن قرآن و زهد و علم و عمل
مونس جانند هر چهار مرا.
ناصرخسرو.
با دل رنجور در این تنگ جای
مونس من حب رسول است و آل.
ناصرخسرو.
مونس جان و دل من چیست تسبیح و قران
خاک پای خاطر من چیست اشعار و خطب.
ناصرخسرو.
هرچیز که در هر دو جهان بسته آنی
آن است تو را در دو جهان مونس و معبود.
ناصرخسرو.
مونس من همه ستاره بود
قاصد من همه صبا باشد.
مسعودسعد.
مونسم شمع و هر دو تن گریان
من ز هجر بت آن ز مهر لگن.
مسعودسعد.
آباد بر آن شاه که دارد چو تو مونس
آباد بر آن شهر که دارد چو تو داور.
امیرمعزی.
ای یاد تو مونس روانم
جز نام تو نیست بر زبانم.
نظامی.
عدل تو قندیل شب افروز تست
مونس فردای تو امروز تست.
نظامی.
ای غمت روز و شب به تنهایی
مونس عاشقان سودایی.
عطار.
وقت است خوش آن را که بود ذکر تو مونس
ور خود بود اندر شکم حوت چو یونس.
سعدی ( گلستان ).
ای مرهم جان و مونس جانم
چندین به مفارقت مرنجانم.
سعدی.
از من جدا مشو که توام نور دیده ای
آرام جان و مونس قلب رمیده ای.
حافظ.
- انیس و مونس شدن ؛ همدم و همراز شدن. همنفس و همنشین گشتن :
ستاره ای بدرخشید و ماه مجلس شد
دل رمیده ما را انیس و مونس شد.
حافظ.
- مونس آمدن ؛ مونس شدن. همدم و همنفس گشتن : بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

یکی از دریاهای هفتگانه قدما و بقول بعضی همان اقیانوس اطلس است .
انس گیرنده، انس گرفته، همدم
۱ - ( اسم ) انس گیرنده . ۲ - همدم یار : [ بس دعای سحرت مونس جان خواهد بود تو که چون حافظ شبخیز غلامی داری . ] ( حافظ . ۳۱۳ )
انس دهنده .

فرهنگ معین

(نِ ) [ ع . ] (اِفا. ) انس گرفته ، همدم .

فرهنگ عمید

انس گیرنده، انس گرفته، همدم.

دانشنامه آزاد فارسی

مونْس (Mons)
کلیسای سنت وُدرو با برج نافوس
(به فلاندری: برگن) شهری صنعتی و مرکز استان اِنو، در بلژیک، به فاصلۀ ۵۲کیلومتری جنوب غربی بروکسل، با ۹۲هزار نفر جمعیت (۱۹۹۷). صنایع آن عبارت اند از استخراج زغال سنگ، نساجی، و تصفیۀ شکر. مقرّ نظامی ناتو در نزدیکی مونس، در شی یور ـ کاستو، است. در جنگ جهانی اول، این شهر صحنۀ نبرد مونس بین نیروهای بریتانیایی و آلمانی در اوت ۱۹۱۴ بود. این شهر بین دو حوضۀ مهم از معادن زغال سنگ قرار دارد. یک ساختمان شهرداری (۱۴۴۳ـ۱۴۶۷م)، کلیسایی با برج ناقوس (۱۴۵۰ـ۱۶۲۱)، و سه موزه دارد.

جدول کلمات

همدم

پیشنهاد کاربران

همدم و همدل
هم معنی مونس :
یار همدم همراز
معنیمونس یعنی:
یار - همدم - هم راز
مونس یعنی دوست
مونس معنی:همدم، یار
مخالف:دوشمن
هم خانواده:اُنس
مونس هم وزن یونس
انیس، همدم
همدم
همدل

هم دل ، هم راز ، اشنا ، همنشین
همدم و یار و همنشین

آشنا، انیس، جلیس، دمخور، دمساز، مصاحب، مقترن، همدم، هم راز، همنشین، یار، همدل
همدم ؛ یار
غمخوار
یار
همدیم ، یار ، همنشین، همراز ، همدل
همراز. همدل. انس گرفته

همدم
الیف
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٧)

بپرس