محکم

/mohkam/

مترادف محکم: استوار، بادوام، پابرجا، پایدار، ثابت، سدید، قایم، قرص، مستحکم، مقاوم، مستقر، مضبوط، سخت، سفت، شدید، فشرده، صلب، جزم، راسخ، قانع کننده، متقن، متین، مستدل، واثق، به سختی، به شدت، مورد اطمینان، موردوثوق، موثق

برابر پارسی: استوار، استوان، پابر جا، پابرجا، سخت، سفت

معنی انگلیسی:
ironclad, firm, strong, stable, secure, indisputable, clear, firmly, fast, tightly, hefty, cast-iron, deep-set, emphatic, fixed, foursquare, heavy-duty, sound, steady, tenacious, tight, monolith, potent, rigid, rock, sinewy, smartly, solid, steadfast, stiff, stout, stoutly, sturdy, substantial, sure, tightfitting, tough, vigorous, watertight, well-knit

لغت نامه دهخدا

محکم. [م ُ ک َ ] ( ع ص ) استوار. استوارشده. ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). بناء محکم ، بنائی استوار و مانع از تعرض غیر. ( کشاف اصطلاحات الفنون ). رصین. حصین. مستحکم. متین. قرص. قایم. ثابت. پابرجا. رزین :
چون برون کرد زو به زور و به هنگ
در زمان درکشید محکم تنگ.
شهید.
مثل سلطان و مردمان چون خیمه محکم نیک ستون است. ( تاریخ بیهقی ص 386 ). بندی آهنین محکم از جهت ملک ساخته بود بر دست و پای او نهادم. ( مجمل التواریخ ). باد سخت... بناهای محکم و کوشکهای بلند را بگرداند. ( کلیله و دمنه ).
گویم که چهار اساس عمر است
چون سبع شداد باد محکم.
خاقانی.
اگر چه بریده پرم جای شکرست
که بند قفس سخت محکم ندارم.
خاقانی.
و شواهد سرایر ناصحان هر ساعت محکم تر و هر لحظه مستحکم تر است. ( سندبادنامه ص 10 ). به تو بنیاد عدل محکم باد. ( سندبادنامه ص 11 ).
منه دل بر سرای عمر سعدی
که بنیادش نه بنیادی است محکم.
سعدی.
تو عهد و وفای خود شکستی
وز جانب ما هنوز محکم.
سعدی.
- بنای محکم ؛ بنای استوار و قوی ارکان :
لاد را بر بنای محکم نه
که نگهدار لاد بن لاد است.
فرالاوی.
- بندی محکم ؛ که بافتی قوی بنیاد و استوار سخت دارد :
گفتی ز خود فنا شو تا محرم من آئی
بندی است سخت محکم این جمله هم تو دانی.
ناصرخسرو.
- به محکمی نشاندن ؛ در محلی استوار جای دادن. در مکانی حصین و استوار داشتن : اپرویز زنان و ثقل را گسیل کرده بود و به محکمی نشانده و خود با بندویه و بسطام... فرات عبره کردند. ( فارسنامه ابن البلخی ص 100 ).
- محکم بستن ؛ استوار بستن چیزی را :
نشست از برش در زمان شیر مست
دو بازوی بهزاد محکم ببست.
( ملحقات شاهنامه ).
کبشها و گوسفندهای بزرگ را دست وپای محکم می بست و سر ایشان می برید. ( تاریخ قم ص 23 ).
- محکم داشتن ؛ محکم کردن. سخت و استوار کردن.
- || استوار و پابرجا نگه داشتن :
گر حکم تو سریر تو محکم نداردی
زیرتو از سرور تو بر پردی سریر.
منوچهری.
- محکم شدن ؛ استوار شدن. پابرجا گشتن :
شده محکم به شمشیر تو بنیاد مسلمانی
که شمشیر تو در ملت پناه هر مسلمان شد.بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

استوار، سخت
( اسم ) ۱ - پیر کار آزمود. با حکمت . ۲ - انصاف دهنده جمع : محکمین .
مردی از اهل یمامه

فرهنگ معین

(مُ کَ ) [ ع . ] ۱ - (ص . ) سخت ، استوار. ۲ - شدید. ۳ - با نیرو، قدرت یا فشار بسیار زیاد. ۴ - (اِ. ) آیاتی از قرآن که معنی اش روشن است و نیازی به تعبیر ندارد.
(مُ حَ کَّ ) [ ع . ] (اِمف . ) مردی مسلمان که او را اختیار دهند میان قتل و کفر و او قتل را قبول کند و اسلام خویش راحفظ نماید.
(مُ حَ کِّ ) [ ع . ] (اِفا. ) انصاف دهنده .

فرهنگ عمید

۱. استوار، سخت.
۲. دارای پایداری که به راحتی سست نمی شود: ایمان محکم.
۳. ویژگی آنچه دارای سنجیدگی و استواری است.
۴. باوقار، متین.
۵. [مقابلِ متشابه] آیه ای که معنی آن واضح و آشکار است.
۶. (قید ) به سختی، به شدت.
۷. مورد وثوق و اطمینان.

واژه نامه بختیاریکا

دزگ؛ رِزگ؛ دِنگ؛ تِنگ؛ رُست؛ سخت؛ قُیُم؛ گِند؛ مَدیرا؛ واستا

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] محکم (علوم قرآنی). عبارت دارای معنای صریح و بدون احتمالات مختلف را گویند.
«محکم» اسم مفعول از باب افعال به معنای «متقن» و « ممنوع » است؛ چنان که گفته می شود:احکم الامر، ای:اتقنه (کار را استوار کرد) و احکم الرای، ای:اتقنه و منعه من الفساد.
کاربرد درباره قرآن
قرآن کریم به هر دو معنا محکم است؛ یعنی هم الفاظ و معانی آن متقن و استوار است و هم ممنوع و بازداشته شده از هر نقص و عیبی است:(کتاب احکمت آیاته).
معنای اصطلاحی
اما در اصطلاح، آیات محکم آیاتی هستند که از لحاظ دلالت چنان صریح و روشنند که هیچ زمینه ای برای احتمالات دیگر در معنای آن ها باقی نمی گذارند. این آیات بنا به مفاد آیه ۷ سوره آل عمران ام الکتاب اند؛ یعنی اصل، مرجع، مفسر و توضیح دهنده آیات دیگرند؛ چنان که راغب در المفردات فی غریب القرآن می گوید:«المحکم ما لاتعرض فیه شبهة لا من حیث اللفظ و لا من حیث المعنی، و المتشابه ما لا ینبیء ظاهره عن المراد».
تعاریف دیگر
...

دانشنامه آزاد فارسی

محکم (المحکم). مُحکم (المُحکم)
(نام کامل: المحکم و المحیط الاعظم) تألیف ابوالحسن علی بن اسماعیل، معروف به ابن سیده، واژه نامه ای عربی به عربی. این اثر، در ترتیب واژگان، به شیوۀ کتاب العین سامان یافته و بهترین کتاب از این دست است. نیز، در کمیّت و ارزش لغوی، سرآمد کتاب های پیشین است و مؤلّف به قواعد دستوری توجهی ویژه داشته است.

جدول کلمات

سفت, اکید

مترادف ها

stable (صفت)
پایدار، پایا، محکم، ثابت، پا بر جا، استوار، باثبات، مداوم

firm (صفت)
پایدار، سفت، سخت، محکم، ثابت، پا بر جا، استوار، متین، راسخ، مستحکم، پرصلابت

solid (صفت)
سفت، خالص، یک پارچه، سخت، محکم، بسته، قوی، نیرومند، استوار، قابل اطمینان، جامد، توپر، مستحکم، منجمد، حجمی، سه بعدی، ز جسم

dense (صفت)
سفت، متراکم، محکم، انبوه، احمق، غلیظ، پر پشت، چگال، خنگ، متکاثف

compact (صفت)
متراکم، محکم، بهم پیوسته، غلیظ، جمع و جور

compressed (صفت)
متراکم، محکم، فشرده

adamantine (صفت)
سخت و درخشان، سخت، محکم

tough (صفت)
سفت، سخت، محکم، شق، دشوار، بادوام، خشن، زمخت، شدید، سر سخت، با اسطقس، پی مانند

strict (صفت)
سخت، محکم، سخت گیر، موکد، محض، اکید

sturdy (صفت)
درشت، محکم، تنومند، ستبر، شکیبا، قوی هیکل، خوش بنیه

strong (صفت)
فراوان، سخت، محکم، فربه، قوی، پر زور، نیرومند، پر مایه، مستحکم، پرصلابت، خوش بنیه، مقتدر، پر نیرو

tight (صفت)
خسیس، سفت، محکم، مقید، کیپ، تنگ، لول، کساد، ضیق

tenacious (صفت)
سفت، محکم، چسبنده، سر سخت، استوار، مستحکم

steel (صفت)
محکم، استوار

secure (صفت)
محکم، مطمئن، امن، بی خطر، استوار، محفوظ، ایمن، در امان

stout (صفت)
سخت، محکم، شق، تنومند، ستبر، ضخیم، نیرومند، چاق و چله، تومند، با اسطقس، قوی بنیه

frozen (صفت)
محکم، بسته، سرمازده، یخ زده، منجمد یا یخ زده، بی حرکت، بدون ترقی، غیر قابل پرداخت تاانقضا مدت

substantial (صفت)
محکم، با وقار، مهم، ذاتی، اساسی، جسمی، قابل توجه

buff (صفت)
محکم، از چرم گاومیش، زردنخودی

steady (صفت)
محکم، پر پشت، ثابت، پی در پی، استوار، مداوم، متین، یک نواخت

well-set (صفت)
محکم، کیپ، جمع و جور

meaty (صفت)
محکم، اساسی، گوشتی، گوشت دار، پرگوشت، مغز دار

pukka (صفت)
خوب، محکم، بادوام، تمام عیار

pucka (صفت)
خوب، محکم، بادوام، تمام عیار

two-handed (صفت)
محکم، قوی، استوار، دارای دو دست

firmly (قید)
محکم

tightly (قید)
محکم

stoutly (قید)
محکم

فارسی به عربی

اصفر داکن , امن (فعل ماض ) , بیرت ستاوت , ثابت , شدة , شرکة , صارم , صلب , عنید , قاسی , قوی , کبیر , لحمی , مجمد

پیشنهاد کاربران

رَست
🇮🇷 همتای پارسی: پایدار 🇮🇷
واژه محکم
معادل ابجد 108
تعداد حروف 4
تلفظ mohkam
ترکیب ( صفت ) [عربی]
مختصات ( مُ حَ کِّ ) [ ع . ] ( اِفا. )
منبع فرهنگ فارسی معین
دیرشکن. [ ش ِ ک َ ] ( نف مرکب ) مقابل زودشکن و ترد. محکم. قرص. زفت. عسرالرض. عسرةالرض. ( یادداشت مؤلف ) . که زود شکسته نشود.
لست
استوارساخت . [ اُ ت ُ ] ( ن مف مرکب / ص مرکب ) محکم : زره یا جامه ٔ استوارساخت .
واژه ی محکم واژه یست عیلامی ( پیش از هخامنشیان ، شهر شوش از شهرهای بزرگ عیلامیان بودهکه بدست آشوریان ورافتادند ) و گویش درست آن به زبان عیلامی برابر است با = مَحَکَمَ
محکم به معنای چیزی است که طوری درست شده که فساد و شکاف در آن پیدا نمی شود،
سفت و سخت ( بویژه پرکاربرد در گویش کوچه و بازار که کاربرد هر چه بیش تر آن ــ و نیز دیگر واژه ها و گویش هایی اینچنین ــ در زبان رسمی می تواند نقشی میانجی در نزدیکی زبان توده ی مردم با زبان نوشتاری دیوانی بازی نموده، این یکی را بهبود بخشد. )
...
[مشاهده متن کامل]

نمونه:
روباه نیرنگبازِ فرانسوی، سرگرم پختن ملی گرایِ خشک مغز هندی:
همینجور سفت و سخت باید جلوی چینی ها ایستاد و نترسید! �جامعه جهانی� پشت و پناه توست . . .
ب. الف. بزرگمهر ۱۳ آبان ماه ۱۴۰۰
https://www. behzadbozorgmehr. com/2021/11/blog - post_74. html

استوار. . . شق. . . . محکم. . . . ایستاده. . .
خاراشکن. [ ش َ / ش ِ ک َ ] ( نف مرکب ) سخت محکم. آنکه سنگ خارا بشکند. قوی. بسیار سخت :
یکی اسب باید مرا گام زن
سم او ز پولاد خاراشکن.
فردوسی.
حبذا اسبی محجّل مرکبی تازی نژاد
نعل او پروین نشان و سم او خاراشکن.
...
[مشاهده متن کامل]

منوچهری.
همواره پشت و یار من پوئیده بر هنجار من
خاراشکن رهوار من شبدیزخال ورخش عم.
لامعی.

چُست
منبع: واژه نامه لغت فرس اسدی طوسی
سخت بنیاد
اهنین
با صلابت
متقن
استوار
رکین
سدید
شق
رست
قرص

مرصوص
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٣)

بپرس