پیش

/piS/

مترادف پیش: سابق، قبل، فراپیش، قدام، برابر، روبرو، مقابل، زی، نزد، گذشته، ماضی، شاخه نخل، جلو، پیشرو، کنار، پهلو، نزدیک، سمت، سو، طرف

متضاد پیش: بعد، پس، پشت، عقب

معنی انگلیسی:
forward, ahead, before, formerly, in advance, [n.] front, presence, [adv.] forward, formerlyin advance, [adj.] ago, of old, anclent, advanced, along, fore-, last, lead, ob-, pro-, up, onward, previous, since, ajar

لغت نامه دهخدا

پیش. ( اِ ) ضمه و تلفظ آن «اُ» باشد. ضم ( حرکت ). رفع ( اِعراب ). یکی از سه حرکت حروف ، دو حرکت دیگر زبر یا فتح و زیر یا کسر است. نیز رجوع به تاریخ تمدن اسلام جرجی زیدان ج 3 ص 55 فصل تاریخ حرکات حروف شود.
- پیش دادن ؛ مضموم خواندن. رجوع به پیش دادن شود.

پیش. ( اِ ) برگ درخت خرما. ( جهانگیری ). برگ خرما ( لغت بلوچ در چاه بهار و نیک شهر ). شاخ درخت خرما. ( برهان ) ( آنندراج ) ( انجمن آرا ). بگفته رشیدی لیف خرما، اما در اکثر نسخ پیشن و پیشند است. ( انجمن آرا ). عباب. || پیس. ( برهان ). خرمای ابوجهل. ( برهان ).

پیش. ( اِ ) نام هر یک از چهار دندان که دو بر بالا و دو به زیر است در پیش دهان و آنرا به تازی ثنیه و جمع آنرا ثنایا گویند.

پیش. ( پسوند ) مزید مؤخر امکنه : آسیاب پیش. بیه پیش و بیه پس ( از کلمه «بیا» فعل امر آمدن و «پیش » )،نام دو قسمت گیلان. رجوع به بیه پیش و بیه پس شود.

پیش. ( ص ) عاقل و خردمند. ( برهان ).

پیش. ( اِ ) قُبُل. مقابل پس ، دُبُر. مقابل پشت. || بخش قدامی. مقابل قسمت خلفی از چیزی :
بدرد همی پیش پیراهنش
درخشان شود آتش اندر تنش.
فردوسی.
عقوة، ساحة؛ پیش در. کاثبة؛ پیش شانه جای اسب. هجنع؛ موی پیش سر رفته. وصید؛ پیش آستانه در. حوزمة؛ پیش بینی. کنثرة الحمار؛ پیش بینی خر. قادمة؛ پیش پالان. خطم ؛ پیش بینی و دهن ستور. جؤشوش ؛ پیش سینه. ( منتهی الارب ).

پیش. ( اِ ) ساحل. کنار :
بیامد تهمتن به توران زمین
خرامید تا پیش دریای چین.
فردوسی.
ز خرگاه تا پیش دریای چین
ترا بخشم و گنج ایران زمین.
فردوسی.
ز کشمیر تا پیش دریای چین
برو شهریاران کنند آفرین.
فردوسی.
به گستهم نوذر سپرد آن زمین
ز قچقار تا پیش دریای چین.
فردوسی.
ز هیتال تا پیش رود ترک
به بهرام بخشید و بنوشت چک.
فردوسی.
یکی باغ خرم بد از پیش جوی
در او دختر شاه فرهنگ جوی.
فردوسی.
ازین مرز آباد ما بگذریم
سپه را همی پیش دریابریم.
فردوسی.
دگر گفت کای نامور رای هند
ز دریای قنوج تا پیش سند.
فردوسی.
ز کشمیر تا پیش دریای شهد
درفش و سپاهست و پیلان و مهد.
فردوسی.
بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

نام یکی ازحرکات یااعراب کلمه که بعربی ضمه گویند، جلو، قبل، روبرو، نزد، سابق وگذشته، تقدم
( اسم ) ۱- شاخ. درخت خرما. ۲- برگ درخت خرما. ۳- خرمای ابوجهل .
عاقل و خردمند

فرهنگ معین

قدم (قَ دَ ) (ص مر. ) آن که پیش از دیگران به کاری دست بزند.
۱ - (ق . ) جلو، قبل ، قدام . ۲ - پس ، بعد. ۳ - (حراض . ) نزد. ۴ - سوی ، طرف . ۵ - (اِ. ) یکی از سه حرکت حروف ، ضمه .

فرهنگ عمید

۱. [مقابلِ پس] جلو.
۲. (قید ) قَبل، سابق، در زمان گذشته.
۳. (حرف اضافه ) نزد.
۴. (ادبی ) = ضمه
* پیش ایوان: [قدیمی]
۱. ایوان.
۲. جلو ایوان.
* پیش بردن: (مصدر متعدی )
۱. جلو بردن.
۲. کاری را با کامیابی و پیروزی به پایان رساندن.
* پیش پا: جلو پا، دم پا.
* پیش داشتن: (مصدر متعدی ) [قدیمی]
۱. پیشکش کردن، تقدیم کردن.
۲. مقدم داشتن.
۳. در حضور داشتن.
* پیش راندن: (مصدر متعدی ) جلو راندن، به جلو راندن.
* پیش رفتن: (مصدر لازم )
۱. جلو رفتن.
۲. به کسی یا چیزی نزدیک شدن.
۳. پیشی گرفتن.
* پیش رو: (قید ) ‹پیش روی›
۱. جلو رو.
۲. برابر، روبه رو.
* پیش شدن: (مصدر لازم ) [قدیمی]
۱. جلو رفتن، پیش رفتن.
۲. پیشرفت کردن.
* پیش طلبیدن: (مصدر متعدی )
۱. پیش خواستن.
۲. به حضور خواستن، به حضور طلبیدن.
* پیش فرستادن: (مصدر متعدی ) فرستادن پیش از وقت و موعد مقرر: برگ عیشی به گور خویش فرست / کس نیارد ز پس، ز پیش فرست (سعدی: ۵۲ ).
* پیش کردن (افکندن ): (مصدر متعدی )
۱. جلو انداختن و راندن، جلو بردن.
۲. تقدیم کردن.
۳. بستن در اتاق به حالتی که با اندکی فشار باز شود.
* پیش کشیدن: (مصدر متعدی )
۱. کسی یا چیزی را به سوی خود کشیدن.
۲. مطلب یا سخنی را به میان آوردن.
۳. پیشکش کردن.
* پیش گرفتن: (مصدر متعدی )
۱. گرفتن قبل از موعد مقرر.
۲. پیش رو قرار دادن.
۳. جلو انداختن و پیشاپیش بردن.
۴. آغاز کردن، شروع کردن.
۵. مانع شدن، جلوگیری کردن.
* پیش گذاشتن: (مصدر متعدی )
۱. جلو آوردن و پیش روی خود نهادن، برابر چشم قرار دادن.
۲. چیزی جلو کسی قرار دادن.
۳. مانعی در راه کسی یا چیزی قرار دادن.
* پیش نهادن: (مصدر متعدی ) [قدیمی] = * پیش گذاشتن

گویش مازنی

/pish/ جلو پیش

واژه نامه بختیاریکا

خس؛ خاشاک
تِی

جدول کلمات

جلو, نزد , روبرو

مترادف ها

presence (اسم)
مجاورت، پیش، حضور، محضر، پیشگاه، در نظر مجسم کننده، وقوع و تکرار

front (اسم)
جلو، پیش، نما، جبهه، جبهه جنگ، صف پیش

foreside (اسم)
جلو، پیش، قدام

fore (صفت)
پیشین، قبلی، پیش، جلوی

fore (قید)
پیش، در جلو

along (قید)
جلو، پیش، موازی با طول

ago (قید)
قبل، پیش، گذشته

past (قید)
دور از، پیش، پیش از، در ماورای

in advance (قید)
پیش

beforehand (قید)
جلو، پیش، قبلا، پیشاپیش، مقدم بر

forward (قید)
جلو، پیش، به جلو، به پیش، بطرف جلو، ببعد

ahead (قید)
جلو، پیش، در امتداد حرکت کسی، روبه جلو

forth (قید)
جلو، پس، پیش، بیرون از، از حالا، دور از مکان اصلی

near (قید)
تقریبا، پیش

beside (قید)
از طرف دیگر، پیش، در کنار، در یک طرف، وانگهی

to (حرف اضافه)
در، نزد، طرف، بر حسب، در برابر، به، بسوی، پیش، بطرف، برای، سوی، تا نسبت به، روبطرف

unto (حرف اضافه)
در، در برابر، بسوی، پیش، بطرف، سوی، تا نسبت به، روبطرف

with (حرف اضافه)
با، پیش، بطرف، برخلاف، بوسیله، بعوض، در جهت، در ازاء

before (حرف اضافه)
پیش، پیش ازانکه، قبل از، پیش از

fore- (پیشوند)
پیش، واقع در جلو، پیشروها، جلو قبلا

فارسی به عربی

آلی , جبهة , علی طول , فصاعدا , قبل ذلک , للامام , ماضی , مضی , مهاجم , وجود

پیشنهاد کاربران

واژه پیش
معادل ابجد 312
تعداد حروف 3
تلفظ piš
نقش دستوری صفت
ترکیب ( اسم ) [پهلوی: pēš, pat ( i ) š]
مختصات ( ق . )
آواشناسی piS
الگوی تکیه S
شمارگان هجا 1
منبع لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی معین
فرهنگ کوچک زبان پهلوی
فرهنگ واژه های اوستا
پیشِ کاری یا چیزی و مقابل و مخالف پسِ کاری یا چیزی
مترادف با جلو، قدام
مخالف با عقب، خلف
مقابل عقب و پس
نوعی بوته خرما مانند که از برگ های ان برای حصیر بافی
و بافتن طناب استفاده میشه
شاخه درخت خرما همراه با برگ در زبان ملکی گالی بشکرد
( گویش تهرانی )
دمِ پَر = دم دست ، نزدیک:دم پرش نرو!
فراروی
مخالف
پیش/پس
مخالف پیش:عقب
سابق، قبل، فراپیش، قدام، برابر، روبرو، مقابل، زی، نزد، گذشته، ماضی، شاخه نخل، جلو، پیشرو، کنار، پهلو، نزدیک، سمت، سو، طرف
پیش: در پهلوی به همین شکل کار برد داشته است.
( ( دگر شب، نمایش کند پیشتر؛
ترا روشنایی دهد بیشتر. ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 204 )
نزد
جلو
قبل
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٥)

بپرس