مبهم

/mobham/

مترادف مبهم: ابهام آمیز، اسرارآمیز، نامشخص، غیرواضح، ناواضح، پوشیده، پیچیده، تاریک، تیره، رمزآمیز، گنگ، مرموز، مشکل، معقد، نامعلوم، مغلق، نامفهوم

متضاد مبهم: بی ابهام، روشن، مفهوم، واضح

برابر پارسی: گنگ، پیچیده، ناآشکار، پوشیده، دو پهلو، سربسته

معنی انگلیسی:
foggy, ambiguous, vague, blurry, muzzy, blank, blind, borderline, cryptic, dim, double dutch, dubious, equivocal, filmy, fuzzy, hazy, ill-defined, imprecise, incomprehensible, indefinable, indefinite, indeterminate, indistinct, intangible, misty, nebulous, noncommittal, noncommittally, oblique, obliquity, obscure, opaque, opaquely, runic, subtle, uncertain, unclear, veiled, woolly

لغت نامه دهخدا

مبهم. [ م ُ هََ ] ( ع ص ) دربسته. ( منتهی الارب ) ( آنندراج )( ناظم الاطباء ) ( از محیطالمحیط ) ( از ذیل اقرب الموارد ). || اصم. ( محیطالمحیط ). || بیهوش. ضربه ُ فوقع مبهماً؛ ای مغشیا علیه لاینطق و لایمیز. ( ذیل اقرب الموارد ). || کار فروبسته. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). کاری پوشیده که ندانند روی آن. ( مهذب الاسماء ). پوشیده و فروبسته.( غیاث ). کاری که جهت و جانب و راه آن پیدا نباشد. ( از محیطالمحیط ) ( از ذیل اقرب الموارد ). فروبسته و پوشیده. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ). نامعلوم و مجهول و مشکل و مشکوک و غیرمحقق. ( ناظم الاطباء ) :
وز عقل ببین به فعل پیداش
اندر دل دهر راز مبهم.
ناصرخسرو ( دیوان ص 275 ).
بر خویشتن ار تو بپوشی این را
آن نیست به نزد خدای مبهم.
ناصرخسرو ( دیوان ص 278 ).
و مراسم سیاست مبهم و مهمل ماند. ( سندبادنامه ص 5 ). و مشکلات و معضلات مبهم برآیند، گوهر آن را بر محک عقل بایدزد. ( سندبادنامه ص 99 ). نوح از حدوث آن مشکل مبهم و وقوع آن حادث معظم هراسان شد. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 114 ).
- اسم مبهم ؛ در نزد علماء نحو عبارت از «اسم اشاره » و «اسم موصول » است. ( از محیط المحیط ). و رجوع به ترکیب لفظ مبهم و مبهمات شود.
- حائطمبهم ؛ حیاطی که در آن در نباشد. ( از اقرب الموارد ).
- سخن مبهم ؛ سخنی که معنی آن فهمیده نشود، و سخن مغلق. ( ناظم الاطباء ).
- صورتهای مبهم ؛ ( اصطلاح ریاضی )، آن است که هرگاه تابعی به ازاء مقدار معین از متغیر به یکی از صورتهای زیر در آید: » یا ( * o یا ( ( یا ( -( تابع به ازاء آن مقادیر مبهم است و این صورت را صورتهای مبهم تابع می نامند. ( از فرهنگ فارسی معین ).
- طریق مبهم ؛ راهی که پنهانی و ناشناس باشد. ( ازذیل اقرب الموارد ).
- کلام مبهم ؛ سخنی که وجهی نداشته باشد. ( از محیط المحیط ) ( از ذیل اقرب الموارد ). کلامی که هیچگونه دریافت نشود. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ).
- لفظ مبهم ؛ لفظی است که صریح در مدلول خاصی نباشد و رفع ابهام آن بوسیله تمیز ممکن است. ( فرهنگ علوم عقلی سیدجعفر سجادی ). و رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون و اسم مبهم و مبهمات شود.
- مبهم داشتن ؛ پوشیده و ناشناخته داشتن :
ز خصمی که ناقص فتاده است نفسش
بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

پوشیده، پیچیده، نامعلوم، کافروبسته
( اسم ) ۱ - کار پوشیده پیچیده نامعلوم . ۲ - لفظ یا کلامی که مفهوم نگردد . ۴ - نا معین .
جداکننده

فرهنگ معین

(مُ هَ ) [ ع . ] (اِمف . ) نامعلوم ، مجهول ، پیچیده ، دارای ابهام .

فرهنگ عمید

۱. نامشخص، نامعلوم.
۲. [قدیمی] ویژگی کار مشکل و پیچیده.
۳. [قدیمی] پوشیده.

واژه نامه بختیاریکا

دو بِرِند

دانشنامه عمومی

مبهم (مجموعه تلویزیونی). مبهم ( کره ای:  미스티؛ انگلیسی: Misty ) یک مجموعهٔ تلویزیونی کره جنوبی سال ۲۰۱۸ با بازی کیم نام جو و جی جین هی است. این مجموعه اولین اثر تلویزیونی کیم نام جو پس از شش سال است. [ ۴] [ ۵] مبهم از ۲ فوریه تا ۲۴ مارس ۲۰۱۸، روزهای جمعه و شنبه ساعت ۲۳:۰۰ ( کی اس تی ) از جی تی بی سی برای ۱۶ قسمت پخش شد. [ ۶] [ ۷] [ ۸]
عکس مبهم (مجموعه تلویزیونی)
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

جدول کلمات

غامض

مترادف ها

hazy (صفت)
گیج، مبهم، مه دار، نامعلوم

involved (صفت)
پیچیده، گرفتار، مبهم، بغرنج، در گیر، مورد بحی

involute (صفت)
غامض، مبهم، بغرنج، پیچ دار، تودرتو

obscure (صفت)
غامض، مبهم، تیره، تار، ظلمانی، نامفهوم، گمنام

opaque (صفت)
مات، مبهم، غیر شفاف، کدر

ambiguous (صفت)
مبهم، دو پهلو، تاریک، با ابهام

vague (صفت)
مبهم، سیال، معلق، غیر معلوم، سر بسته وابهام دار، کجی پا

enigmatic (صفت)
مبهم، مرموز، معمایی

misty (صفت)
مبهم، مه دار

dim (صفت)
مبهم، تاریک، تیره، تار، کم نور

dusky (صفت)
مبهم، تاریک

esoteric (صفت)
محرمانه، رمزی، مبهم، سری، داخلی، مشکوک، درونی

mysterious (صفت)
مبهم، سری، اسرار امیز، مرموز

forked (صفت)
مبهم، شکافته، چنگال مانند، شاخه دار

nebular (صفت)
مبهم، سحابی، میغی

imprecise (صفت)
مبهم، نا درست، غیر دقیق، بی صراحت، غیر صریح

فارسی به عربی

باطنی , خافت , ذو علاقة , ضبابی , غامض , غیر دقیق , مبهم

پیشنهاد کاربران

چیزی که آشکار نیست را مبهم می نامیم. پس می توان واژه ناآشکار را به کار برد.
چیزهایی که پیچیده و یا گیج کننده باشد را هم مبهم می نامیم پس می توان واژه های پیچیده و گیجاننده ( گیج کننده ) را به کار برد.
...
[مشاهده متن کامل]

مبهم
گویش:mobham
ریشه از:عربی
برابر پارسی:نا آشکار، پیچیده، گیج کننده، گیجاننده

ناآشکار. [ ش ْ / ش ِ ] ( ص مرکب ) ناپدید. ناپیدا. خفی . غیر مکشوف . نامشهود. نامرئی . نهفته . || تاریک . مقابل روشن . مبهم . غیر واضح . در پرده . مقابل آشکار. رجوع به آشکار شود.
تودرتو، پیچیده، سردرگم، ناروشن، مِه آلود و . . .
این واژه ی از ریشه عربی به آرش ها و مانش های گوناگون در پارسی بکار گرفته شده است. دنباله ی آنچه در بالا آوردم را می توان پی گرفت و واژه های پارسی جانشین دیگری نیز برای آن یافت که بسته به ساختار هر گزاره می توانند بکار گرفته شوند.
ابهام و مبهم و وهم و مبهوت[ عربی] هستند
یعنی بارز نبودن
معادل فارسی ندارد
بهتر هست پنهانی استفاده شود
کلمه مبهم و ابهام از ماده _ ب _ ه - م - است که به معنای ساده و بی رنگ بودن و یا یک رنگ داشتن چیزی است ، به طوری که رنگ دیگر با رنگ اصلی آن مخلوط نشده باشد، و رنگ مختلف نداشته باشد.
‏مِهال = ابهام
مِهالین = مبهم
مِهالیدن = مبهم کردن
وامِهالیدن = واضح کردن، توضیح دادن
وامِهالِش = توضیح
{مِهال: مِه ( میغ، ابر نزدیک زمین ) پسوند همانندساز �ال� ( همچون چنگ � چنگال، گود � گودال و . . . ) . در کل یعنی چیزی چون مه که با وجودش نمی توان معنا را به خوبی دید}
...
[مشاهده متن کامل]

#پیشنهاد_شخصی
‎#پارسی دوست

مبهم : کلمه ی مبهم با واژه ی بهیمة هم ریشه است . بهیمة از ماده بهمة ( بر وزن تهمه ) در اصل به معنی سنگ محکم است لذا به هر چیز که درک آن مشکل باشد مبهم گفته میشود . و بتمام حیوانات که دارای نطق و سخن نیستند
...
[مشاهده متن کامل]
، بهیمه اطلاق میشود ، زیرا صدای آنها دارای ابهام است اما معمولا این کلمه را فقط در مورد چهار پایان بکار می برند ، و درندگان و پرندگان را شامل نمیشود .

نامعلوم
ناشناخته
دو سویه
ambiguous
Vague
نامفهوم . واضع نبودن
murky
غامض
پوشیده
این واژه عربی است و پارسی آن اینهاست:
گوفرا gufrã ( اوستایی: گوفْرَ )
موئیروس muirus ( اوستایی )
اَپیتاک apitãk ( پهلوی )
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٥)

بپرس