جنم

لغت نامه دهخدا

جنم. [ ج َ ن َ ]( اِ ) شکل و هیأت. صورت. قیافه. ( ناظم الاطباء ). || ذات. سرشت. طبیعت. ( فرهنگ فارسی معین ): جنم فلانی بد است ، فلانی بدجنم است ؛ بدخو و بدخلق است.

فرهنگ فارسی

شکل، صورت، هیکل، قیافه، سرشت، ذات
۱- صورت هیات قیافه . ۲- ذات سرشت طبیعت : ( ( جنم فلانی بداست . ) )

فرهنگ معین

(جَ نَ ) (اِ. ) ۱ - ذات ، سرشت . ۲ - صورت ، قیافه .

فرهنگ عمید

۱. سرشت، ذات.
۲. [مجاز] توانایی، شایستگی.

گویش مازنی

/jannem/ دوزخ – جهنم

جدول کلمات

شکل ، صورت ، قیافه

پیشنهاد کاربران

جنم:حالت وطبیعت وصلت چیزی، ویژگی منحصر به فرد.
نمونه:چشم های درشت سیاه وجنم نگاه پسر ملا معراج ( کلیدر، ج۶ص۱۷۱۰ )
جنم از جان جان از جنین جنین از جنون جنون از جنون جوانی و ازدواج و تخلیه جنون فرزند حاصل از منی و در کل منی داشته باش منیت داشته باشد
کسی که کمتر منی از خود خارج می کند
جَنَم/ Djănă : خسلت، شخصیت.
نه اش توان و دلبری در جنوب بود.
کلیدر
محمود دولت آبادی
جَِنَم/djanăm :خصلت، شخصیت
نه اش توان و دلیری فتح در جنم بود.
کلیدر
محمود دولت
جنم/djănăm : خصلت، شخصیت
زبانزد:
چشم های درشت سیاه و جنم نگاه پسر ملا معراج هم، . . .
کلیدر
محمود دولت آبادی
جنم/janam ( اِ. ) ( گفتگو ) ذات؛ سرشت؛ خلق و خو : تن بهل کز جنم و جان ِ جدا بود جلال.
( اخوان ثالث )
فرهنگ بزرگ سخن
دکتر حسن انوری
انتشارات سخن
( جَنَم ) جرات و جِسارت داشتن ، توانایی برای برخورد و حلِ مشکلات.
جَنَم: [ اصطلاح در تداول عامه ]در معنی مجازی ، توانایی، شایستگی . ￵
( ( آرزو هنوز بُراق به آیه گفت "کاش نصف جنم تهمینه را تو داشتی . تمام بار زندگی روی دوش دختر بیچاره ست . تو چی ؟فقط بلدی ادا اطوار بیایی و خرج بتراشی " ) )
( ( عادت می کنیم ، زویا پیرزاد ، چاپ 23 ، 1390 ، ص 119. ) )
استعداد
جان . روح . محبت
جوهر، شکل، صورت، هیکل، قیافه، سرشت، ذات، عرضه، وجود، جوهره، توانایی، شایستگی
جوهر
جرات، عرضه
عرضه
وجود
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٤)

بپرس