کری کردن

لغت نامه دهخدا

کری کردن. [ ک ِک َ دَ ] ( مص مرکب ) ارزیدن. بچیزی بودن. سود داشتن. ارزش داشتن. ( یادداشت مؤلف ). کرا کردن :
گو بیاییدو ببینید این شریف ایام را
تا شما را شاعری کردن کند هرگز کری.
منوچهری.
یکی برای تماشا به خشک رود برآی
کری کند که برآیی به خشک رود کری.
ابوالفرج رونی.
چند گویی ز چرخ و مکر و فنش
به خدا گر کری کند سخنش.
سنائی.
زار مانده ست مرده ری دنیا
نکند جست را کری دنیا.
سنائی.
غمت به گرد دل من همی چه می گردد
کری هم کندش گرد این محقر گشت.
کمال الدین اسماعیل.
مکدر است دل آتش به خرقه خواهم زد
بیا ببین که کری می کند تماشایی.
حافظ.
رجوع به کرایه ، کراء و کرا کردن شود.

فرهنگ فارسی

( مصدر ) کرا کردن : ( گو بیایید و ببینید این شریف ایام را تا کند هرگز شما را شاعری کردن کری ? ) ( منوچهری )

پیشنهاد کاربران

بپرس