کلیم

/kalim/

مترادف کلیم: سخنگو، سخنور، همزبان، هم سخن

فرهنگ اسم ها

اسم: کلیم (پسر) (عربی) (مذهبی و قرآنی) (تلفظ: kalim) (فارسی: کليم) (انگلیسی: kalim)
معنی: هم سخن، سخنگو، لقب موسی ( ع )، ( کلیم الله، ( اَعلام ) کلیم کاشانی: [قرن هجری] شاعر ایرانی متولد همدان، که در کاشان نشأت یافت و بیشتر عمرش را در هند گذراند، از پیشگامان سبک شعر معروف به هندی، دیوانش چاپ شده است، مرثیه ی بلند او درباره ی واقعه ی کربلا بسیار معروف است، ( عربی ) ( در قدیم ) ( = کلیم الله )
برچسب ها: اسم، اسم با ک، اسم پسر، اسم عربی، اسم مذهبی و قرآنی

لغت نامه دهخدا

کلیم. [ ک َ ] ( ع ص ) هم سخن. ( دهار ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). آنکه با او سخن گویی. ( از اقرب الموارد ). || سخنگو. ( غیاث ) ( آنندراج ) ( فرهنگ فارسی معین ). کلام و سخن کننده. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). || خسته. ( منتهی الارب ). مجروح. ( آنندراج ). خسته و مجروح. ج ، کَلمی ̍. ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ).

کلیم. [ ک َ] ( اِخ ) لقب موسی علیه السلام. ( منتهی الارب ). لقب موسی علیه السلام ، چرا که اکثر با حق تعالی کلام می کردند. ( آنندراج ) ( غیاث ). کلیم اﷲ. لقب موسی ( ع ) پیامبر بنی اسرائیل. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
اندر فضایل تو قلم گویی
چون نخله کلیم پیمبر شد.
منجیک.
دویست و پنجه و چارش ز عمر چون بگذشت
بشدشعیب و عیال کلیم شد دختر.
ناصرخسرو.
کلیم آمده خود با نشان معجز حق
عصا و لوح و کلام و کف و رخ انور.
ناصرخسرو.
می شنیدی ندای حق و جواب
باز دادی چنانکه داد کلیم ؟
ناصرخسرو.
در امان ایزدی از غرق و حرق روزگار
همچو در آتش خلیل و همچو در دریا کلیم.
سوزنی.
گر گشاداز دل سنگی ده و دو چشمه کلیم
من بسی معجز از اینسان به خراسان یابم.
خاقانی ( دیوان چ سجادی ص 299 ).
عصای کلیم ار به دستم بدی
به چوبش ادب را ادب کردمی.
خاقانی.
بهر وا یافتن گم شده نعلین کلیم
والضحی خواندن خضر از در طاها شنوند.
خاقانی ( دیوان چ سجادی ص 103 ).
سوی حریم خلافت ترا همان آتش
نموده راه که اول کلیم را سوی طور.
ظهیر فاریابی ( از لباب الالباب ).
خلیل از خیلتاشان سپاهش
کلیم از چاوشان بارگاهش.
نظامی.
ثابت این راه مقیمی بود
همسفر خضر کلیمی بود.
نظامی.
سر برآور از گلیمت ای کلیم
پس فروکن پای بر قدر گلیم.
مولوی.
از کلیم حق بیاموز ای کریم
بین چه می گوید ز مشتاقی کلیم.
مولوی.
عصای کلیم اند بسیارخوار
به ظاهر نمایند زرد و نزار.
سعدی.
کلیمی که چرخ فلک طور اوست
همه نورها پرتو نور اوست.
( بوستان ).
وگر مراد وی از این سخن عناد من است بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

ملک الشعرائ ابوطالب کاشانی ( ف . ۱٠۶۱ ه ق . / ۱۶۵٠ م . ) . وی در همدان متولد شد ولی بسبب اقامت طولانی در کاشان به کاشانی مشهور گردید . مدتی در شیراز سرگرم تحصیل علوم بود. در عهد جهانگیر بهندوستان رفت و باز بایران آمد و بار دیگر بهندوستان بازگشت و چندی بمدح امرای درباری و دولتی هند مشغول بود تا سمت ملک الشعرایی دربار شاهجهان یافت. وی اواخر عمر را در کشمیر گذرانید .کلیم در انواع شعر دست داشت . قصیده و مثنوی را نیکو میسرود ولی مهارت او در غزل است که در آن مضامین تازه و دقیق دارد. وی در ایجاد معانی و تخیلات لطیف و وارد کردن کلمات زبان محاوره در شعر چیره دست است . دیوان او مکرر در ایران و هند بطبع رسیده .
هم سخن، هم صحبتکلیم الله:لقب حضرت موسیکلیمی:پیروحضرت موسی، یهودی
( صفت ) ۱ - سخنگو . ۲ - هم سخن .

فرهنگ معین

(کَ ) [ ع . ] (ص . ) هم سخن ، هم صحبت .

فرهنگ عمید

= کلیم اللـه

واژه نامه بختیاریکا

( کلیم * ) شیار در چوب
( کَلیم ) ( عر ) ؛ کلام

دانشنامه عمومی

کُلیم که کولیم هم نوشته میشود یکی از روستاهای مازندرانی زبان [ ۱] شهرستان مهدی شهر در استان سمنان است. بر پایه سرشماری سال ۱۳۸۵، جمعیت این روستا ۴۱ نفر ( ۲۱ خانوار ) [ ۲] و در سال ۱۳۷۵، ۶۶ نفر ( ۲۳ خانوار ) بوده است. [ ۳]
عکس کلیمعکس کلیمعکس کلیمعکس کلیم
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

جدول کلمات

همکلام

مترادف ها

interlocutor (اسم)
طرف صحبت، هم سخن، کلیم، جواب دهنده

پیشنهاد کاربران

بپرس