لنگ

/lang/

مترادف لنگ: ازار، فوطه، قطیفه | اعرج، چلاق، شل، ایست، درنگ، ماندن، وقفه | پا، پاچه، ران، عدل، لنگه، تک، طاق، فرد، زمان، گاه، وقت، هنگام

معنی انگلیسی:
breechcloth, lacking adequate means for work, cripple, lame, leg, dhoti, game, halting, loincloth, single, wrapper, crank, eccentric, wiper, wanting facilities, loin-cloth, waist-cloth, apron

لغت نامه دهخدا

لنگ. [ ل ُ ] ( اِ ) فوطه. ازار. ایزار. بستنی. جامه حمام. میزر. جامه ای که در رفتن به گرمابه بر کمر بندند. پارچه مستطیل شکل که در گرمابه بر کمر بندند پوشیدن سفلای بدن را. با فعل بستن صرف می شود.
- امثال :
لنگ حمام است هر کس بست بست .
لنگ ملانصرالدین است .

لنگ. [ ل ِ ] ( اِ ) پا از بن بیغوله ران تا نوک ابهام قدم. پا باشد از انگشتان تا بیخ ران. ( جهانگیری ). پا. || وظیف ( در ستور ). دست و پای ستور. ساق و ذراع چهارپا :
یکی مادیان تیز بگذشت خنگ
برش چون بر شیر و کوتاه لنگ.
فردوسی.
ز دریا برآمد یکی اسب خنگ
سرین گرد و چون گورو کوتاه لنگ.
فردوسی.
همان شب یکی کرّه ای زاد خنگ
برش چون بر شیر و کوتاه لنگ.
فردوسی.
- تا لنگ ظهر خوابیدن ؛ تا پس از زدن آفتاب خفتن.
- یک لنگ پا ایستادن .
- یک لنگه مرغ ؛ یک پای آن.
- امثال :
قسم مخور که باوره ، لنگ خروس برابره .
|| کعب پا را نیز لنگ گفته اند. ( برهان ). برهان چنین نوشته ودر سامی فی الاسامی در لغات راجعه به آهو و از قبیل آن می نویسد: موقف و مخدم ، سپیدلنگ و از تتبعی که ممکن شد چنان دانم که لنگ به معنی جای دست برنجن و خلخال است از دست و پای. || این کلمه مزید مؤخر برخی کلمات واقع شود و افاده معانی خاص کند، چون :نیم لنگ. ( فردوسی ). شتالنگ. بشلنگ. ( اسم محل ). هفت لنگ. ( ایلی از بختیاری ). چهارلنگ. ( ایلی از بختیاری ). پشلنگ. پشت لنگ. اشتالنگ. لیولنگ. || پای. پایه. در گیلان سه پایه مطبخ را سه لنگه گویند. || لنگه. نیم بار. نصف بار. و رجوع به لنگه شود. || فرد. طاق. تک. مقابل زوج : دو جفت و لنگی ، یعنی دو زوج و یک فرد. و رجوع به لنگه شود.

لنگ. [ ل َ ] ( اِ ) به هندی قرنفل است. ( تحفه حکیم مؤمن ).

لنگ. [ ل َ ] ( اِ ) لای ؟ لِه ؟ دُردی ؟ :
از لنگ و رنگ کون و دهان را به گرد خنب
کون لنگ خای کرد و دهان رنگ دوش کرد.
سوزنی.

لنگ. [ ل َ ] ( ص )اَعرج. عَرجاء . آنکه پای او لنگد. آنکه لنگد. که یک پای کوتاه و یا شکسته دارد. شَل. آنکه یک پای کوتاه تر دارد. اکسح. ظالع. اَقزل. آنکه یک پای شکسته یا بریده یا خشک دارد. معیوب الرِجل. کسح. کسیح. کسحان. ( منتهی الارب ) :
چرخ چنین است و بر این ره رود
لنگ ز هر نیک و ز هر بد نوند.بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

( اسم ) هنگام وقت : هر روز تا لنگ ظهر می خوابد .
نام دهی جزئ دهستان ماسال بخش ماسال شاندارمن شهرستان طوالش .

فرهنگ معین

(لَ ) (ص . ) انسان یا حیوان که پایش آسیب دیده باشد و نتواند به درستی راه رود.
( ~ . ) (اِ. ) = لنگه : آلت تناسل مرد، شرم مرد، نره .
(لِ ) (اِ. ) (عا. ) هنگام ، وقت .
( ~ . ) (اِ. ) ۱ - پا. ۲ - لنگه ، لنگه بار. ،~ ِ کسی در هوا بودن کنایه از: وضع مبهم و نابسامان داشتن .
(لُ ) (اِ. ) پارچه ای که در گرمابه به کمر بندند.

فرهنگ عمید

۱. انسان یا حیوانی که پایش آسیب دیده و نتواند درست راه برود.
۲. پای آسیب دیده که بلنگد.
۳. خسته و وامانده: پای ما لنگ است و منزل بس دراز / دست ما کوتاه و خرما بر نخیل (حافظ: ۱۰۱۹ ).
۴. نیازمند به چیزی.
* لنگ کردن: (مصدر متعدی ) [عامیانه]
۱. آسیب رساندن به پای کسی، به گونه ای که بلنگد.
۲. [مجاز] کاری را تعطیل کردن.
۳. [مجاز] توقف کردن قافله میان راه.
۱. (زیست شناسی ) یک پای انسان از بیخ ران تا سر انگشتان.
۲. نیمی از بار.
۳. یکی از چیزی که جفت باشد، مانند لنگۀ کفش، لنگۀ جوراب.
* لنگ کردن: (مصدر متعدی ) (ورزش ) در کُشتی، پای خود را به پای حریف بند کردن و او را به زمین زدن.
پارچه ای مستطیل شکل که در گرمابه و زورخانه به کمر می بندند.
* لنگ انداختن: (مصدر لازم )
۱. (ورزش ) در زورخانه، پرتاب کردن لنگ از طرف مرشد میان دو کشتی گیر که در گود گرم کشتی هستند تا به خوشی از یکدیگر جدا شوند.
۲. [مجاز] تسلیم شدن و ترک نزاع کردن.

فرهنگستان زبان و ادب

{crank} [قطعات و مجموعه های خودرو] هریک از بخش های برون محور (offset ) میل لنگ که سبب تبدیل حرکت رفت وبرگشت پیستون ها به حرکت چرخشی می شوند

گویش مازنی

/leng/ پا - لنگ حمام

واژه نامه بختیاریکا

( لِنگ ) پا
( لَنگ ) دست خالی
( لُنگ ) شکمو؛ دمزده
( لَنگ ) منتظر
قَرّه

دانشنامه عمومی

لنگ (سازوکار). لنگ ( سازوکار ) ( به فرانسوی: manivelle ) ) بازویی است که رابط بین شفت دوار و همچنین بخش رفت و برگشتی است و می تواند حرکت رفت و برگشتی را به حرکت دایره ای تبدیل کند.
لنگ دارای قابلیت تغیر زاویه محدود است و یک انتهای آن به عضوی وصل است که حرکت خطی دارد و دیگر انتهای آن حرکت دایره ای دارد.
کاربرد لنگ می تواند از رابط بین پیستون و میل لنگ در انواع موتورهای درون سوز که شاتون نامیده می شود تا دریل مکانیکی و پدال دوچرخه نام برد.
اصطلاح لنگ بیشتر در مورد سامانه هایی که با نیروی بدن انسان به حرکت در می آیند کاربرد دارد ( مثلاً دریل یا دوچرخ )
عکس لنگ (سازوکار)عکس لنگ (سازوکار)

لنگ (ماسال). لنگ یک منطقهٔ مسکونی در ایران است که در استان گیلان واقع شده است. [ ۱] براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۹۵، لنگ ۴۵۸ نفر جمعیت دارد. [ ۲]
عکس لنگ (ماسال)
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

دانشنامه آزاد فارسی

لُنگ
پوششی مستطیلی از پارچۀ نخی با طرح چهارخانه و معمولاً به رنگ قرمز. از این پوشش به عنوان پارچۀ خشک کن در حمام ها استفاده می شود. در زورخانه ها نیز روی شلوار زورخانه پوشیده یا به عنوان زیرانداز در نقش عرق گیر و همچنین بر روی شانه ها استفاده می شود.

لنگ (ریاضیات). لَنگ (ریاضیات)(crank)
محوری دارای یک یا چند خمیدگی با زاویۀ قائمه . از لنگ برای انتقال حرکت یا تبدیل حرکت رفت وبرگشتی، جلو ـ عقب یا بالا ـ پایین، به حرکت چرخشی یا عکس آن استفاده می کنند. اگرچه از به کارگیری وسایلی مشابه در عهد باستان ، حتی در قرن ۱م در چین و در قرن ۸م در اروپا، نشانه هایی به دست آمده است، در قدیمی ترین سند مکتوب، استفاده از لنگ در ماشین آبکشی را به جَزَری ، ریاضی دان عرب قرن ۱۲م، نسبت داده شده است. در فناوری در حال توسعۀ اروپا در قرن ۱۵م، استفاده از لنگ بسیار متداول بود.

مترادف ها

cripple (اسم)
عاجز، لنگ، چلاق، زمین گیر

limp (اسم)
لنگ، لنگی

lame (اسم)
لنگ

loincloth (اسم)
لنگ

wobbler (اسم)
لنگ، لرزنده، تلو تلو خور

فارسی به عربی

عرجة , قماش السحیف , کسیح

پیشنهاد کاربران

لباس حمام
لنگ در فرهنگ پس از انقلاب به باشگاه فرهنگی ورزشی پیروزی یا پرسپولیس گفته میشود و جزیی از هویت و یکی از القاب این تیم محسوب میشود.
لِنگ ب زبان سیستانی 💙💜💜💜معادل پارسی پا
در لهجه مینودشتی ( زبان تاتی ) که شباهت زیادی به زبان مازنی دارد به پا، لنگ می گویند.
مثال: افتو در بیامی بخی لنگاتو جمع کن
معنی: آفتاب در آمد پاشو پاهاتو جمع کن
واژه ای هندو اروپایی به مینه پا که با leg در انگلیسی همریشه است. لری: لنگ، مازندرانی ( طبری ) : لینگ
معادل مَثَلِ قسم مخور که باوره، لنگ خروس برابره در گویش شهرستان بهاباد :
قَسَمونُت بُوْاَرِه لِنگِ خروس بَرابَرِه
قَسَمونُت:قسم هایت
بُوْاَرِ: باور
تلفظ این محل لُنگ است. واقع در شهرستان ماسال استان گیلان
شَل، کسی که ناتوان در راه رفتن است. تیمور لَنگ - لَنگان لَنگان
لنگ: [اصطلاح زور خانه ای] پارچه ای بافته شده از نخ، به طول تقریبی دو متر و بیشتر که از آن به عنوان خشک کن و حوله، رو دوش انداز و نطعی استفاده می کنند. ( نطی یعنی پیش بند چرمی که بر روی شلوار می پوشند. )
...
[مشاهده متن کامل]

1. استفاده از لنگ به عنوان پوشش تنکه به طور ساده که مخصوص تازه کارها و ورزشکاران معمولی است.
2. ورزشکارانی که به مرحله کشتی گرفتن می رسیدند و کشتی را شروع می کردند، لنگ را طوری به کمر می بستند که جلوی آن لچکی مانند و تقریبا شبیه نطعی می شد. یک سرلنگ را به طرف راست کمر می بستند.
3. ورزشکاران در مرحله نوچگی که قابلیت خوبی در کشتی پیدا می کردند یک لنگ اضافه روی لنگ اولیه می بستند، دو لنگ.
4. بعد از مرحله دو لنگ، ورزشکار نوخاسته که در حد پهلوانی بود تنکه می پوشید.

لنگ به معنای همتا
لنگه نداشتن همتا نداشتن

لُنگ: به صورت محاوره به تیمِ های ورزشی پرسپولیس یا پیروزی می گویند. خصوصا تیمِ فوتبالِ آن
در گویش کرمانی ها با تلفظ لِنگ یعنی پا و با تلفظ لُنگ یعنی پارچه ای که در حمام به دور خود می بستند.
لِنگ در گویش شهر سیریز به معنی پا می باشد
لُنگ: لُنگ حمام یا به اختصار لُنگ نوعی پوشش سنتی است که مردان ایرانی استفاده می کنند. لنگ به همراه قطیفه دو قطعه لباس برای خشک کردن بدن پس از استحمام هستند که لنگ لباس نیمه پائین بدن و قطیفه حوله ای بزرگ
...
[مشاهده متن کامل]
برای خشک کردن نیمه بالای بدن است. این پوشش در ناحیه اوراسیا به ویژه هند و بنگلادش نیز استفاده می شود.

لنگ : پارچه ای نخی که در زمان قدیم به عنوان حوله از آن استفاده می شد. ///
لِنگ به معنی : نصف ///
لَنگ به معنی : معطل ماندن ///
لَنگ : لَنگ درگوییش زبان لری استان لرستان به معنی معطل ماندن است. ///
...
[مشاهده متن کامل]

لِنگ: لِنگ درگویش زبان لری استان لرستان به معنی نصف یا نصفه و پا است. ///

در زبان لری بختیاری به معنی
پا
در زبان لری بختیاری به معنی
معطل
Lang
در زبان لری بختیاری به معنی
پا. لنگه
Leng
در زبان لری بختیاری به معنی
دم زنده
Long
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٩)

بپرس