فرج

/faraj/

برابر پارسی: گشایش درکار، گشادگی، رخنه

معنی انگلیسی:
pudendum, vulva, relief, comfort, pores, twat

فرهنگ اسم ها

اسم: فرج (پسر) (عربی) (تلفظ: faraj) (فارسی: فَرَج) (انگلیسی: faraj)
معنی: گشایش در کار، به دست آمدن وضعیت مناسب یا مورد علاقه در کار، گشایش در کار و از میان رفتن غم و رنج
برچسب ها: اسم، اسم با ف، اسم پسر، اسم عربی

لغت نامه دهخدا

فرج. [ف َ ] ( اِ ) بر وزن و معنی ارج که قدر و قیمت و مرتبه و حد باشد. ( برهان ). ورج. ( حاشیه برهان چ معین ).

فرج. [ ف َ ] ( ع اِ ) در لغت پیش آدمی را نامند و نزد فقهاء اعم از پیش و پس آدمی باشد و بیرجندی گفته که مراد به فرج در آداب غسل ، پیش و پس زن و مرد است هرچند در لغت اختصاص به پیش یافته است. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ). اندام شرم جای. ( منتهی الارب ). عورت انسان و بر پیش و پس اطلاق میشود. ج ، فروج. ( از اقرب الموارد ) : و مریم ابنة عمران التی أحصنت فرجها فنفخنا فیه من روحنا. ( قرآن 12/66 ).
شاه خود این صالح است آزاد اوست
نی اسیر حرص فرج است و گلوست.
مولوی ( مثنوی چ نیکلسون دفتر 4 بیت 3122 ).
عشقشان و حرصشان در فرج و زر
دم به دم چون نسل سگ بین بیشتر.
مولوی ( مثنوی چ نیکلسون دفتر 6 بیت 1232 ).
شکم صوفیی را زبون کرد و فرج
دو دینار بر هردوان کرد خرج.
سعدی ( بوستان چ یوسفی بیت 2770 ).
بطن و فرج توأمند، یعنی دو فرزندِیک شکمند، مادام که این یکی بر جای است آن دگر بر پای است. ( گلستان چ یوسفی ص 165 ).
- فرج کفتار ؛ گویند هرکه فرج کفتار با خود دارد، دلهای مردم به محبتش مائل شود. ( آنندراج ).
|| جای ترسناک. ( منتهی الارب ). موضع ترس. ( از اقرب الموارد ). || سرحد ملک کفار. ( منتهی الارب ). سرحد چنانکه گویند: «فلان یُسَدﱡ به الفرج »؛ یعنی مرز به او حمایت میشود. ( از اقرب الموارد ). || مابین هر دو پای اسب. ( منتهی الارب ). میان دو پای ستور. ( از اقرب الموارد ). || ( مص ) گشودن اندوه کسی و دور کردن آن. || گشادن مابین دو چیز را. || گشودن در. || جای باز کردن برای کسی در مجلس و ایستادن جای. || گشودن دهان به هنگام مرگ. ( از اقرب الموارد ).

فرج. [ ف َ رَ ] ( ع مص ) پیوسته واماندگی شرم جای. ( منتهی الارب ). || به هم ناپیوستن هر دو سرین جهت ضخامت و بزرگی. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ). || شکافتن. ( ترجمان ترتیب عادل بن علی ). || دور کردن اندوه را. ( منتهی الارب ). اندوه وابردن. ( تاج المصادر بیهقی ). || ( اِمص ) اسم است از تفرج به معنی آسودگی از اندوه و غم و بیماری و آنچه نفوس را از آن کراهت است. ( از اقرب الموارد ). || گشایش. ( منتهی الارب ) : از خداوند سبحانه و تعالی نومید نیستم که ساعت تا ساعت فرج دهد. ( تاریخ بیهقی ). خدای تبارک و تعالی همه بندگان خود را از عذاب قرض و دین فرج دهاد. ( سفرنامه ناصرخسرو ). ممکن است که او را به نصیحت من فرجی حاصل آید. ( کلیله و دمنه ). || ( اِخ ) نام یکی از ادعیه مشهور است که آغاز میشود به «یا عماد من لا عماد له...». ( یادداشت به خط مؤلف ).بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

گشایش درکار، گشادگی، سوراخ، شکاف، سوراخ پس یاپیش آدمی، عورت زن، شرمگاه، جمع فرجه
( اسم ) ۱ - سوراخ شکاف ۲ - عورت زن آلت تناسلی خارجی زن که در جلو مهبل واقع است شرمگاه شرم زن جمع : فروج .
مولی سید احمد بن محمد غافقی . وی مردی صالح و ثقه بود .

فرهنگ معین

(فَ رَ ) [ ع . ] (اِمص . ) گشایش ، گشایش در کار و مشکل .
(فَ رْ ) (اِ. ) ورج ، ارج ، فره ، شأن ، شوکت ، قدر.
( ~ . ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - سوراخ ، شکاف . ۲ - عورت زن ، آلت تناسلی زن .

فرهنگ عمید

۱. عورت زن، شرمگاه.
۲. آلت تناسلی مرد یا زن.
گشایش در کار و رهایی از غم و اندوه و سختی.
= فرجه

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی فُرِجَتْ: شکافته شد - پاره شد (کلمه فرج به معنای پیدا شدن شکاف بین دو چیز است )
معنی رَّوْحِ: نفس - نفس خوش (هر جا استعمال شود کنایه است از راحتی ، که ضد تعب و خستگی است ، و وجه این کنایه این است که شدت و بیچارگی و بسته شدن راه نجات در نظر انسان نوعی اختناق و خفگی تصور میشود ، همچنانکه مقابل آن یعنی نجات یافتن به فراخنای فرج و پیروزی و عافیت ...
معنی فَرْجَهَا: عورتش - شرمگاهش (کلمه فرجه و فرج به معنای شکاف در میان دو چیز است که با آن از عورت کنایه آوردهاند ، و در قرآن کریم هم که سرشار از اخلاق و ادب است همیشه این کنایه را استعمال کرده و "احصنت فرجها "یعنی دارای عفت بود )
معنی فُرُوجِهِمْ: شرمگاههایشان (کلمه فروج جمع فرج است به معنای عورت زن و مرد است ، که مردم از بردن نام آنها شرم میکنند و حفظ فروج کنایه از اجتناب از ارتباط نامشروع است ، از قبیل زنا و لواط و یا جمع شدن با حیوانات و امثال آن)
تکرار در قرآن: ۹(بار)
شکاف. . آنگاه که آسمان شکافته شود مثل . جمع آن فروج است . یعنی آیا نگاه نکردند که آسمان را بالای آنها چگونه ساختیم و زینت دادیم که شکاف هائی ندارد (تا معیوبش کند). . . فرج عبارت است از مخرج بول و غائط در زن و مرد. راغب گوید: فرج میان دو پا است و آن را به کنایه بر قبل و دبر اطلاق کرده‏اند و در کثرت استعمال مثل صریح در آن معنی شده است در مجمع ذیل آیه 5 مؤمنون فرموده: لیث گفته فرج اسم هر سوئه زن و مرد است در اقرب الموارد آمده: «اَلْفَرْجُ مِنَ الْاِنسانِ: اَلْعَوْرَةُ وَ یُطْلَقُ عَلَی الْقُبُلِ وَ الدُّبُرِ» حفظ فرج در زن و مرد ظاهراً آن است که آن را از ناظر محرم بپوشد.

[ویکی فقه] فرج (ابهام زدایی). فرج ممکن است اشاره به معانی ذیل باشد: • انتظار فرج، در اصطلاح «مهدویّت»، به معنای چشم به راه بودن ظهور واپسین ذخیرۀ الهی و آماده شدن برای یاری او در برپایی حکومت عدل و قسط در سراسر گیتی• فرج (مهبل)، آلت تناسلی مادینه
...

[ویکی فقه] فرج (مهبل). فرج آلت تناسلی مادینه را می گویند.
فرج در لغت به معنای شکاف بین دو چیز آمده است، مانند شکاف دیوار و نیز میانه دو پا را فرج گویند. از این رو، به کنایه به آلت تناسلی زن و مرد ؛ هر دو فرج اطلاق شده است؛ چنان که به دُبُر نیز گفته می شود؛ لیکن کاربرد رایج آن در عرف، روایات و کلمات فقها آلت تناسلی زن می باشد؛ به گونه ای که هرگاه مطلق و بدون قرینه به کار رود منصرف به همین معنا است. چنان که ـ به گفته برخی ـ عنوان وطی ، جماع و مانند آن در روایات ، در صورت مطلق بودن، به آمیزش در فرج انصراف دارد و شامل آمیزش در دُبُر نمی شود.
احکام مرتبط
از احکام مرتبط با آن در بابهای طهارت ، نکاح ، ایلاء ، صید و ذباحه و حدود سخن گفته اند.
وجوب پوشاندن
فرج، عورت به شمار می رود و پوشاندن آن از غیر زوج و مولا واجب است.
حکم دخول در فرج
...

دانشنامه عمومی

فرج ( به انگلیسی: vulva ) از اندام های جنسی خارجی زنانه تشکیل شده است. فرج شامل تپه ونوس، لب های بزرگ، لب های کوچک، کلیتوریس، پیازهای دهلیزی، دهلیز فرج ( vulval vestibule ) ، مجرای ادراری، دهانه واژن، پرده بکارت، و غدد دهلیزی بارتولین و اسکین است. سایر ویژگی های فرج شامل شکاف پودندال، غدد چربی، مثلث ادراری تناسلی ( urogenital triangle ) ( قسمت قدامی پرینه ) و موهای ناحیه تناسلی است. فرج شامل ورودی واژن است که به رحم منتهی می شود و یک لایه محافظتی دوگانه برای این امر توسط چین های لبه های بیرونی و داخلی ایجاد می کند. عضلات کف لگن و سایر عضلات مثلث ادراری تناسلی از ساختارهای فرج حمایت می کنند.
خون رسانی به فرج از سه سرخرگ شرمگاهی ( pudendal arteries ) می آید. رگ لنفی آوران لنف را از فرج به غدد لنفاوی اینگوینال می برند. اعصابی که فرج را تأمین می کنند عبارتند از: عصب پودندال، عصب پرینه ( perineal nerve ) ، عصب ایلیو اینگوینال و شاخه های آنها. تأمین خون و اعصاب به فرج به مراحل تحریک جنسی کمک می کند که در فرایند تولید مثل مفید است.
به دنبال رشد فرج، تغییراتی در بدو تولد، کودکی، بلوغ، یائسگی و پس از یائسگی رخ می دهد. تغییرات زیادی در ظاهر فرج، به ویژه در رابطه با لب های کوچک وجود دارد. فرج می تواند تحت تأثیر بسیاری از اختلالات قرار گیرد که اغلب ممکن است منجر به سوزش ( Irritation ) شود. اقدامات بهداشتی ولوواژینال می تواند از بسیاری از این موارد جلوگیری کند. سایر اختلالات شامل تعدادی عفونت و سرطان واژن است. چندین عمل جراحی ترمیمی فرج وجود دارد که به نام ژنیتوپلاستی ( genitoplasties ) شناخته می شوند و برخی از آنها به عنوان روش های جراحی زیبایی نیز مورد استفاده قرار می گیرند.
فرهنگ های مختلف دیدگاه های متفاوتی در مورد فرج داشته اند. برخی از ادیان و جوامع باستانی فرج را پرستش می کردند و زن را به عنوان یک الهه احترام می گذاشتند. سنت های اصلی در هندوئیسم این را ادامه می دهند. در جوامع غربی یک نگرش تا حد زیادی منفی وجود داشته است که با اصطلاح پزشکی Pudenda membra، به معنای قسمت هایی که باید از آنها خجالت بکشید، مشخص می شود. در تلاش های مختلف برای ایجاد دیدگاه مثبت تر و طبیعی تر، مانند کارهای هنرمندان بریتانیایی، آمریکایی و ژاپنی، واکنش هنرمندانه ای به این موضوع وجود داشته است. در حالی که واژن بخشی جداگانه از آناتومی است، اغلب به صورت مترادف با فرج استفاده می شود. مهم ترین اندام های جنسی زنانه که از بیرون قابل دیدن هستند یا در رابطه جنسی نقش مستقیم دارند، فرج و واژن هستند.
عکس فرجعکس فرجعکس فرجعکس فرجعکس فرجعکس فرج
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

مترادف ها

hole (اسم)
سفت، روزنه، سوراخ، خندق، غار، گودی، غول، منفذ، رخنه، فرجه، نقب، حفره، گودال، چال، فرج، لانه خرگوش و امثال ان

vulva (اسم)
مادگی، فرج

slot (اسم)
شکاف، فرجه، رخ، چاک، غاز، فرج، کلون در، چفت در، شکاف کوچک

pudendum (اسم)
فرج، شرمگاه، الت تناسل

پیشنهاد کاربران

فَرَج: به آلت تناسلی زنان گویند.
هاون . کنایه از فرج زن یعنی موضع جماع ایشان هم هست. فرج زن. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ) . این کلمه در عربی به صورتهای هاوَن و هاوُن و هاوون آمده است.
واژه فرج
معادل ابجد 283
تعداد حروف 3
تلفظ farj
نقش دستوری اسم
ترکیب ( اسم ) [عربی، جمع: فروج] ( زیست شناسی )
مختصات ( ~ . ) [ ع . ] ( اِ. )
آواشناسی faraj
الگوی تکیه WS
شمارگان هجا 2
...
[مشاهده متن کامل]

منبع لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی عمید
فرهنگ فارسی معین
فرهنگ واژه های سره
فرهنگ فارسی هوشیار

شکر. [ ش َ / ش ِ ] ( ع اِ ) شرم زن یا گوشت آن. ج ، شِکار. ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) . شرم زن. ( یادداشت مؤلف ) ( مهذب الاسماء ) ( دهار ) ( غیاث اللغات ) :
بزن دست بر شکر من تک تکک تک
...
[مشاهده متن کامل]

چنان چون زغاره برد مهربانو.
؟ ( از لغت فرس اسدی ، نسخه خطی نخجوانی ) .
|| ( اِمص ) جماع. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) . آرمیدن با زن.

abraham’s bosom n.
[punning on the biblical use meaning the ‘abode of the dead’, e. g. at Luke 16:22: ‘The beggar died, and was carried by the angels into Abraham’s bosom. ’ In both SE and sl. senses the implication is of ‘lying on’]
the vagina
open charms ( n. ) ( also open C, wide C )
the vagina
middle kingdom ( n. ) [a pun on SE Middle Kingdom, in ancient Egypt, the 11th and 12th dynasties ( 22–18C BC ) , doubtless a back - handed tribute to the Victorian fascination with things Egyptian]=
the vagina
middle cut ( n. )
( US black ) the vagina
tunnel ( of love ) ( n. )
the vagina
two - leaved book ( n. )
the vagina
love hole ( n. )
( US ) the vagina
cock alley ( n. ) =
the female genitals; thus take a turn in Cock Alley/Lane, to have sexual intercourse
چشمه ٔ سوزن . [ چ َ / چ ِ م َ / م ِ ی ِ زَ ] ( ترکیب اضافی ، اِمرکب ) چشم سوزن را گویند. ( انجمن آرا ) . کنایه از سوراخ سوزن است . ( آنندراج ) . سَم ُ الخِیاط :
این جهان با دل تو تنگ تر است
از دل مور و چشمه ٔ سوزن .
...
[مشاهده متن کامل]

فرخی .
تا پیل چو یک فریشم پیله
اندر نشود بچشمه ٔ سوزن
شاها توبزیر فر یزدان مان
بدخواه تو زیر دست آهرمن .
عسجدی .
چشمه ٔ سوزن محیط بحر نتواند شدن
در دل تنگم محیط بحرچون گنجیده است .
صائب ( از آنندراج ) .
و رجوع به چشم سوزن شود. || کنایه از نهایت تنگی . ( برهان ) . بمعنی تنگی نیز آمده . ( انجمن آرا ) : سوراخی به تنگی چشمه ٔ سوزن . || تنگ چشمی باشد. ( برهان ) . کنایه از تنگ چشمی و تنگ نظری . و رجوع به چشم سوزن شود. || باصطلاح لوطیان کنایه از فرج است . ( از آنندراج ) :
مستور گلی که پرده اش دامن تست
لب تشنه بسان چشمه ٔ سوزن تست .
هر لحظه شکفتن و دگر غنچه شدن
رسمی است که مخصوص گل گلشن تست .
شفائی ( از آنندراج ) .

کاف مسطح . [ ف ِم ُ س َطْ طَ ] ( ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) به اصطلاح لولیان ( لوطیان ) فرج . ( آنندراج از بهار عجم ) :
خامه اش کامد کلید مخزن اسرار کون
ساخت آن کاف مسطح قفل گنج شایگان .
ظهوری ( از آنندراج ) .
بترجا. [ ب َ ت َ / ب َت ْ ت َ ] ( اِ مرکب ) مخفف بدترجا، جای بدتر. آنجا که بد است . || کنایه از قبل و دبر که بتازی عورتین گویند. ( از فرهنگ رشیدی ) ( از انجمن آرای ناصری ) . کنایه از عورتین است که مقعد مردان و فرج زنان باشد. ( برهان قاطع ) . هرچه نه بدتر. مقعد. تحت . کون . عقبه . پشت . شرم . مقعد مردان و فرج زنان . ( ناظم الاطباء ) :
...
[مشاهده متن کامل]

غنچه گر پیش آن دهن خندد
به بتر جای خویشتن خندد.
سراج الدین سگزی .
ای به روی دلبران چربیده پشت پای تو
به ز بهتر جای خوبانست بتر جای تو.
سعید اشرف .
|| مابین ناخن و گوشت را هم گفته اند که چرک درآن جمع می شود. ( برهان قاطع ) . فرجه ٔ مابین ناخن و گوشت که در آنجا چرک جمع گردد. ( ناظم الاطباء ) .

دفتر نمدی ( نمدین ) ؛ کتاب نمدین . بیاض نمدی ( نمدین ) . کنایه ازفرج زن . ( غیاث ) ( آنندراج ) .
در عرفان یوگا که هستی را به شکل دایره یا فلک تصور می کنند، مرز محیط طبیعت و ماورای طبیعت را cose کس، یعنی گشودگی یا فرج گویند. به بیانی مرز تغییر فضای هستی از شکلی به شکل دیگر که در حیوانات از حالت اسپرم
...
[مشاهده متن کامل]
از شکافی با تخمک ترکیب می شود و از دریچه بدن پذیرنده ها به هیئت دیگری مبدل می شوند را فرج یا کس میکویند. این اتفاق در طبیعت را برای عالم معنی و ماورای طبیعت هم تبیین می کنند که در اندیشه عقلی به دعای فرج بیان می شود. ( شاید )

چاک ران. [ ک ِ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه است از فرج. ( آنندراج ) ( غیاث ) . فرج. ( ناظم الاطباء ) :
شکر گوئید ای سپاه و چاکران
رسته اید از شهوت و از چاک ران.
مولوی.
خچورسغد. [ خ ُ س َ ] ( اِخ ) نام جایی است دشوار از ملک آذربایجان که تنگناها دارد و راهش صعب المرور است . ( از غیاث اللغات ) ( آنندراج ) . رجوع به خچور در این لغت نامه شود. ایروان کنونی . || ( اِ مرکب ) کنایه از اندام نهانی زنانست . ( از آنندراج ) :
...
[مشاهده متن کامل]

چه خاری از قلم برگ گل نو
خچورسغدکی گردد قلمرو.
از محسن تاثیر در تعریف این عضو ( از آنندراج ) .

خوشگاه . [ خوَش ْ / خُش ْ ] ( اِ مرکب ) به اصطلاح لوطیان فرج است . ( آنندراج ) ( غیاث اللغات ) . جای خوش آمدن در شرم زن .
- خوشگاه رس ؛نوعی از آرمیدن با زن که بر سر شست یعنی نرانگشت پانشسته کنند و چنان حرکت دهند که شرم از سر رحم درگذرد و به بن رحم رسد. ( آنندراج ) .
سرچشمه نیل ؛ کنایه از شرم زن :
به سرچشمه نیل رغبت نمود
که آن پایه را دیده نادیده بود.
نظامی.
گشایش
فرج. [ ف َ رَ ] ( ع مص ) پیوسته واماندگی شرم جای. ( منتهی الارب ) . || به هم ناپیوستن هر دو سرین جهت ضخامت و بزرگی. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) . || شکافتن. ( ترجمان ترتیب عادل بن علی ) . || دور
...
[مشاهده متن کامل]
کردن اندوه را. ( منتهی الارب ) . اندوه وابردن. ( تاج المصادر بیهقی ) . || ( اِمص ) اسم است از تفرج به معنی آسودگی از اندوه و غم و بیماری و آنچه نفوس را از آن کراهت است. ( از اقرب الموارد ) . || گشایش. ( منتهی الارب ) : از خداوند سبحانه و تعالی نومید نیستم که ساعت تا ساعت فرج دهد. ( تاریخ بیهقی ) . خدای تبارک و تعالی همه بندگان خود را از عذاب قرض و دین فرج دهاد. ( سفرنامه ناصرخسرو ) . ممکن است که او را به نصیحت من فرجی حاصل آید. ( کلیله و دمنه ) . || ( اِخ ) نام یکی از ادعیه مشهور است که آغاز میشود به �یا عماد من لا عماد له. . . �. ( یادداشت به خط مؤلف ) .

کاف ران. [ ف ِ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) شکافی که قریب بن ران است و این کنایه از فرج است. ( غیاث ) ( مجموعه مترادفات ص 52 ) :
تا تو دربند زری چون کافران
جای گند و شهوتی چون کاف ران.
مولوی.
رجوع به کاف شود.
دودور. ( اِ ) ( اصطلاح عامیانه ) کنایه از شرمگاه زنان است و در مقام دشنام گویند: فلان به دودور دادارش خندید. ( از فرهنگ لغات عامیانه ) .
زردان. [ زَ رَ ] ( ع اِ ) کس. فرج. بدان جهت که فرومی برد نره را یا از جهت تنگی خود خبه می کند او را. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) .
نس =آلت زنانگی ، فرج
کیر آلوده بیاری و نهی در کس من
بوسه ای چند برو بر نهی و بر نس من
مهستی یا رودکی
حر. [ ح ِرر ] ( ع اِ ) شرم زن. عورت زن. فرج زن. لغتی است از حِر مخففه که در حِرْح مذکور است. ( منتهی الارب ) . رجوع به حرح شود. ج، احراح :
این هجو را جواب کن ار مرد شاعری
ای تو و شعرت ازدر مخراق و مخرقه
ورنه برو به کون زن خویش پای سای
ای حر مادرت بسر خر محرقه.
سوزنی.
ثلمه. رسوخ
قسمت تناسلی بانوان
گشایش ، گشایش در کار و از میان رفتن غم و رنج 🌏🌏
شکاف مقدس دریچه دنیا
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٣٢)

بپرس