کارمند

/kArmand/

مترادف کارمند: اداری، پرسنل، عضو، کادر، مامور، مستخدم

معنی انگلیسی:
employee, functionary, jobholder, staffer, officer, official, working, member of staff

لغت نامه دهخدا

کارمند. [ م َ ] ( ص مرکب ، اِ مرکب ) خدمتکار. ( غیاث ) ( آنندراج ). دارنده کار. کاردار دفتری. کسی که شغلی در دستگاهی دارد. عضو اداره و نظایر آن. ( فرهنگستان ). خدمت گزار اداری. مستخدم در یکی از ادارات دولتی مستخدم اداری. ج ، کارمندان. || کارآمد و قابل و لایق کار و آنکه از وی کار آید. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

کسی که دراداره یابنگاهی کارمیکند
خدمتکار دارنده کار
( صفت اسم ) ۱ - آنکه کاری دارد . ۲ - خدمتکار . ۳ - کسی که در موسسه یا ادارهای بکاری مشغولست عضو . ۴ - کار آمد لایق کار .

فرهنگ معین

(مَ ) (ص مر. اِمر. ) ۱ - آن که کاری دارد. ۲ - کسی که در اداره یا مؤسسه ای به کار مشغول است ، عضو. ۳ - کارآمد، لایق .

فرهنگ عمید

کسی که در اداره یا شرکتی به طور ثابت کار می کند، عضو اداره.

واژه نامه بختیاریکا

دَرمَد دِار؛ کار بدست

مترادف ها

member (اسم)
جزء، شعبه، اندام، بخش، عضو، کارمند

employee (اسم)
مستخدم، عضو، کارگر، کارمند، مستخدم زن

employe (اسم)
کارگر، کارمند، مستخدم زن

jobholder (اسم)
کارمند، عضو ثابت موسسه

فارسی به عربی

عضو , مستخدم

پیشنهاد کاربران

شارل
کارمند بانک
کارمند
اداری، پرسنل، عضو، کادر، مامور، مستخدم
Employee
Clark
مرئوس

بپرس