کمه

لغت نامه دهخدا

کمه. [ ک ُم ْه ْ ] ( ع اِ ) ماهی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). قسمی از ماهی. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).

کمه. [ ک َ م َه ْ ] ( ع اِمص ) کوری مادرزادی یا عام است. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ) ( از ناظم الاطباء ).

کمه. [ ک َ م َه ْ ] ( ع مص ) نابینا و اکمه گردیدن. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) ( ازاقرب الموارد ). کور شدن. نابینا گردیدن. ( فرهنگ فارسی معین ). || شب کور گشتن. ( از منتهی الارب )( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || تاریک گشتن چشم کسی و فروگرفتن بینایی او را تاریکی و ناپدید کردن. || غبارناک گردیدن روز و فروپوشیدن گرد آفتاب آن را. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). غبارناک گردیدن روز. ( آنندراج ). || برگردیدن رنگ کسی. || برگشتن عقل. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || نادان گردیدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ).

کمه. [ ک َ م َ / م ِ ] ( اِ ) کامه. ( فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به کامه ( شیر و دوغ در هم جوشانیده ) شود.

کمه. [ ک ُ م َ / م ِ ] ( اِ ) کلبه را گویند. ( از سفرنامه شاه ایران از آنندراج ). کومه. کلبه. ( فرهنگ فارسی معین ).

کمه. [ ] ( اِخ ) کمه و فاروق و سیرا شهرکی است [ از کوره اصطخر ] و دیههای بزرگ و نواحی هوای آن سردسیر است معتدل و آبهای روان خوش دارد و میوه ها باشد از هر نوعی و نخجیرگاه است و همه آبادان است و به حومه آن جامع و منبر است. ( فارسنامه ابن البلخی ص 125 ). و رجوع به فارسنامه ابن البلخی چ گای لیسترانج ص 160، 164 و 165 شود.

کمه. [ ک ُ م ِ ] ( اِخ ) دهی از بخش سمیرم بالاست که در شهرستان شهرضا واقع است و 500 تن سکنه دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10 ).

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - خان. کوچک و تنگ و تاریک : ( کلبه ای کاندرو بروز و بشب جای آرام و خورد و خواب من است ) . ( انوری انجمن ) ۲ - حجره دکان . ۳ - کنج گوشه . ۴ - دکان می فروش .
کوری مادر زادی یا عام است .

فرهنگ معین

(کَ مَ ) [ ع . ] (مص ل . ) کور شدن ، نابینا شدن .

فرهنگ عمید

۱. نابینا شدن، کور شدن.
۲. کوری.
۳. (پزشکی ) شب کوری.

واژه نامه بختیاریکا

( کُمِه ) انبار؛ دپو
( کُمه ) برجستگی پس از جوش خوردن استخوان؛ تاول سفت
( کُمه ) ضمادی از روناس و تخم مرغ
قورمه
( کُمه ) نگهداری گوشت آوریز شده در سیرابی

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] تکرار در قرآن: ۲(بار)
کَمَه کوری و نیز معیوب شدن چشم است «کَمِهَ کَمَهاً: عَمِی و صارَاَعْشی» اَکْمَه به معنی کور مادرزاد و نیز به معنی کور است. برص به معنی پیسی است یعنی به اذن خدا کور مادرزاد و پیس را شفا می‏دهم و مردگان را زنده می‏کنم. ایضاً . هر دو آیه در خصوص معجزات عیسی «علیه السلام» است و دوبار بیشتر در قرآن مجید یافته نیست.

دانشنامه عمومی

کُمه شهری در بخش پادنا شهرستان سمیرم استان اصفهان ایران است.
کمه جنوبی ترین شهر استان اصفهان است. این شهر در کوه پایه های خاوری قله دنا قرار گرفته و منطقه ای سردسیر است. چشمه بابا زرنگ، امامزاده بی بی گل خاتون مشرف بر شهر کمه، تپه وزیری معروف به ( تل وزیری ) / طاقچه بت در شمال کمه/کلنجه کوه در جنوب کمه با پوشش گیاهی ( گیاهان دارویی فراون ) و جانوری فراوان از جاذبه های طبیعی شهر کمه میباشد. [ ۲]
اکثریت مردم این شهر از ایل لر هستند و به و زبان لری سخن می گویند. [ ۳]
عکس کمه
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

پیشنهاد کاربران

کُمَه:فرآورده ای شبیه ماست ولی کمی سفت تر از آن. ماست سفتِ از دوغ تهیه شده. خوراکی تهیه شده از آرد وشیر وپونه تازه.
نمونه: سمن تکه ای نان آغشته به کُمَه به دست تمورش داده بود. ( کلیدر ج۸ص ۲۱۶۲ )
محمدجعفر نقوی
کم ( بر وزن قم ) به معنی آستینی است که دست را می پوشاند و کمة ( بر وزن قبه ) به معنی عرقچین است که بر سر می گذارند . ( تفسیر نمونه ج : 20 ص : 317 )
کَمَه/ kamă :ماست چکیده
مانند: نان خشکیده و کَمه کهنه هم دور و بر خانه ی کربلایی خداداد یافت می شود.
کلیدر
محمود دولت آبادی
کمه. [ کَ مَ/مِ ] ( ا. ) کامه.
لغت نامه ی دهخدا
...
[مشاهده متن کامل]

زیر نظر دکتر محمد معین و دکتر سید جعفر شهیدی
کامه بر وزن نامه : شیر و دوغ درهم جوشانیده را نیز گویند.
پا ورقی: در خراسان، کامه دوغ جوشیده ی خیک زده است. ( ( فرهنگ نظام ) )
برهان قاطع
تالیف: محمد حسین بن خلف تبریزی
به اهتمام دکتر محمد معین

کَمَه/ kamă : ماست خیکی .
مانند: یک غلاف کَمَه جوش هم بگو بار بگذارد، . . .
کلیدر
محمود دولت آبادی
در نواحی شمال خراسان به ماست و احتمالا دوغ خیک یا مشک کمه گفته می شود، چنان که در رمان کلیدر نیز به آن اشاره شده است و این می تواند وجه تسمیه غذایی به نام کله جوش یا کالاجوش باشد.
جنوبی ترین شهر استان اصفهان. واقع در شهرستان سمیرم.

بپرس