خم

/xam/

مترادف خم: انحنا، خمیدگی، قوس، کج، کجی، اعوجاج، مقوس گونه، ناراستی ، پیچ، تاب، شکن، شکنج، خن، خانه زمستانی | خمره، خنب، دن، خمب

متضاد خم: راستی

معنی انگلیسی:
cask, vat, curve, bend, fold, curved, bent, inclined, atilt

لغت نامه دهخدا

خم. [ خ َم م ] ( ع مص ) روفتن. منه : خَم َّ البیت خَمّاً؛ روفت آن خانه را. پاک کردن. جاروب کردن. گردگیری کردن. ( یادداشت بخط مؤلف ). || پاک کردن چاه. منه : خم البئر؛ پاک کرد چاه را. || دوشیدن. منه : خم الناقة؛ دوشید ناقه را. || حبس کرده شدن ماکیان در قفس ( بصیغه مجهول ). منه : خم الدجاج. || بریدن چیزی. منه : خم الشی ٔ. || ثنا گفتن کسی را ثنای نیک. منه : خم فلاناً. || لباس کسی را تعریف کردن و ثنا گفتن.منه : هو خم ثیاب فلان. || سخت گریستن. منه : خم فلان. || گنده شدن گوشت. منه : خم اللحم. || متغیر شدن شیر از بدبویی خیک. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ). منه : خم اللبن. متعفن شدن شیر از تعفن جای. ( یادداشت مؤلف ).
- امثال :
هو السمن لایخم ، نظیر: او دریایی است که از این چیزها نجس نمیشود .

خم. [ خ ِم م ] ( ع اِ ) بستان خالی. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ) ( از اقرب الموارد ).

خم. [ خ ُم م ] ( ع اِ ) گوی در زمین که در آن خاکستر گسترده و بچه های گوسپند درآن کنند. ج ، خمه. || خم مانندی از بوریا که در آن کاه کنند تا ماکیان در آن بیضه نهند. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ) :
مردخمش استوار بپوشد
تا بچگان از میان خم بنجوشد.
منوچهری.
|| قفص ماکیان. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ). || خَرس. ( منتهی الارب ).

خم. [ خ ُم م ] ( اِخ ) نام چاهی است بمکه که عبدشمس بن عبدمناف آن را حفر کرده است. ( منتهی الارب ).
- غدیر خم . رجوع به ذیل همین ترکیب شود.

خم. [ خ ِ ] ( اِ ) جراحت. چرک. ریم. ( ناظم الاطباء ) ( یادداشت مؤلف ) ( شرفنامه منیری ). || زخم دردناک. ( منتهی الارب ). || خوی. طبیعت. || مخاط. خلم. ( ناظم الاطباء ): خم چشم ؛ چرک چشم. ( ناظم الاطباء ). خیم چشم ، قی چشم. ( یادداشت بخط مؤلف ). مرمص. کیغ. قی. غمص. عفش. ( از منتهی الارب ): غَبَص ؛ روان گردیدن خم چشم. قاذت العین ؛... بیرون انداخت چشم خاشاک و خم را. رَمَص ؛ خم چشم که در گوشه چشم گرد آید و خشک شود. ( منتهی الارب ).

خم. [ خ ُ ] ( اِ ) ظرفی سفالین یا گلین و بزرگ که در آن آب و دوشاب و سرکه و شراب و آرد و مانند آن کنند. ( منتهی الارب ). دَن. خابیه. خمره. خنب. خنبره. ( یادداشت مؤلف ) : بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

( اسم ) خان. زمستانی .
پیچ تاب جعد

فرهنگ معین

(خَ ) ۱ - (ص . ) کج . ۲ - پیچ و تاب . ۳ - (اِ. ) طاق ایوان . ۴ - خانة زمستانی . ۵ - گره ابرو، اخم .
(خُ ) (اِ. ) ۱ - ظرف سفالینی بزرگ که در آن آب ، سرکه ، یا شراب ریزند. ۲ - کوس ، طبل .

فرهنگ عمید

۱. قسمت دارای پیچیدگی در معبر، پیچ.
۲. (صفت ) کج، خمیده.
۳. (بن مضارعِ خمیدن ) = خمیدن
۴. [قدیمی] چین و شکن زلف، گیسو، کمند، و مانندِ آن، پیچ و تاب.
۵. [قدیمی] طاق ایوان و عمارت.
۶. [قدیمی] خانۀ زمستانی.
۷. [قدیمی] خمیدگی.
* خم اندرخم: [قدیمی] پیچ در پیچ، شکن در شکن.
* خم خوردن: (مصدر لازم ) [قدیمی] خم شدن، کج شدن، تا شدن.
* خم دادن: (مصدر متعدی )
۱. خم کردن، کج کردن، تا دادن.
۲. (مصدر لازم ) [قدیمی] خم شدن، کج شدن، تا شدن.
* خم و چم: [عامیانه]
۱. عشوه و ناز.
۲. فوت و فن.
۱. ظرف سفالی بزرگ: بیا ساقی از خمّ دهقان پیر / میی در قدح ریز چون شهدوشیر (نظامی۵: ۷۷۴ ).
۲. (موسیقی ) [قدیمی] کوس، طبل: بفرمود تا بر درش گاو دم / دمیدند و بستند رویینه خم (فردوسی: ۴/۸ ).

واژه نامه بختیاریکا

( خُم ) خودم
کود حیوانی
( خُم ) میخواهم
چَم؛ چمراست؛ خَو؛ کُت

دانشنامه عمومی

خم (فیلم). «خم» ( انگلیسی: The Curve ( film ) ) یک فیلم است که در سال ۱۹۹۸ منتشر شد. از بازیگران آن می توان به متیو لیلارد، میشل وارتان، کری راسل، و دانا دلانی اشاره کرد.
عکس خم (فیلم)
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

دانشنامه آزاد فارسی

خَم
رجوع شود به:منحنی

جدول کلمات

به فتح خا میشود کج و پیچ و تاب

مترادف ها

bend (اسم)
خم، خمیدگی، گیره، زانویی، زانو، چنبره، خمیدگی پیداکردن، زانویه، شرایط خمیدگی

arc (اسم)
قوس، کمان، هلال، جرقه، خم، خرپشته

bent (اسم)
میل، خوی، خم، خمیدگی، علف بوریا، علف نیزار، علف شبیه نی، نشیب

curve (اسم)
خم، منحنی، خمیدگی، پیچ، خط منحنی، چیز کج، خط خمیده انحناء

crank (اسم)
خم، پیچیدگی، میل لنگ، هندل، دسته محور، بست زانویی، ادم پست فطرت، محوردار کردن

flexure (اسم)
خم، خمیدگی، چین، انحناء

knee (اسم)
خم، زانویی، زانو، پیچ، دو شاخه

jar (اسم)
جنبش، خم، تکان، سبو، لرزه، بلونی، کوزه دهن گشاد، شیشه دهن گشاد، دعوا و نزاع

wimple (اسم)
خم، چرخ، پیچ، چین و شکن، روسری زنان قرون وسطی

meander (اسم)
گردش، دور، خم، پیچ، راه پر پیچ و خم، چم اب

humped (صفت)
خم

crooked (صفت)
پیچیده، کج، نا درست، خم، ناراست، چوله

nutant (صفت)
خم، پایین افتاده، سرازیر اویخته، زیور اویخته

bow-backed (صفت)
خم

curved (صفت)
خم، منحنی، چنبری

bent (صفت)
خم، منحنی، خم شده، خمیده، مایل

inclined (صفت)
متمایل، خم، مایل، سراشیب، سرازیر

فارسی به عربی

تعرج , جرة , حوض , رکبة , نزعة

پیشنهاد کاربران

خم ، خمره یا خمب
از ریشه هندو اروپائی کیو keue یا ورم کرده مانند خم و خمره که در فارسی میانه خمب khumb. ودر اوستا خمبو khumbo ودر سانسکریت ساوایاتی savyate یا جسم حجیم و متورم وددر لاتین کاور و کاوس cavere و cavus با توخالی و با همین معنی در یونانی کولاس kaolas با برگشت های انگلیسی cavity ٫ cave ، cumulate ٫
...
[مشاهده متن کامل]

او ز یک رنگیّ عیسی بو نداشت. وز مزاج خُمِّ عیسی خو نداشت - مولوی
بخشی برگرفته از
- فرهنگ ریشه های هندواروپائی زبان فارسی
کردآ ورنده دکتر منوچهر آریاتپور
- اتیمونلاین دانشگاه تگزاس استین
- , Calver Watkins ریشه های هند و اروپائی, پرفسور زبانشناس دانشگاه هاروارد

واژه خم
معادل ابجد 640
تعداد حروف 2
تلفظ xom
نقش دستوری صفت
ترکیب ( اسم ) [پهلوی: xumbak] ‹خنب، خمب›
مختصات ( خُ ) ( اِ. )
آواشناسی xam
الگوی تکیه S
شمارگان هجا 1
منبع فرهنگ فارسی معین
خُم به معنای یک خونه و یک آشیونه هست
واژه ( کمَر ) با واژه ( خم ) از یک ریشه می باشند. در زبان اوستایی واژه ( کمَر ) به دیسه یِ ( کمرا، کمر ) واگویی می شده است که با زدایشِ آواییِ ( ر/رَ ) ، به روشنی واژه ( خم ( کم ) ) آشکار می شود.
در زبان پارسی واژه ( آغ ) در ( آغاز ) برگرفته از واژه ( آغرَ ) در زبان اوستایی و واژه ( چنگ ) برگرفته از واژه ( چنگرَ ) ، با زدایشِ آواییِ ( ر/رَ ) همراه بوده اند.
...
[مشاهده متن کامل]

چنانکه در رویه یِ 354 از نبیگِ ( فرهنگ واژه های اوستا ) آمده است:

خم
سلام به دوستان معنی خم در مصراع ( بود بقراط را خمی ، مسکن ) یعنی چی ؟ ممنون میشم پاسخش رو بهم بگید.
یک نوع ظرف سفالی بزرگ
کدو
کوزه ٔ شراب را نیز گویند یعنی در همان کدوی خشک نیز گاهی شراب کنند. ( آنندراج ) ( انجمن آرای ناصری ) . کدوی کاوک کرده برای ظرف شراب. ظرف شراب از کدوی خشک مجوف کرده. ( یادداشت مؤلف ) . کدوی سیکی. چمانه. ( حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ) . کوزه ٔ شراب. ( ناظم الاطباء ) :
...
[مشاهده متن کامل]

بنشان به تارم اندرمر ترک خویش را
با چنگ سغدیانه و با بالغ و کدو.
عماره.
گر به پیغاله از کدو فکنی
هست پنداری آتش اندرآب.
عنصری.
خواه ز آدم گیر نورش خواه ازو
خواه از خم گیر می خواه از کدو.
مولوی.
به میخانه در سنگ بر دن زدند
کدو را نشاندند و گردن زدند.
سعدی.

در خُم کردن کسی : کنایه است از به بند کشیدن وی و به چاه انداختن او .
در بیت زیر معنی" به غار انداختن" می دهد.
گورخان را چو گور در خم کرد
رفت از آن گورخانه پی گم کرد
هفت پیکر نظامی، تصحیح دکتر ثروتیان، ۱۳۸۷ ، ص۴۵۲. َ
خُم یعنی شراب
خُمخانه یعنی شراب خانه
در پاسخ این دوست عزیز برای معنی خم در شعر مولوی=
منظورش از خُم شرابه. چون یکی از معجزات حضرت عیسی تبدیل کردن آب به شراب بوده. منظور مولوی از مزاج خم عیسی، سرمستی از شراب عشق میباشد. یعنی فرد مورد نظر با سرمستی و عشق خو نگرفته بوده.
در اشعار مولوی ، یکی از ابیاتش این هست که
او ز یک رنگیّ عیسی بو نداشت/ وز مزاج خُمِّ عیسی خو نداشت
اینجا معنی خم رو میخواستم. ممنون میشم
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١١)

بپرس