سرگرم

/sargarm/

مترادف سرگرم: مشغول، درگیر، دل بسته، علاقه مند

معنی انگلیسی:
amused, intent, busy, occupied, slightly intoxicated

لغت نامه دهخدا

سرگرم. [س َ گ َ ] ( ص مرکب ) مشغول و در چراغ هدایت بجد در کاری مشغول شونده. ( آنندراج ) ( غیاث اللغات ) :
در میان آب و آتش همچنان سرگرم تست
این دل زار و نزار و اشکبارانم چو شمع.
حافظ.
دختر رز گر همه باشد مشو سرگرم او
در طریق عشق بازی امت یعقوب باش.
محمدقلی سلیم ( از بهار عجم ).
|| مست. ( غیاث اللغات ). مردان سرخوش. ( آنندراج ) :
عاشقان از می ته شیشه دل سرگرم اند
چشم مخمور تو سرمست قدح پیمایی است.
میرزا رضی دانش ( از آنندراج ).

فرهنگ فارسی

مشغول، متوجه، سرخوش وسرمست هم گفته اند
( صفت ) آنکه حواسش متوجه کاریست مشغول .

فرهنگ معین

( ~ . گَ ) (ص مر. ) مشغول .

فرهنگ عمید

۱. کسی که حواسش متوجه کاری یا چیزی است، مشغول، متوجه.
۲. سر خوش، سرمست.

پیشنهاد کاربران

گرم.
آه از آن ساعتی که با تن چاک چاک. نهادی ای تشنه لب صورت خود روی خاک. تنت به سوز و گداز تو گرم راز و نیاز.
مشغول چیزی مثل پازل، تاب،

مشغول

مشغول

بپرس