پیمودن


مترادف پیمودن: درنوردیدن، طی کردن، آشامیدن، نوشیدن، اندازه گرفتن، اندازه گیری، مساحت سنجی، مساحی

لغت نامه دهخدا

پیمودن. [ پ َ / پ ِدَ ] ( مص ) مطلق اندازه گرفتن. ( فرهنگ نظام ). || به ذرع چیزی بکسی دادن. ذرع کردن. گز کردن. اندازه گرفتن با گز و ذراع و ارش و غیره :
بفرسنگ صد بود بالای اوی
نشایست پیمود پهنای اوی.
فردوسی.
نپیمود کس خاک کاخش به پی
ز لشکر هرآنکس که شد سوی ری.
فردوسی.
بود مهر زنان همچون دم خر
نگردد آن ز پیمودن فزون تر.
فخرالدین اسعد ( ویس ورامین ).
ای شاه بپیمود زمین را و فلک را
جاه تو و قدر تو به بالا و به پهنا.
مسعودسعد.
چون بیاوردند و بپیمودند چند ارش کمتر بود دیوارها [ دیوارهای طاق کسری ]. ( نزهتنامه علائی ).
میانت را و مویت را اگر صد ره بپیمایی
میانت کمتر از موئی و مویت تا میان باشد.
سعدی.
از خجالت دهم به ذره فروغ
نور بر آفتاب پیمایم
گریه ای در جگر بشورانم
نمکی بر کباب پیمایم.
نتوان دید بس به بیداری
صبح بر چشم خواب پیمایم
بایدم آه طره تو کشید
بر نفس پیچ و تاب پیمایم
بر ظهوری دوید بیتابی
بر سکون اضطراب پیمایم.
ظهوری ( از آنندراج ).
فتور؛ پیمودن چیزی را از میان دو انگشت سبابه و ابهام. شبر؛ به دست پیمودن جامه و مانند آن. ( منتهی الارب ). || مساحت کردن : خراج بر حد عراق وی نهاد و پی از انوشیروان دو یک ستدندی و شش یک و پنج یک ، چنانکه رسم آن شهرهابودی و چنانکه آبادانی زمین بودی و قباد آن خواست که این رسمها برگیرد و عدل بنهد و آن وقت عدل آن بود که هر سالی زمین بپیمودندی و از آبادانی خراج گرفتندی و از ویرانی نگرفتندی. ( ترجمه طبری بلعمی ). و ضمان نامه ای داد که قم را مساحت کند و بپیماید بر سبیل سویت و عدالت. ( ترجمه تاریخ قم ص 102 ). || پیمانه کردن. بکیل کردن. کیل کردن. ( زمخشری ). سختن و اندازه گرفتن با پیمانه : و این صفیةالعثری با وفد برفت از پس ایشان و ابوموسی را پیش عمر شکایت کرد و گفت یا عمر نباید که ابو موسی عامل تو باشد بر مسلمانان. عمر گفت چرا؟ گفت زیرا که از غنیمت مسلمانان شصت غلام نیکو روی بگزیده است و پیش خود بپای کرده است... و دو قفیز دارد که بدو طعام پیماید، یکی کمتر و یکی بیشتر... ( ترجمه طبری بلعمی ).
چو پیمانه تن مردم همیشه عمر پیماید
بیاید زیر پیمودن همان یک روز پیمانه.
کسائی.
بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱-اندازه گرفتن ( مطلق ) پیماییدن : رای هند را ندیمی بود هنر پرور... که هنگام محاوره در دامن روزگار پیمودی . ( مرزبان نامه چا. ۱ تهران ۲ ) ۱۳٠- با گز و ذراع وارش چیزی را اندازه گرفتن ذرع کردن گزکرن : و آنرا اساس انداخته و بطناب پیموده بر شاهزادگان و امرا قسمت کردند . ۳- کیل کردن اندازه گرفتن با پیمانه پیمانه کردن : ... و دو قفیز دارد که بدو طعام پیماید یکی کمتر و یکی بیشتر . شاید آنگه کزین جوال بکیل اندک اندک برو بپیماید. ( ناصرخسرو ) ۴- مساحت کردن مساحی کردن : و آن وقت عدل آن بود که هر سالی زمین بپیمودندی و از آبادانی خراج گرفتندی و از ویرانی نگرفتندی . ۵- آشامیدن نوشیدن ( باده شراب ... ) : هنوز از فزونی ز می شاد کام نپیموده بد شاه با ماه جام . ( شا.لغ. ) ۶- آشامانیدنخورانیدن ( می شراب .... ) : بپیمود ساقی می و داد زود تهمتن شد از دادنش شاد زود. ( شا. لغ. ) ۷- طی کردن ( طریق ) سپردن ( راه ) قطع کردن ( مسافت ) بریدن : وز ارمینیه تا در اردبیل بپیمود بینا دل و بوم گیل . ( شا.بخ ۲۳۱۴ : ۸ ) و صیدکنان منازل و مراحل پیموده بولایت کرج در آمد .یا آب بغربال پیمودن . کاری بیحاصل کردن : کان چاره چو سنبیدن کوهست بسوزن وان حیله چو پیمودن آبست بغربال . ( معزی ) یاباد پیمودن کاری بیحاصل و بی نتیجه کردن : تو تا می باد پیمایی شب و روز در این خانه بر آمد سال هفتاد. ( ناصر خسرو ) یا پیمودن بگرز. گرز زدن بر آزمودن که تاب گرز خوردن دارد : هنوز ایندر آورد نبسودمش بگرز دلیران نپیمودمش . ( شا. لغ. ) یا پیمودن جواب . پاسخ دادن : بر سخن لب گشوده خاموشی بر سوالش جواب پیمایم . ( ظهوری ) یا پیمودن رزم . رزم کردن جنگیدن : مرا نیز هنگام آسودنست ترا رزم بد خواه پیمودنست . ( شا.لغ. ) یا پیمودن چرخ ( گردون ) روزگار ( عمر سال ) بر کسی . او را به پیری رسانیدن : ای پیرنگه کن که چرخ برنا پیمود بسی روزگار بر ما. ( ناصرخسرو ) مه ده یکی پیر بد نامجوی بسی سال پیموده گردون بدری . ( گرشا. لغ. ) یا پیمودن خاک . سر بخاک گذاشتن برای سجده و عبادت : بیک هفته در پیش یزدان پاک همی با نیایش بپیمود خاک . ( شا. لغ. ) یا پیمودن رنج . رنج بردن رنج کشیدن : مرا چون مخزن الاسرار گنجی چه باید در هوس پیمود رنجی ? ( نظامی ) یا پیمودن روزی . گذشتن بر شخصی و گرنه من ایدر همی بودمی بسی با شما روز پیمودمی . ( شا. لغ. ) یا پیمودن سالی .گذشتن سالی بر شخص : باندیشه گفت ای جهاندیده زال . بمردی بی اندازه پیموده سال . ( شا. لغ. ) یا پیمودن سخن . سخن گفتن : بدانست کو این سخن جز بمهر نپیمود با شاه خورشید چهر. ( شا. لغ. ) یا پیمودن بالای ( قامت ) شب . بروز آوردن شب : برفت و بپیمود بالای شب پر اندیشه دل پر ز گفتار لب . ( شا. لغ. ) چشم خونین همه شب قامت شب پیمایم تاز خونین جگری لعل قبا آرایم . ( خاقانی ) یا پیمودن شبی . گذشتن شبی بر شخص . یا پیمودن عمر . اندازه گرفتن عمر : چو پیمان. زرین تن مردم همیشه عمر پیماید بباید زیر پیمودن همان یک روز پیمانه . ( کسائی ) یا مهتاب بگز پیمودن مهتاب پیمودن . کار بیحاصل کردن کار بیهوده کردن : بنعل دلدل و چون رسد مه نو تو ? روای سپهر و مپیمای بیش ازین مهتاب . ( وحشی )

فرهنگ معین

(پِ دَ ) (مص م . ) ۱ - اندازه گرفتن . ۲ - مساحت کردن . ۳ - طی کرده راه .

فرهنگ عمید

۱. پیمانه کردن.
۲. درنوردیدن، طی مسافت کردن.
۳. اندازه گرفتن، مساحت کردن.

واژه نامه بختیاریکا

پی زِیدِن؛ پَینیدِن؛ تیر کشیدِن؛ زِیدِن؛ سُک؛ سُک پینی

دانشنامه آزاد فارسی

پیمودن (Scrolling)
فرآیندی که باعث حرکت سندی در پنجره یک برنامه می شود به طوری که بتوان قسمت مورد نظر از آن را دید. روی صفحه کلید، کلید هایی مثل کلید های جهت برای پیمایش وجود دارد. در برنامه های مختلف از شیوه های گوناگونی برای پیمودن یک سند استفاده می شود.

جدول کلمات

عبور

مترادف ها

measure (فعل)
اندازه گرفتن، سنجیدن، در امدن، پیمانه کردن، اندازه نشان دادن، اندازه داشتن، پیمودن

pace (فعل)
قدم رو کردن، پیمودن، گام زدن، با قدم اهسته رفتن

travel (فعل)
مسافرت کردن، سیر کردن، سیاحت کردن، رهسپار شدن، سفر کردن، پیمودن، در نرو دیدن

run (فعل)
اداره کردن، نشان دادن، ادامه دادن، راندن، جاری شدن، دویدن، پیمودن، دایر بودن، پخش شدن، دوام یافتن، پوییدن

mete (فعل)
سهم دادن، اندازه گرفتن، دادن، پیمودن

wing (فعل)
پیمودن، بالدار کردن، پردارکردن

scale (فعل)
نقشه کشیدن، پیمودن، مقیاس کردن، مقیاس گذاشتن، توزین کردن

survey (فعل)
بررسی کردن، بازدید کردن، پیمودن، ممیزی کردن، مساحی کردن

traverse (فعل)
قطع کردن، طی کردن، عبور کردن، گذشتن از، پیمودن

wend (فعل)
پیمودن

perambulate (فعل)
دور زدن، پیمودن، گردش کردن در

فارسی به عربی

جناح , سرعة , مسح ، اِجتیازٌ

پیشنهاد کاربران

عبور
پس کردن. [ پ َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) بعقب گذاردن. طی کردن. پیمودن :
راهی دراز و دورز پس کردم ای ملک
تا من بکام دل برسیدم بدین مکان.
فرخی.
|| کنار زدن. یکسو کردن.
- پس کردن برگها و خاشاک را از روی آب و غیره .
- پس کردن لحاف از رو.
- پس کردن مردم را برای پیش رفتن .
پیمودن = پادماندن
بپای سپردن ؛ طی کردن. زیر پای سپردن. احتیاط کردن. جستن :
همه شهر ایران و توران بپای
سپردند و نامدنشانش بجای.
فردوسی.
طی کردن
طی کردن مسافت
طی کردن

راهی راحرکت کردن
درنوردیدن، طی کردن، آشامیدن، نوشیدن، اندازه گرفتن، اندازه گیری، مساحت سنجی، مساحی
پیمودن:
دکتر کزازی در مورد واژه ی " پیمودن" می نویسد : ( ( در پهلوی پتموتن patmūtan به معنی سنجیدن و اندازه گرفتن است. در این معنی، از آن واژه ی" پیمانه " در زبان به کار برده می شود. اما از آن روی که یکی از شیوه های اندازه گرفتن گام زدن بوده است و زمین های کِشتنی را با گام زنی اندازه می گرفته اند، این مصدر در معنی در نوشتن و راه رفتن نیز به کار رفته است . ) )
...
[مشاهده متن کامل]

( ( چو سی روز گِردَش بپیمایدا،
دو روز و دو شب ، روی ننمایدا . ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 203 )

پیمودن:طی کردن، پشت سر کردن
مسافت
راه رفتن
طی کردن ، راهی را به آخر رساندن
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٤)

بپرس