عوض

/~avaz/

مترادف عوض: بدل، بدیل، الش، تبدیل، تعویض، جایگزین، جانشین، دگش، مبدل، جبران، جای، پاداش، جزا، مزد

برابر پارسی: جانشین، به جای، جایگزین، جابجاکردن، جابه جا، گردیده، ورت

معنی انگلیسی:
substitute, exchange, return, reward, compensation, consideration, payoff, quid pro quo, recompense, relief, replacement, requital, stand-in

لغت نامه دهخدا

عوض. [ ع َ / ع ِ وَ ] ( ع مص ) عوض دادن. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). بدل دادن و بدل ستدن. ( از آنندراج ). بدل دادن. ( ناظم الاطباء ). عیاض. رجوع به عیاض شود.

عوض. [ ع َ ض ُ / ع َ ض َ / ع َ ض ِ ] ( ع اِ ) ظرفی است مبنی بر هر سه حرکت و بمعنی هرگز، که برای زمان مستقبل به کار رود، چنانکه «قط» برای گذشته می آید، مانند: لااُفارقک عوض ؛ یعنی هرگز از تو جدا نمیشوم. و هرگاه با جمله منفی بیاید، برای گذشته نیز به کار رود، مانند:مارأیت مثله عوض ، چنانکه گفته شود: مارأیت ُ مثله قطّ؛ هرگز مثل او را ندیدم. عوض ، هرگاه مضاف باشد معرب میگردد، مانند: لاأفعله عوض العائضین ؛ یعنی تا ابد و همیشه آن را انجام نمیدهم ، عوض در اینجا منصوب بر ظرفیت باشد، که معنای عوض همیشه و ابداً است. و دهر را نیز بدان نام نهاده اند از جهت اینکه هر قسمت ازآن که بگذرد قسمتی دیگر بجای آن آید. و نیز گویند: أفعل ذلک من ذی عوض َ، چنانکه گوییم : من ذی قُبُل و من ذی اُنُف ؛ یعنی از سر نو بکن آن کار را. جمهور «عوض » را در ماضی و «قط» را در مستقبل استعمال نکنند. ومبنی بودن «عوض » بجهت تضمن آن الف و لام را است. ( ازاقرب الموارد ) ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ).

عوض. [ ع ِ وَ ] ( ع اِ ) آنچه بجای دیگری آید و بدل. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). خلف و بدل. ( اقرب الموارد ). بدل چیزی. ( آنندراج ) ( غیاث اللغات ). آنچه بجای چیزی دهند. بدل. جانشین. ( فرهنگ فارسی معین ). و گویند «عوض » سخت تر از چیزی است که بجای آن گرفته میشود. ( از اقرب الموارد ). ج ، أعواض. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) :
ساخته ام با بلای عشق تو چونانک
کز عوضش عافیت دهی نپذیرم.
خاقانی.
شدم خراب ز بیم خراج ازین غافل
که گنج می طلبد از من خراب عوض
بهشت نقد شود رزق خوش معامله ای
که می فروشد و گیرد ز من کباب عوض
مگر به عشق دل خویش خوش کنم صائب
وگرنه عمر ندارد به هیچ باب عوض.
صائب ( از آنندراج ).
- امثال :
عوض نیکی بدی است . ( از آنندراج ).
- بعوض ؛ بجای. بدل :
گر سگ گزدت در آن چه گوئی
سگ را بعوض توان گزیدن.
؟ ( از جامعالحکایات ).
- بلاعوض ؛ مفت و رایگان و بدون مزد و پاداش و بدون بها و قیمت. ( ناظم الاطباء ).
- در عوض ؛ بعوض. بجای. بدل.بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

چیزی که بجای چیزدیگرداده شود، بدل، خلف، جانشین
ده از دهستان سلطان آباد بخش حومه شهرستان سبزوار

فرهنگ معین

(ع یا عَ وَ ) [ ع . ] (اِ. ) بَدَل ، چیزی که به جای چیز دیگر داده شود.

فرهنگ عمید

۱. چیزی که به جای چیز دیگر داده شود، بدل.
۲. خلف، جانشین.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] عِوَض، مابازاء چیزی است.
از احکام عنوان یاد شده در عقود ، همچون بیع ، جعاله ، اجاره ، هبه و صلح سخن گفته اند.
معنا
عوض در لغت به معنای بدل (چیزی که جایگزین چیزی دیگر شود) آمده است؛ لیکن برخی لغویان میان بدل و عوض تفاوت گذاشته و گفته اند: عوض چیزی را گویند که به عنوان بها در پی چیزی می آید، لیکن بدل چیزی است که نه به عنوان بها، بلکه به عنوان صرف جایگزین به دنبال چیزی می آید. بنابراین، عوض عبارت است از آنچه که در ازای چیزی دیگر که ارزشمند است قرار می گیرد و به عنوان بهای آن پرداخت می شود. مراد از عوض در فقه همین معنا است؛ لیکن در اینکه عوض و معوّض (آنچه عوض در ازای آن قرار می گیرد) دو امر اعتباری اند و هر یک به اعتباری عوض محسوب می شود یا دو امر واقعی می باشند و آنچه که «با» بر آن داخل می شود، عوض و مقابل آن معوّض می باشد، اختلاف است.
حکم تکلیفی و وضعی
عوض یا واجب است یا حرام. پرداخت عوض در عقود معاوضی لازم، همچون بیع و اجاره واجب است؛ چنان که در معامله ربوی ، پرداخت مقدار اضافی به عنوان عوض حرام خواهد بود.عوض قرارداده شده در عقود معاوضی یا صحیح است یا باطل . عوض صحیح عوضی است که جامع شرایط باشد و عوض باطل عوضی است که چنین نباشد، مانند قرار دادن مردار ، سگ ، خوک و یا شراب به عنوان عوض.عوض در عقود معاوضی، مانند بیع و اجاره از ارکان آن به شمار می رود و عقد بدون آن باطل است.
شرایط
...

جدول کلمات

وس

مترادف ها

substitute (اسم)
تعویض، بدل، عوض، جانشین

exchange (اسم)
تعویض، صرافی، معاوضه، بورس، عوض، مبادله، تسعیر، تبادل، اسعار، ردو بدل کننده، ردوبدل ارز، صرافخانه، جای معاملات ارزی و سهامی

change (اسم)
تغییر، دگرگونی، بدل، پول خرد، عوض، تحول، مبادله، تصرف

shift (اسم)
تعویض، تغییر، تناوب، نوبت، استعداد، تعبیه، ابتکار، حقه، عوض، انتقال، توطئه، تغییر مکان، تغییر جهت، نوبت کار، مبدله، نقشه خائنانه

compensation (اسم)
جبران، تلافی، غرامت، جبران کردن، عوض، پاداش، تاوان، مزد

recompense (اسم)
جبران، غرامت، عوض، خسارت، رفع خسارت، غرامت پرداختن

reparation (اسم)
اصلاح، غرامت، عوض، تاوان، تعمیر، جبران غرامت، غرامت جنگی

reward (اسم)
جایزه، اجر، مژدگانی، انعام، عوض، پاداش، مزد، سزا

quid pro quo (اسم)
تعویض، جبران، عوض، در عوض

surrogate (اسم)
عوض، قائم مقام، جانشین

succedaneum (اسم)
عوض، جانشین، دوا

stand-in (اسم)
عوض، قرب و منزلت

فارسی به عربی

بدیل , تعویض

پیشنهاد کاربران

در علم حقوق در دو معنی به کار می رود
الف . عوض در عقود مالیِ معوض ، مانند بیع . غالباً مال قبول کننده عوض است . عوض همان ثمن است در برابر مثمن .
ب . مالی که بابت جبران خسارت دهند . که به تاوان معروف است
جایگزین کردن و شاید هم دگریدن برابر های آن هستند.
پای پس : [عامیانه، اصطلاح] عوض، تلافی.
عِوَض چیه پس ؟ میشه پاداش؟
جایگزین
کردی کلهُری؛
تغییر: پالین، پالیان، گروشیان
عوض: آلشت
بحساب ؛ بجای. در عوض : و قد یحرق آجر و یباع بحساب الدیفروغس. ( ابن البیطار ) .
یک نام مردانه که بیشتر در میان مردم کوچ نشین ترک رواج دارد
( یوفانیدن ) برابر پارسیِ ( باهم ) عوض کردن، مبادله کردن نیز می باشد.
یوفه: عوض، بدل
جابه جا
در معاملات معوض هر یک از دو موضوع مورد معامله را عوض نامند. - مالی که باید زیان زننده برای جبران خسارت به آسیب دیده بدهد.
نام پسرانه مخصوص مناطق ترک و کرد که از زبان هندی وارد فارسی شده و به معنای دوست داشتنی است و در گذشته از اسامی بود که به دلیل هم آوایی با کلمه مش ( مخفف مشهدی:کسی که به مشهد رفته ) مورد استفاده و توجه افراد مذهبی بود، دوست داشتنی
جانشین، جبران، اجر، پاداش.
خدا عوضتون بده:خدا اجرتون بده. خداوند در ازای خدمت به من به شما پاداش دهد.
عوض:[اصطلاح حقوق] در معاملات معوض هر یک از دو موضوع مورد معامله را عوض نامند.
تغییر، جابه جا، دگرگون
برابر و همتای واژه عوض کردن الیش کردن میباشد ک هنوز هم در پاره ای شهرهای ایران بکاربرده میشود
این واژه آریایی است :
واژه عوض به مانای تازه ساختن و یا جابجا کردن که اصل آن اَوَز avaz است در سنسکریت به صورت अवस् avas به مانای refreshing آمده است.
به جای
تغییر
جانشین
بجای
وس
بابت
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٣)

بپرس