ای دل ریش مرا با لب تو حق نمک
حق نگه دار که من می روم اﷲ معک
گفته بودی که شوم مست و دو بوست بدهم
وعده از حد بشد و ما نه دو دیدیم و نه یک.
ابله و فرزانه را فرجام خاک
جایگاه هر دو اندر یک مغاک.
رودکی.
یک قحف خون بچه تاکم فرست از آنک هم بوی مشک دارد و هم گونه عقیق.
عماره.
نموده ست رازت به من سربه سرکه باشد مرا از تو هم یک پسر.
فردوسی.
چون یکی جغبوت پستان بند اوی شیر دوشی زوی روزی یک سبوی.
طیان.
از دل و پشت مبارز می برآید صد تراک کز زه عالی کمان خسرو آید یک ترنگ.
عسجدی.
- یک بغل ؛ کنایه از مقداری که بغل را پر کند، چنانچه دو بغل کنایه از بسیار است. ( از آنندراج ) : یک بغل مشک میسر شودش نافه صفت
دست شانه چو به گیسوی رسای تو رسد.
ملاطغرا ( از آنندراج ).
- || کنایه از مقدار بسیار. ( غیاث اللغات ).- || مقدار اندک یعنی آن مقدار از چیزی که بتوان در زیر بغل حمل کرد. ( ناظم الاطباء ).
- یک سلولی ؛ نباتات یک سلولی یا پروتوفیت نباتاتی هستند که فقط از یک سلول گرد یا بیضی و یا دراز و یا رشته ای شکل به وجود آمده اند و کلیه اعمال حیاتی نبات را که شامل تغذیه ، تنفس ، تولیدمثل ، حرکت ، دفع و غیره است همان یک سلول انجام می دهد.
- یک شدن ؛ واحد شدن. در حکم واحد شدن. مثل هم شدن. مانند همدیگر گشتن :
گر تو صد سیب و صد آبی بشمری
صد نماند یک شود چون بفشری.
مولوی.
- یک غنچه ؛ مقدار یک غنچه. ( آنندراج ). به اندازه غنچه ای. به قدر غنچه ای : غم عالم فراوان است من یک غنچه دل دارم
چه سان در شیشه ساعت کنم ریگ بیابان را.بیشتر بخوانید ...