action

/ˈækʃn̩//ˈækʃn̩/

معنی: گزارش، عمل، فعل، کنش، کار، کردار، جدیت، اقدام، بازی، حرکت، رفتار، نبرد، جنبش، تاثیر، تعقیب، اشاره، وضع، پیکار، طرز عمل، تمرین، سهم، سهام شرکت، جریان حقوقی، اقامهء دعوا، اشغال نیروهای جنگی، اثر جنگ، جریان
معانی دیگر: (جمع) رفتار، اثر، طرز کار، عملکرد، وضع و طرز حرکت، رویدادها، حرکات و رفتار شخصیت ها، داستان، (جمع) وقایع، (حقوق) اقامه ی دعوا، دعوی، عملیات نظامی، حمله، برخورد نظامی، (خودمانی) فعالیت، هیجان

بررسی کلمه

اسم ( noun )
مشتقات: actionless (adj.)
(1) تعریف: something that is done, is being done, or will be done.
مترادف: act, activity, deed, execution, labor, operation, practice, work
مشابه: effort, endeavor, enterprise, feat, move, movement, play, proceeding, process, progress, thing

- As president, his first action was an attempt to stabilize the economy.
[ترجمه رحیم] اولین اقدام او بعنوان رئیس جمهور تثبیت اقتصاد بود
|
[ترجمه گوگل] به عنوان رئیس جمهور، اولین اقدام او تلاش برای ایجاد ثبات در اقتصاد بود
[ترجمه ترگمان] به عنوان رئیس جمهور اولین اقدام او تلاشی برای تثبیت اقتصاد بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: a movement or series of movements.

- The language students are learning words for various actions such as jumping, waving, pointing, and skipping.
[ترجمه رحیم] دانش اموزان زبان کلمات پریدن ، تکان دادن، اشاره کردنو پریدن را برای استفاده یادمگیرند.
|
[ترجمه گوگل] دانش آموزان زبان در حال یادگیری کلمات برای اعمال مختلف مانند پریدن، تکان دادن، اشاره کردن، و پرش هستند
[ترجمه ترگمان] دانش آموزان زبان کلمات را برای کاره ای مختلفی از جمله پریدن، تکان دادن، اشاره کردن، و پریدن استفاده می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Actions of the body combine with speech to communicate meaning.
[ترجمه رحیم] برای ارتباط حرکت بدن وصحبت کردن با هم ترکیب میشوند
|
[ترجمه گوگل] اعمال بدن با گفتار ترکیب می شود تا معنا را منتقل کند
[ترجمه ترگمان] کنش ها با بیان برای ارتباط معنا با هم ترکیب می شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: vigorous activity.
مترادف: activity, energy, excitement, force
مشابه: adventure, dash, intensity, movement, snap, vigor, vim, vitality, zing

- It was a slow first half with very little action in the game.
[ترجمه قاسم آباده ای] بازی در نیمه ی اول آرام بود وهیجان اندکی داشت.
|
[ترجمه Ayda Moradi] بازی در نیمه ی اول به آرامی پیش می رفت و هیجان کمی داشت.
|
[ترجمه رحیم] بازی در نیمه اول اهسته وبا عملکرد خیلی کم بود
|
[ترجمه گوگل] نیمه اول کندی بود و اکشن بسیار کمی در بازی داشت
[ترجمه ترگمان] نیمه اول بازی در بازی بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: (usu. pl.) manner of behaving or conducting oneself.
مترادف: behavior, comportment, conduct, deeds, demeanor, port
مشابه: bearing, manner, mien, posture

- As a teacher, her actions were not acceptable.
[ترجمه گوگل] به عنوان یک معلم، اقدامات او قابل قبول نبود
[ترجمه ترگمان] به عنوان یک معلم رفتار او قابل قبول نبود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: the manner of a mechanism's moving or operating, or the mechanism itself.
مترادف: functioning, mechanism, motion, movement, operation
مشابه: act, apparatus, behavior, engine, gear, performance, play

- The action of the clock fascinated the little boy.
[ترجمه گوگل] عملکرد ساعت پسر کوچک را مجذوب خود کرد
[ترجمه ترگمان] عمل ساعت، پسر کوچک را مجذوب خود ساخت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(6) تعریف: effect.
مترادف: effect, force, impact
مشابه: efficacy, influence, operation, result, work

- Scientists are still studying the action of the drug on the body.
[ترجمه رحیم] هنوز دانشمندان در حال مطالعه عملکرد دارو می باشند
|
[ترجمه گوگل] دانشمندان هنوز در حال بررسی اثر دارو بر روی بدن هستند
[ترجمه ترگمان] دانشمندان هنوز در حال مطالعه عمل مواد مخدر روی بدن هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(7) تعریف: a legal proceeding wherein one party demands its right or claims that wrong has been done by another party; a lawsuit.
مترادف: case, proceeding, suit
مشابه: cause, lawsuit, prosecution

- Why are the workers initiating this action against the owners at this time?
[ترجمه گوگل] چرا کارگران در این زمان اقدام به این اقدام علیه مالکان می کنند؟
[ترجمه ترگمان] چرا کارگران این اقدام علیه مالکان این زمان را آغاز می کنند؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(8) تعریف: military conflict; fighting.
مترادف: battle, combat, conflict, fighting
مشابه: engagement, fray, warfare

- Action was heavy during the first day of battle.
[ترجمه گوگل] عمل در روز اول نبرد سنگین بود
[ترجمه ترگمان] این اقدام در نخستین روز نبرد سنگین بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. an action that imports hostility
عملی که دال بر خصومت است.

2. an action that will not lie
کاری که (از نظر قضایی) قابل پیگیری نیست

3. disciplinary action against those who have taken bribes
اقدام کیفری در مورد آنهایی که رشوه گرفته اند

4. gene action
کنش زادی،کنش ژنی

5. his action was a concession of defeat
عمل او به منزله ی اعتراف به شکست بود.

6. his action was viewed in a disadvantageous light by many
خیلی هابه عمل او با نظر نامساعد نگریستند.

7. libel action
اقدام قانونی در مقابل هتک حرمت یا افترا

8. shock action
(ارتش) عملیات کوبشی

9. the action of a drug
اثر دارو

10. the action of water on rocks
اثر آب بر سنگ

11. their action was not offensive to him but proved somewhat disobliging
عمل آنان درنظرش زننده نبود ولی تا اندازه ای باعث ناراحتی او شد.

12. this action was in contravention of the u. n. charter
این عمل خلاف منشور سازمان ملل متحد بود.

13. voluntary action
عمل ارادی

14. whatever action the government takes will affect me individually
هر اقدامی که دولت انجام بدهد شخصا مرا تحت تاءثیر قرار خواهد داد.

15. wise action
عمل عاقلانه

16. bring action
(حقوق) اقامه ی دعوا کردن،به دادگاه شکایت کردن،شاکی شدن

17. in action
فعال،در حال کار،در حال عمل

18. industrial action
(انگلیس) اعتصاب

19. reflex action
عمل غیر ارادی،حرکت غیرارادی،پس کنش

20. see action
در عملیات جنگی درگیر شدن،وارد رزم شدن

21. take action
1- فعال شدن،اقدام کردن 2- (حقوق) اقامه ی دعوی کردن

22. all the action of this play takes place in a sitting room
همه ی وقایع این نمایش در اتاق نشیمن اتفاق می افتد.

23. bravery in action
دلاوری در عملیات (نظامی)

24. freedom of action
آزادی عمل

25. he saw action in korea
در جنگ کره درگیر بود.

26. i'll bring action against him
علیه او اقامه دعوا خواهم کرد.

27. missing in action = mia
مفقودالاثر در جنگ

28. plan of action
برنامه ی اجرایی

29. suit the action to the word
(شکسپیر) عمل را با حرف جورکن.

30. gallantry in action
(ارتش) رشادت در عملیات رزمی

31. go into action
وارد عمل شدن،پیکار کردن،عملیات نظامی را آغاز کردن

32. out of action
از کار افتاده،خراب

33. i call their action madness
من این عمل آنها را دیوانگی می خوانم.

34. to abate an action
عملی را خاتمه دادن

35. to bring an action against somebody for slander
به خاطر افترا کسی را مورد تعقیب قرار دادن

36. to repeat an action
عملی را تکرار کردن

37. a course of action
فرایند،اسلوب عملکرد،روش،نحوه ی کار،راه کار

38. economic conditions necessitated immediate action
اوضاع اقتصادی مستلزم اقدام فوری بود.

39. he was killed in action
در عملیات جنگی کشته شد.

40. the legality of your action is questionable
قانونی بودن عمل شما مورد تردید است.

41. the result of that action was the complete annihilation of the labor party
نتیجه ی آن عمل بی اثرسازی کامل حزب کارگر بود.

42. the springs of human action
انگیزه های اعمال بشری

43. to fight a retrograde action
در حال عقب نشینی جنگیدن

44. to indicate guidlines for action
رهنمودهای کار را بیان کردن

45. to translate words into action
حرف را به عمل درآوردن

46. we must take corrective action
ما بایستی دست به کار عملیات اصلاحی بشویم.

47. bring (or call) into action
به عمل در آوردن،جامه ی عمل پوشاندن به

48. he is a man of action
او اهل عمل است.

49. her speech stirred us into action
نطق او ما را به فعالیت در آورد.

50. her words stung us into action
حرف های او ما را تحریک به اقدام کرد.

51. my criticism jolted them into action
انتقاد من آنها را وادار به عمل کرد.

52. the cardiograph traces the heart action
قلب نگار طرز کار قلب را ثبت می کند.

53. the time has arrived for action
وقت عمل فرارسیده است.

54. this movie is full of action
این فیلم پر از ماجراهای مهیج است.

55. we have decided upon immediate action
ما تصمیم به اقدام فوری گرفته ایم.

56. he is all talk and no action
اهل یاوه گویی است نه اهل عمل.

57. reserves are not permanently ready for action but can be used in emergencies
قوای ذخیره دایما آماده ی عمل نیستند ولی می توان در موارد ناگه اضطراری از آنها استفاده کرد.

58. the contestant parties in a court action
طرفین دعوی در محاکمه

59. the embattled troops were ready for action
قشون صف آرایی شده آماده ی عمل بود.

60. this machine has a very smooth action
این دستگاه خوب و آرام کار می کند.

61. ensuing events proved the wisdom of his action
رویدادهای بعدی خردمندانه بودن عمل او را اثبات کرد.

62. his father's harsh words jarred him into action
حرف های ناخوشایند پدرش او را تکان داد و وادار به کار کرد.

63. they are numbered among the missing in action
آنها جزو مفقودالاثرهای جنگ محسوب شده اند.

64. they put five of our tanks out of action
پنج تانک ما را از کار انداختند.

65. i was shocked by the impropriety of the man's action
از ناشایستگی عمل آن مرد یکه خوردم.

66. when we are cold we shiver; this is a reflex action
وقتی سردمان می شود می لرزیم ; این یک عمل غیر ارادی (یا پس کنش) است.

67. when he saw the superior enemy force, he resorted to evasive action
وقتی نیروی برتر دشمن را دید کوشید به عملیات گریز گرانه متوسل شود.

مترادف ها

گزارش (اسم)
account, report, story, reportage, hearing, bruit, inkling, action, wrap-up

عمل (اسم)
article, function, process, practice, act, action, operation, doing, deed, issue, fact, proceeding, production, gest

فعل (اسم)
act, action, verb, deed, work

کنش (اسم)
act, action

کار (اسم)
service, function, thing, office, task, act, action, deed, work, job, labor, karma, activity, ploy, affair, duty, shebang, appointment, workmanship, avocation, vocation, proposition, laboring, fist, concave, opus, kettle of fish

کردار (اسم)
act, action, deed, karma, issue, exploit, jest

جدیت (اسم)
gravity, action, acting, enthusiasm, impressment

اقدام (اسم)
measure, action, move, proceeding, ploy, beginning, emprise

بازی (اسم)
action, play, sport, game, gaming, fun, skittle

حرکت (اسم)
departure, stroke, progress, action, stir, move, movement, motion, travel, gesture, behavior, demeanor, locomotion, poke, gest, stirabout

رفتار (اسم)
action, exploit, gesture, behavior, conduct, treatment, manner, demeanor, bearing, dealing, deportment, comportment, thews, step, demarche, ethic, gest

نبرد (اسم)
action, battle, fight, combat, conflict, fray, set-to

جنبش (اسم)
cause, action, stir, move, movement, motion, travel, jiggle, vibration, commotion, inanition, bustle, rock, flicker, locomotion, jar, heartbeat, tremor, libration, tremour, vibratility

تاثیر (اسم)
influx, action, influence, impression, efficacy, affection, sensation

تعقیب (اسم)
following, action, chase, pursuit, tailing, continuation

اشاره (اسم)
slur, inkling, action, gesture, mention, hint, indication, allusion, warning, innuendo, suggestion, manifest, ensign, beck, symbol, gest, insinuation, referral

وضع (اسم)
deduction, stand, speed, action, gesture, behavior, demeanor, situation, status, position, disposition, imposition, trim, stick, pose, self, aspect, setup, ordonnance, bearing, poise, station, footing, deportment, lie, mien, posture, phase, situs, stance

پیکار (اسم)
quarrel, action, battle, fight, combat

طرز عمل (اسم)
action, manner, procedure, modus operandi, mode

تمرین (اسم)
task, practice, use, action, exercise, workout, drill, rehearsal, drilling, exercitation

سهم (اسم)
scare, stock, arrow, action, share, contribution, portion, allotment, lot, interest, dividend, quota, ration, blue-sky stock

سهام شرکت (اسم)
action

جریان حقوقی (اسم)
action

اقامهء دعوا (اسم)
action

اشغال نیروهای جنگی (اسم)
action

اثر جنگ (اسم)
action

جریان (اسم)
inset, ooze, flow, progress, fluor, action, current, stream, course, going, income, rede, afflux, circulation, circuit, gush, effluvium, efflux, outflow, tide

تخصصی

[شیمی] اثر، کنش، عمل
[سینما] ماجراهای به وجود آورنده فیل - ماجرا - عمل - حرکت داخل کادر - کنش - شروع حرکت - عمل نمایشی /فعالیت - شروع - زمان وقوع رویداد - هیجان - رویدادهای پرتحرک و صحنه های - رویداد - حرکت و عمل - اکسیون - حادثه - تحرک - بازی و حرکات جلوی دوربین - بازی - اکشن - اقدام - حرکت
[عمران و معماری] عمل - کنش
[کامپیوتر] عمل، اقدام، کنش .
[برق و الکترونیک] عملکرد، کنش، تاثیر
[مهندسی گاز] عمل، کنش
[حقوق] اقدام، دعوی
[نساجی] فعل - عمل - کنش
[ریاضیات] اثر، عمل، فعالیت، واکنش، کنش، اقدام، انجام

انگلیسی به انگلیسی

• activity, something that is being done; energetic or vigorous activity; movement, motion; effect; lawsuit; combat
action is doing something for a particular purpose.
an action is a movement or act that you do on a particular occasion.
a legal action is a process in which a court orders someone to stop doing something or to pay compensation for damage they have caused; a legal term.
the action of a chemical is the way in which it works, or the effects that it has.
you can refer to the important, exciting, or significant things that are happening as the action.
action is also fighting in a war.
if soldiers are in action or go into action, they are fighting in a war.
if you put an idea or policy into action, you begin to use it.
if something or someone is out of action, they are not able to be used, or unable to work normally.

پیشنهاد کاربران

الکترونیک: کنش، اقدام، عمل، کامپیوتر: اثر، کنش، عمل، شیمی: کنش، عمل، تربیت بدنی: اقدام، تجارت خارجی: نبرد، جنگ، علوم دریایی: کنش، جنبش، عمل، اژیرش، کردار، کار، معماری: فرمان حاضر به تیر، کار، اقدام، جنگ
...
[مشاهده متن کامل]
عملیات، عملیات جنگی، علوم نظامی: عمل، عامل، عمران: کنش، عمل، روانشناسی: کنش، عمل، اقتصاد: کنش، کردار، کار، عمل، فعل، اقدام، رفتار، جدیت، جنبش، حرکت، جریان، اشاره، تاثیر، اثر جنگ، نبرد، پیکار، اشغال نیروهای جنگی، گزارش، وضع، طرز عمل، ( حق ) . اقامه ی دعوا، جریان حقوقی، تعقیب، بازی، تمرین، سهم، سهام شرکتکامپیوتر: حرکت

1. کار، عمل؛ کنش؛ فعالیت؛ اقدام؛ تأثیر، اثر
2. طرزِ کار، ساز و کار، مکانیسم؛ شیوۀ حرکات، شیوۀ رفتار
3. دعوای حقوقی ( حقوق )
4. عملیات ( نظامی ) ؛ درگیری، حمله، جنگ
5. آکسیون، حادثه، گیر و گرفت ( تئاتر ) ؛ بازی ( بازیگر )
...
[مشاهده متن کامل]

a man of action
مردِ عمل
where the action is
جایی که زندگی در آن جریان دارد
in action
در حینِ کار
bring/call something into action
به کار انداختن، به راه انداختن
put/set something into action
عملی کردن، اجرا کردن، به اجرا در آوردن ( نقشه، اصول و غیره ) ؛ به کار انداختن، به راه انداختن ( ماشین )
put something out of action
از کار انداختن، متوقف کردن
take action
اقدام کردن
get a piece/slice of the action
سهمی از کار بردن ( محاوره )
Action speak louder than words
دو صد گفته چون نیم کردار نیست؛ به عمل کار بر آید به سخندانی نیست.
bring an action against somebody
علیهِ کسی اقامۀ دعوا کردن
go into action
شروع به حمله کردن

فرایند
فعالیت
مثال:
Physical actions
فعالیت های فیزیکی یا جسمانی
activity در معنی کلی همانند action است اما activity صرفا یک اقدام است و به خودی خود منجر به نتیجه نمیشه اما action یک اقدام هدفمند و جهت دار است که یک نتیجه مشخص را هدف قرارداده
Remember an Activity will never produce a final result. Action will.
عملکرد
عمل ، گزارش
action ( اعتیاد )
واژه مصوب: اقدام
تعریف: چهارمین مرحلۀ تغییر رفتار اعتیادی که در آن فرد به صورت جدی تلاش می کند رفتار اعتیادی خود را ترک کند|||متـ . مرحلۀ اقدام action stage
اعتصاب، اعتراض
[uncountable, countable]
things that workers
do, especially stopping work, to protest to their employers about something
( فیلم ) بزن بزن
فیلمی که پر از صحنه های دعوا و فرار و کشت و کشتار باشه.
خشن ، نبرد گونه و. . .
وابسته به جمله است .
عمل داستانی ( در داستان نویسی )
گزارش

Move
بازیگری
کنش
کار
کردار
و
.
.
.
گام
قدرت
عمل
اقامه دعوا ( در دادگاه )
عمل ، اقدام.
Sound, light, movement
صدا ، نور، حرکت
Action relief. . . . . . عملیات امداد!
عملیات
کارکرد.
حادثه ای
حرکت
اقدام
عمل کر ن
عمل
کارکرد
[سبک فیلم]
زد و خورد ، پُر زد و خورد ، پربرخورد ، پرتکاپو ، پرجنبش ، پر جنب وجوش
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٣٠)

بپرس