مطلع

/matla~/

مترادف مطلع: آگاه، اهل، بااطلاع، باخبر، بصیر، خبره، خبیر، دانشمند، مخبر، مسبوق، مستحضر، مشرف، وارد، واقف | خاستنگاه، برآمدنگاه، جایگاه، طلوع، آغاز کلام، بیت اول شعر، غزل، قصیده

متضاد مطلع: ناآگاه | مقطع

برابر پارسی: آگاه، دانا

معنی انگلیسی:
informed, aware, well-informed, well-read, knowledgeable, wise, au fait, knowing, prologue, eware, opening verse, [rare.] rising of the sun, right-on, with-it

لغت نامه دهخدا

مطلع. [ م َ ل َ / م َ ل ِ ] ( ع اِ ) جای برآمدن آفتاب و جز آن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). محل طلوع و جای برآمدن آفتاب و جز آن. ( ناظم الاطباء ). جای برآمدن خورشید و ستارگان. ( از اقرب الموارد ). جای برآمدن خورشید. ج ، مطالع. ( مهذب الاسماء ). آنجا که آفتاب یا ستاره دیگر برآید. مشرق. جای بر آمدن خورشید و یا سایر ستارگان. محل طلوع ، دمیدنگاه. ج ، مطالع. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : حتی اذابلغ مطلع الشمس وجدها تطلع علی قوم لم نجعل لهم من دونها ستراً. ( قرآن 90/18 ).
به مطلع خرد ومقطع نفس که در او
خلاص جان خواص است از این خراس خراب.
خاقانی ( دیوان چ سجادی ص 52 ).
ای تماشاگاه جانها، طرف لاله ستان تو
مطلع خورشید زیر زلف جان افشان تو.
خاقانی.
مطلع برج سعادت فلک اختر سعد
بحر دردانه شاهی صدف گوهرزای.
سعدی.
چون برآمد ماه نو از مطلع پیراهنش
چشم بد را گفتم الحمدی بدم پیرامنش.
سعدی.
|| جای طلوع. جای ظهور : آنچه حطام دنیوی است بر مقتضای شریعت محمد مصطفی ( ص ) به سویت قسمت رود و غزنین که مطلع سعادت و منشاء سیادت و مستقر... دولت است به من بازگذاری. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 189 ). || زمان بر آمدن. هنگام سر زدن آفتاب و ماه و فجر و جز آن : سلام هی حتی مطلع الفجر. ( قرآن 5/97 ). || آغاز. شروع : و مآثر ملکانه که در عنفوان جوانی و مطلع عمر از جهت کسب ممالک بجا می آورده است. ( کلیله و دمنه چ مینوی ص 9 ). ایزد تبارک و تعالی نهایت همت ملوک عالم را مطلع دولت و تشبیب اقبال و سعادت این پادشاه بنده پرور کناد. ( کلیله ،ایضاً ص 27 ).
قدیمی کاولش مطلع ندارد
حکیمی کاخرش مقطع ندارد.
نظامی.
|| جای برآمدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). نردبان و پایه ای که از آن بالا روند. ( از اقرب الموارد ). || ( اصطلاح عرفانی ) عبارت از مقام شهود متکلم است در وقت تلاوت آیات کلام او که متجلی است به صفت که مصور آن آیت است. ( فرهنگ مصطلحات عرفاء دکتر سجادی ). || مجازاً بیت اول از غزل و قصیده که هر دو مصراع قافیه داشته باشند. ( غیاث ). به اصطلاح شعرا بیت اول از غزل و قصیده را مطلع و بیت دوم را حسن مطلع و بیت آخر را مقطع خوانند و با لفظ گفتن و کردن و جستن [ ج َ ] مستعمل است. ( آنندراج ). بیت اول قصیده و یا غزل که هر دو مصراع آن دارای قافیه باشد و «از مطلع تا مقطع» یعنی از آغاز تا انجام. ( ناظم الاطباء ) : بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

۱ - ( اسم ) اطلاع دارنده . ۲ - ( صفت ) آگاه باخبر با اطلاع : ابونصر کندری برملک و اقف و مطلع بود.۳- مشرف بازرس . ۴ - مقام شهود متکلم است در و قت تلاوت آیات کلام حق جمع : مطلعین .
آنکه پر می کند پیمانه را

فرهنگ معین

(مَ لَ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - جای برآمدن آفتاب . ج . مطالع . ۲ - نخستین بیت غزل یا قصیده .
(مُ طَّ لِ ) [ ع . ] (اِفا. ) آگاه ، باخبر.

فرهنگ عمید

۱. جای برآمدن.
۲. جا یا جهت طلوع ستارگان.
۳. آغاز کلام.
۴. (ادبی ) نخستین بیت غزل یا قصیده.
دانا و آگاه به کاری یا امری، بااطلاع.

دانشنامه اسلامی

[ویکی اهل البیت] نخستین بیت غزل و قصیده را مطلع می نامند. اصطلاح مطلع در مقابل مقطع قرار می گیرد که منظور از آن آخرین بیت است.

[ویکی الکتاب] معنی مَطْلِعَ: محل طلوع
معنی مَطْلَعِ: زمان طلوع
معنی تَطَّلِعُ: مطلع می شوی (در عبارت "تَطَّلِعُ عَلَیٰ خَائِنَةٍ مِّنْهُمْ") -برآید و چیره شود(در جمله "تَطَّلِعُ عَلَی ﭐلْأَفْئِدَةِ " ،اطلاع و طلوع بر هر چیز به معنای اشراف بر آن چیز ، و ظاهر شدن آن است )
ریشه کلمه:
طلع (۱۹ بار)

دانشنامه آزاد فارسی

مَطلَع
(در لغت به معنای جایِ برآمدن) اصطلاحی در شعر. نخستین بیتِ قصیده یا غزل. گاه، توسعاً به چند بیت آغازین قصیده و غزل نیز اطلاق می شود.

مترادف ها

sunrise (اسم)
مطلع، سفیده، طلوع خورشید، طلوع افتاب، مشرق

understanding (صفت)
ماهر، با هوش، مطلع، فهمیده

aware (صفت)
ملتفت، مطلع، باخبر، اگاه، بااطلاع، مسبوق

au courant (صفت)
در جریان روز، مطلع، باخبر

up-to-date (صفت)
در جریان روز، مطلع، باخبر، بهنگام، نو، تازه، جدید، مطابق اخرین طرز

informed (صفت)
مطلع، مسبوق

knowledgeable (صفت)
زیرک، با هوش، مطلع، بصیر، قابل درک، وارد بکار

hep (صفت)
مطلع، اگاه، وارد

فارسی به عربی

فحم , واسع الاطلاع

پیشنهاد کاربران

برآیگاه
جای برامدن ( طلوع کردن )
مثالی از معنای ابتدا ، شروع یا آغازینه به گفته آقای باقری و در مقابل مقطع به معنای پایان:
سوره در اصطلاح قطعه ای از قرآن است که از انسجام محتوایی برخوردار بوده و دارای مطلع و مقطع است.
مطلع، آگاه، افراد طلع
smart money
overture
کلمه ( مطلع ) با ضمه میم و تشدید طا و فتحه لام اسم مکان از اطلاع است ( و معنای محل اطلاع را می دهد ) ممکن هم هست آنرا با فتحه میم و سکون طا و فتحه لام تلفظ کنیم ، که در این صورت اسم مکان از طلوع می شود، ( و معنای محل طلوع را می دهد ) .
صاحب خبر. [ ح ِ خ َ ب َ ] ( ص مرکب ، اِ مرکب ) خبرنگار. منهی. خبرگزار : باد را [ خدای تعالی ] صاحب خبر سلیمان کرد، تا هر کجا بر یک ماه راه یا بیشتر کسی چیزی بگفتی به گوش سلیمان رسانیدی. ( ترجمه تاریخ طبری ) .
...
[مشاهده متن کامل]

پادشاهی که به روم اندر صاحب خبران
پیش او صف سماطین زده زرین کمران.
منوچهری.
و هر کجا صاحب خبر گماشته بود و جز مردم دانای عاقل را نگماشتی. ( فارسنامه ابن بلخی ص 55 ) . و صاحب خبر و برید بسر خویش منصبی بزرگ داشتی. ( فارسنامه ص 93 ) . صاحب خبران را در مملکت به هر شهری و ولایتی گماشته بودندی تا هر خبری که میان مردم حادث گشتی پادشاه را خبر کردندی تا آن پادشاه بر موجب آن فرمان دادی. . . ( نوروزنامه ص 7 ) . پس صاحب خبران این حال به بدر غلام معتضد برداشتند. ( مجمل التواریخ و القصص ص 368 ) .
خبر برد صاحب خبر نزد شاه
که مشتی ستمدیده دادخواه. . .
نظامی.
به صاحب خبر گفت کاندیشه نیست
همه چوبه تیری ز یک ریشه نیست.
نظامی.
هزارش بیشتر صاحب خبر بود
که هر یک بر سر کاری دگر بود.
نظامی.
و گوشها صاحب خبران ویند [یعنی صاحب خبر جسدند]. ( مفاتیح العلوم ) . || مطلع. آگاه. باخبر :
صاحب خبر غیر نخوانده ست به سدره
چون سیرت نیکوش به فهرست سیر بر.
سنائی.
از پی صاحب خبران است کار
بی خبران را چه غم روزگار.
نظامی.
ما که ز صاحب خبران دلیم
گوهرییم ارچه ز کان گِلیم.
نظامی.
ای بی خبر بکوش که صاحب خبر شوی
تا راهرو نباشی کی راه بر شوی.
حافظ.
|| حاجب. || نقیب. || معرف. || ایلچی. ( برهان ) .

دکتر کزازی در نوشته های خود واژه " آغازینه" را به جای واژه ی " مطلع" به کار برده است.
ملتفت
آگاه، اهل، بااطلاع، باخبر، بصیر، خبره، خبیر، دانشمند، مخبر، مسبوق، مستحضر، مشرف، وارد، واقف
مطلع الفجر
دمیدن سپیده
آگاه
آگه
این واژه تازى ( اربى ) است به معناى محل طلوع و برابرهاى پارسى آن چنینند: برآیان Barayan ( پارسى : محل برآمدن خورشید ) هورآیانHurayan ( پارسى: محل برآمدن خورشید ) ، برآیشگاه Barayeshgah ( پارسى: جاى برآمدن خورشید )
بجای مدخل که بعضا در دانشنامه نویسی و کتابداری بعنوان برابر انتری" entry" بکار رود
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٤)

بپرس