هامی


مترادف هامی: حیران، حیرتزده، سرگردان، سرگشته، متحیر

فرهنگ اسم ها

لغت نامه دهخدا

هامی. ( ص ) سرگشته. حیران مانده. سرگردان. متحیر. ( لغت فرس ) ( از برهان ) ( اوبهی ) ( جهانگیری ) ( انجمن آرا ) ( از ناظم الاطباء ) :
استه و غامی شدم ز درد جدائی
هامی و وامی شدم ز خستن مترب
رنگ رخ من چو غمروات شد از غم
موی سر من سپید گشت چو مهرب.
منجیک ( از حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی ).
رجوع به مدخل های غامی ، وامی ، مترب ، غمروات ، مهرب و ابیب شود.

فرهنگ فارسی

(صفت ) سرگشته حیران .
سر گشته حیران مانده سر گردان

فرهنگ معین

(ص . ) سرگشته ، حیران .

فرهنگ عمید

حیران، سرگشته، سرگردان.

جدول کلمات

حیران

پیشنهاد کاربران

عین خر در گل مانده ، گیر کرده ، درگیر مانده.
هایم. . . . سف. . . . پکر. . . . مات. . . . سرگشته. . . . هیران. . . . .

بپرس