گذشته

/gozaSte/

مترادف گذشته: پیش، دیرین، دیرینه، سابق، قبل، قدیم، ماسبق، ماسلف، ماضی، متقدم، سپری، منقضی

معنی انگلیسی:
past, last, past time, past tense, past event, yore, bygone, olden, yesterday, former, preterit

لغت نامه دهخدا

گذشته. [ گ ُ ذَ ت َ / ت ِ ] ( ن مف / نف ) ماضی. ماضیه. پیشین. بشده. رفته. وقتی که برفته. زمانی پیش از حال. مقابل آینده. استقبال. آتیه : سالِفَه ؛ ایام گذشته. بارِجَه ؛ شب گذشته. ( منتهی الارب ) ( دهار ) :
یکی حال از گذشته دی دگر از مانده فردا
همی گویند پنداری که وخشورند یا کندا.
دقیقی.
بدین روزگار از چه باشیم شاد
گذشته چه بهتر که داریم یاد.
فردوسی.
هر آن کس که پوزش کند بر گناه
تو بپذیر و کین گذشته مخواه.
فردوسی.
بر ایشان ببخشود بیدار شاه
ببخشید یکسر گذشته گناه.
فردوسی.
پژوهنده روزگار نخست
گذشته سخنها همه بازجست.
فردوسی.
چنین گفت گردوی کاین خود گذشت
گذشته سخن باد باشد به دشت.
فردوسی.
گذشته سخن یاد دارد خرد
به دانش روان را همی پرورد.
فردوسی.
سفر بسیار کردم راست گفتی
سفرهایی همه بی سود و بی ضر
بدانم سرزنش کردی روا بود
گذشته ست از گذشته یاد ناور.
لبیبی.
نشست و همی راند بر گل سرشک
از این روزگار گذشته به رشک.
عنصری.
و آنجا که تو بودستی ایام گذشته
آنجاست همه ربع طلال و دمن من.
منوچهری.
مکن یاد از گذشته کار کیهان
که کار رفته را دریافت نتوان.
( ویس و رامین ).
بونصر مشکان به روزگار گذشته در میان پیغامهای من او بوده است. ( تاریخ بیهقی ). اختیار آن است که عذر گناهکاران بپذیریم و بگذشته مشغول نشویم. ( تاریخ بیهقی ). امیر مسعود... این زن را سخت نیکو داشتی به حرمت خدمتهای گذشته. ( تاریخ بیهقی ). بوسعید سهل به روزگار گذشته وی را... خدمتها... کرده بود. ( تاریخ بیهقی ). جمله پیش من دویدند بر عادت گذشته و ندانستند که مرا به عذری باز باید گردانید. ( تاریخ بیهقی ). بر عادت روزگار گذشته قبای ساخته کرد و دستاری نشابوری. ( تاریخ بیهقی ).
هرگز نیامده ست و نیاید گذشته باز.
ناصرخسرو.
ایام بر دو قسمت آینده و گذشته
وآن را به وقت حاضر باشد از این جدایی.
ناصرخسرو.
هرکه بر گذشته تأسف خورد زاهد نبود. ( کیمیای سعادت ).
گفت دیگر بر گذشته غم مخور
چون ز تو بگذشت زآن حسرت مبر.
مولوی.
بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - عبور کرده . ۲ - رفته سپری شده : بدانم ( بسفر ) سرزنش کری روا بود گذشته است از گذشته یاد ناور . ( لبیبی ) ۳ - ماضی مقابل حال : پیدا کردن آنکه این جنباننده چیزی نبود عقلی و متغیر ناشونده و از حال اکنون و گذشته و پیش آینده خبر نادارنده . ۴ - کهنه قدیم : هر چند چون کباب کند گریه و سماع ( زاهد ) از نشئ. دور همچو شراب گذشته است . ( مفید بلخی ) ۵ - تفوق یافته مرجح : قیاس کونش چگونه کنم بیاو بگوی ایا گذشته بشعر از بیاتی و بوالحر ... ( لبیبی ) ۶ - سابق پیشین : از عرایس مخترعات گذشتگان مخدره ای ... بدست آید ... جمع : گذشتگان . یا گذشته از ( ز ) . پس از علاوه بر : بهترین سخنها سخن خداست وزان گذشته سخن مصطفی است . یا از این گذشته . علاوه بر این بعلاوه : نه کار ناشایستی کرده ای و نه از کسی خورده برده داری . از این گذشته تو برای این گندم خوردی که از بهشت بیرون بیایی .

فرهنگ معین

(گُ ذَ تِ ) (ص مف . ) رفته ، سرآمده .

فرهنگ عمید

۱. رفته.
۲. سرآمده.
۳. [قدیمی، مجاز] مرده.

واژه نامه بختیاریکا

وا پس

جدول کلمات

سلف

مترادف ها

past (صفت)
قبلی، قدیمی، گذشته، سابق، ماقبل، ماورای، پایان یافته، وابسته بزمان گذشته

old (صفت)
مسن، سالخورده، پیر، سالار، قدیمی، کهنه، باستانی، گذشته، پارینه، دیرینه، عتیق، سابق، فرسوده، سابقی، زر، کهن سال، کهنه کار، پیرانه

late (صفت)
دیر، گذشته، کند، تازه، مرحوم، اخیر

bygone (صفت)
قدیمی، کهنه، گذشته، دیرین

foretime (صفت)
گذشته

back (صفت)
پشت، عقبی، گذشته، بدهی پس افتاده

ago (قید)
قبل، پیش، گذشته

فارسی به عربی

ظهر , قدیم , ماضی , متاخرا

پیشنهاد کاربران

معنی
گذشت، گذشت زمان
هرگز گذشته نگذشت ونخواهد گذشت.
" گذشت ها گذشته "این آرزوی باطل ستمکاران وگناهکاران بود وهست .
"تلک أمانیّهم؛ قل هاتوا برهانکم إن کنتم صادقین"
ما قضی ما مضی.
سلام من همینن نشانه را زدم خانم مژگان تصویر را ببیند و دوره ای را کنند
هی میگن من. . . من. . . من. . . من. . . من. . . من. . . من. . . من. . . من این بچه های که دارم فکر کنم درباره ی
خبر مهم برات دارم ولی از بچه ها تا فروردین تا اردیبهشت کلاس دوم میشدند پاییز مهر آبان آذر زمستان
...
[مشاهده متن کامل]

دی بهمن اسفند. اینا تا زمستان دارند تابستان ها ندارند باتشکر
خانم مژگان

گئچمیش به ترکی میشه گذشته
زمانی که آمده و تمام شده و دیگر در دسترس نیست
گذشته از : میتواند مرادف ( ناهیک عن ) عربی آن باشد
تمام شده
روزگارِ پیشتر
وطن پریش تر از روزگار پیش ترم
هنوز می روم و نام دیگرم سفر است
علیرضا کیانی
سالف، سالفه
چیزی که تمام شده رفته
در واقع جورایی چیزیه که دیگه قابل برگشت یا دستکاری نیست
گذشته: در پهلوی وتشتگ vitaštag بوده است.
( ( پژوهنده ی روزگار نخست
گذشته سخن ها همه باز جُست ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 214 . )

باستان
پیشین
راحل
یالقوز=درگذشته
سلف
back, past, old, late, bygone, foretime
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٨)

بپرس