abdicate

/ˈæbdəˌket//ˈæbdɪkeɪt/

معنی: ترک گفتن، واگذار کردن، تفویض کردن، محروم شدن، کناره گیری کردن، استعفا دادن
معانی دیگر: (از سلطنت) کناره گیری کردن، دست برداشتن، صرفنظر کردن، عاق کردن، از ارث محروم کردن، استعفا کردن یا دادن، (مسئولیت) سلب کردن، از عهده ی خود برداشتن، تفوی­ کردن، محروم کردن ازارک

بررسی کلمه

فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: abdicates, abdicating, abdicated
• : تعریف: to formally relinquish a position of power, a claim, or a right.
متضاد: accede
مشابه: resign

- The ailing king was advised to abdicate.
[ترجمه بهناز] به پادشاه بیمار توصیه شد که از پادشاهی کناره گیری کند
|
[ترجمه گوگل] به پادشاه بیمار توصیه شد که از سلطنت کناره گیری کند
[ترجمه ترگمان] به پادشاه بیمار توصیه شد که استعفا کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
مشتقات: abdication (n.), abdicator (n.)
(1) تعریف: to relinquish or renounce (a position of power or the like).
مترادف: relinquish, renounce
متضاد: accede, assume
مشابه: abnegate, cede, forsake, resign, yield

- The king announced he would abdicate the throne.
[ترجمه بهناز] پادشاه اعلام کرد از سلطنت کناره گیری میکند
|
[ترجمه گوگل] پادشاه اعلام کرد که از تاج و تخت کناره گیری می کند
[ترجمه ترگمان] پادشاه اعلام کرد که از تخت سلطنت استعفا خواهد داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to refuse to fulfill (a responsibility or the like).
مترادف: refuse, repudiate
متضاد: accept
مشابه: disown, reject

- By refusing to carry out the order, the soldier abdicated his duty.
[ترجمه Mehdi] با امتناع از اجرای دستور ، سرباز از وظیفه خود کناره گیری کرد.
|
[ترجمه گوگل] سرباز با امتناع از اجرای دستور، از وظیفه خود کناره گیری کرد
[ترجمه ترگمان] سرباز وظیفه خود را از انجام دادن دستور منع می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. to abdicate an opinion
از عقیده ای صرفنظر کردن

2. mohammad alishah was forced to abdicate
محمد علی شاه وادار به استعفا شد.

3. Many parents simply abdicate all responsibility for their children.
[ترجمه مهدی] بسیاری از والدین براحتی از تمامی مسؤلیت های خود نسبت به فرزندان شان شانه خالی میکنند
|
[ترجمه گوگل]بسیاری از والدین به سادگی تمام مسئولیت فرزندان خود را کنار می گذارند
[ترجمه ترگمان]بسیاری از والدین به سادگی از همه مسئولیت ها برای فرزندان خود استعفا می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. She was forced to abdicate the throne of Spain.
[ترجمه مهدی] او مجبور به کناره گیری از سلطنت اسپانیا ، شد
|
[ترجمه گوگل]او مجبور به کناره گیری از تاج و تخت اسپانیا شد
[ترجمه ترگمان]وی مجبور به استعفا از تاج و تخت اسپانیا شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. The aging founder of the university decided to abdicate.
[ترجمه گوگل]موسس سالخورده دانشگاه تصمیم به کناره گیری گرفت
[ترجمه ترگمان]بنیانگذار این دانشگاه تصمیم به استعفا گرفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. The king was forced to abdicate the throne .
[ترجمه گوگل]شاه مجبور شد تاج و تخت را کنار بگذارد
[ترجمه ترگمان]پادشاه مجبور شده تاج و تخت رو ترک کنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Yuan Shikai forced the emperor to abdicate and hand over power to him.
[ترجمه بنیامین رئوف] یوان شیکای امپراطور را مجبور کرد از سلطنت کناره گیری کند و قدرت را به او واگذار کند.
|
[ترجمه Edi.nozari] اونایی که خودش ترجمه صحیحو نوشته ترجمه نکنین جمله هایی که ترجمه شون . . . یریه رو اگه راست میگین ترجمه کنید و الا همتونو دیسلایک میکنم
|
[ترجمه گوگل]یوان شیکای امپراتور را مجبور به کناره گیری و واگذاری قدرت به او کرد
[ترجمه ترگمان]یوان Shikai امپراطور را مجبور کرد که استعفا کند و قدرت را به او تحویل دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Whether Edward would abdicate in favour of his brother became the question of the hour.
[ترجمه گوگل]این که آیا ادوارد به نفع برادرش از سلطنت کناره‌گیری می‌کند یا نه، به پرسش روز تبدیل شد
[ترجمه ترگمان]اینکه آیا ادوارد به نفع برادرش استعفا می کرد یا نه، سوال ساعت بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. He retired and abdicate the position to a young man in summer.
[ترجمه Nm] او بازنشسته شد و جایگاه خود را در تابستان به یک مرد جوان وگذار میکند
|
[ترجمه گوگل]او بازنشسته شد و در تابستان این سمت را به مردی جوان واگذار کرد
[ترجمه ترگمان]او بازنشسته شد و در تابستان مقام یک مرد جوان را ترک کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. But abdicate all responsibility for investing and monitoring their hard - earned savings.
[ترجمه گوگل]اما تمام مسئولیت سرمایه گذاری و نظارت بر پس انداز سخت به دست آمده خود را کنار بگذارید
[ترجمه ترگمان]اما واگذار کردن همه مسئولیت ها برای سرمایه گذاری و نظارت بر پس انداز دشوار آن ها
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Yuan Shikai forced emperor to abdicate and hand over power to him.
[ترجمه گوگل]یوان شیکای امپراتور را مجبور به کناره گیری و واگذاری قدرت به او کرد
[ترجمه ترگمان]یوآن امپراطور را وادار به استعفا کرد و قدرت را به او واگذار کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. One is abdicate gives Baoermo, this is nodded very difficult.
[ترجمه گوگل]یکی از دست دادن به Baoermo می دهد، این سر تکان داد بسیار دشوار است
[ترجمه ترگمان]یکی استعفا می دهد، این کار بسیار دشوار است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. In February Qingdi was forced to abdicate.
[ترجمه گوگل]در فوریه چینگدی مجبور به کناره گیری شد
[ترجمه ترگمان]در فوریه Qingdi مجبور به استعفا شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. If the King does not abdicate, he will have to be dethroned.
[ترجمه گوگل]اگر پادشاه از سلطنت کناره نگیرد، باید از سلطنت خلع شود
[ترجمه ترگمان]اگر پادشاه استعفا نکند، باید خلع شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

ترک گفتن (فعل)
abandon, abdicate, walk out

واگذار کردن (فعل)
abandon, surrender, concede, cede, assign, relegate, give, transfer, abdicate, admit, quitclaim, title, make over, remise, vest, entrust, intrust, give over, yield

تفویض کردن (فعل)
abdicate, confer, devolve, resign, vouchsafe

محروم شدن (فعل)
abdicate

کناره گیری کردن (فعل)
abdicate, secede, retire

استعفا دادن (فعل)
abdicate

تخصصی

[نساجی] استعفا دادن_کناره گیری کردن از سمت

انگلیسی به انگلیسی

• relinquish office or power, resign; renounce, give up
if a monarch abdicates or abdicates the throne, they formally announce that they are giving up their position as monarch.
if you abdicate responsibility for something, you refuse to accept responsibility for it any longer.

پیشنهاد کاربران

to give up a position of power
( در مورد تاج و تخت ، مقام و قدرت ) کناره گیری کردن ، استعفا دادن
۱. کناره گیری کردن. استعفا دادن ۲. {مسئولیت} سلب کردن. از عهده خود برداشتن ۳. صرف نظر کردن. دست برداشتن ۴. از سلطنت کناره گیری کردن
مثال:
Mohammad Alishah had been forced to abdicate.
محمد علیشاه مجبور شده بود از سلطنت کناره گیری کند.
کناره گیری کردن از، دست کشیدن از، ترک گفتن ( تاج و تخت، مقام )
سلبِ . . . از خود کردن، از قبولِ . . . سرپیچی کردن، سرباز زدن از، از عهده خود برداشتن ( مسئولیت و غیره )
If a king or queen abdicates, he or she makes a formal statement that he or she no longer wants to be king or queen/ to give up a position as king, or to fail to take responsibility for something
کناره گیری کردن از سلطنت ( شاه یا ملکه ) / از دست دادن موقعیتی به عنوان پادشاه یا ناتوانی در قبول مسئولیت چیزی
...
[مشاهده متن کامل]

King Edward VIII abdicated ( the British throne ) in 1936.
The administration has abdicated its leadership on this critical issue.
The queen of Denmark has announced that she is to abdicate after 52 years on the throne.

منابع• https://dictionary.cambridge.org/dictionary/english/abdicate
استعفا کردن، کناره گیری کردن
سهل انگاری کردن
بی توجهی، غفلت ( در مسئولیت یا کار محول شده )
relinquish
سر باز زدن، رویگردان شدن
The artists didn’t abdicate their social responsibility
هنرمندان از مسئولیت اجتماعی خود، سر باز نزدند
سلب و کناره گیری کردن

بپرس