arrange

/əˈreɪndʒ//əˈreɪndʒ/

معنی: اراستن، ترتیب دادن، مرتب کردن، چیدن، منظم کردن، سازمند کردن، قرار گذاشتن، طبقه بندی کردن، طبقهبندییا جور کردن
معانی دیگر: آراستن، پیراستن، کلاسه کردن، سوا کردن، سازوار کردن، تهیه کردن، آماده کردن، توافق کردن، مقرر داشتن، قطعه ی موسیقی را با آلات موسیقی دیگر یا آوازهای دیگر اجرا کردن، (موسیقی) اقتباس کردن، قطعه ی موسیقی را دگرسان کردن، جرح و تعدیل کردن

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: arranges, arranging, arranged
(1) تعریف: to put in a desired order or configuration.
مترادف: array, collocate, dispose, marshal, order, organize, range, set up
متضاد: derange, disarrange
مشابه: assort, categorize, class, classify, codify, collate, coordinate, grade, group, lay, make, methodize, position, rank, set, sort, straighten, structure, systematize, tabulate, tidy

- We arranged the books according to their size.
[ترجمه گوگل] کتاب ها را بر اساس سایزشان چیدیم
[ترجمه ترگمان] ما کتاب ها را با توجه به اندازه آن ها مرتب کردیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- They arranged the furniture so that it would be convenient for both talking and watching television.
[ترجمه گوگل] آنها مبلمان را طوری چیدند که هم برای صحبت کردن و هم برای تماشای تلویزیون راحت باشد
[ترجمه ترگمان] آن ها اثاثه را طوری مرتب کردند که هم برای صحبت کردن و هم تماشای تلویزیون مناسب باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She arranged the papers on her desk.
[ترجمه علی] او کاغذهای روی میزش را مرتب کرد
|
[ترجمه گوگل] کاغذها را روی میزش مرتب کرد
[ترجمه ترگمان] کاغذها را روی میزش گذاشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to make plans for; prepare.
مترادف: line up, plan, prepare, prime, ready, set up
مشابه: contrive, design, devise, fix, form, line, make, organize, prearrange, predetermine, premeditate, program

- The couple will arrange the wedding reception themselves.
[ترجمه گوگل] این زوج خودشان مراسم عروسی را ترتیب می دهند
[ترجمه ترگمان] این زوج خودشان جشن ازدواج را ترتیب خواهند داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Her administrative assistant arranged the meeting for next week.
[ترجمه گوگل] معاون اداری او این جلسه را برای هفته آینده ترتیب داد
[ترجمه ترگمان] دستیار اجرایی او جلسه را برای هفته آینده ترتیب داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to adapt (a piece of music) for a particular style of performance or for particular players.
مترادف: adapt, orchestrate, score
مشابه: compose, set

- She arranged the violin piece for the piano.
[ترجمه گوگل] او قطعه ویولن را برای پیانو تنظیم کرد
[ترجمه ترگمان] قطعه ویولن را برای پیانو مرتب کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The school orchestra plays classical pieces that are arranged for younger players.
[ترجمه فاطمه عبدی] ارکستر مدرسه، قطعه های کلاسیکی را اجرا می کند که برای نوازنده های جوان تر تنظیم شده است.
|
[ترجمه گوگل] ارکستر مدرسه قطعات کلاسیک را می نوازد که برای نوازندگان جوان تر تنظیم شده است
[ترجمه ترگمان] ارکست مدرسه قطعات کلاسیک را بازی می کند که برای بازیکنان جوان ترتیب داده می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: arranger (n.)
• : تعریف: to plan or do what is necessary in order to bring something about (often fol. by "for").
مترادف: contrive, devise, plan, prepare
مشابه: design, premeditate

- She arranged for flowers to be sent to the funeral home.
[ترجمه گوگل] او ترتیبی داد که گلها را به مجلس ترحیم بفرستند
[ترجمه ترگمان] ترتیبی داد که گل ها را برای مراسم ختم به خانه بفرستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- They arranged to see each other again the following week.
[ترجمه گوگل] قرار گذاشتند هفته بعد دوباره همدیگر را ببینند
[ترجمه ترگمان] آن ها قرار گذاشتند هفته بعد همدیگر را ببینند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The White House staff arranged that the meeting be held with the Prime Minister at ten o'clock.
[ترجمه گوگل] کارکنان کاخ سفید ترتیبی دادند که این دیدار با نخست وزیر در ساعت ده صبح برگزار شود
[ترجمه ترگمان] کارکنان کاخ سفید ترتیبی دادند که جلسه با نخست وزیر در ساعت ده برگزار شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. arrange the four digits in ascending order
چهار رقم را به ترتیب فزاینده تنظیم کن.

2. please arrange to have a taxi bring us from the airport
لطفا ترتیبی دهید که یک تاکسی مارا از فرودگاه بیاورد.

3. to arrange a program of entertainment
برنامه ی سرگرمی را ریختن

4. they met to arrange the release of hostages
آنها برای ترتیب دادن آزادی گروگان ها ملاقات کردند.

5. My secretary will phone you to arrange a meeting.
[ترجمه رضائی] منشی من جهت ترتیب دادن قرار ملاقات با شما تماس خواهد گرفت.
|
[ترجمه گوگل]منشی من با شما تماس می گیرد تا جلسه ای را ترتیب دهید
[ترجمه ترگمان]منشی من به شما تلفن خواهد کرد که ملاقاتی ترتیب دهید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. A hairdresser's job is to cut, arrange and colour the customer's hair.
[ترجمه گوگل]کار آرایشگاه کوتاه کردن، چیدمان و رنگ کردن موهای مشتری است
[ترجمه ترگمان]کار آرایشگاه، بریدن، مرتب کردن و رنگ کردن موی مشتری است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. We will arrange about it tomorrow.
[ترجمه گوگل]فردا در موردش هماهنگ می کنیم
[ترجمه ترگمان]فردا ترتیب آن را خواهیم داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Your building society or bank will help arrange a mortgage.
[ترجمه گوگل]انجمن ساختمانی یا بانک شما به ترتیب وام مسکن کمک می کند
[ترجمه ترگمان]جامعه یا بانک شما به ترتیب یک وام مسکن کمک خواهد کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Arrange the chicken and salad in a serving dish.
[ترجمه فاطمه عبدی] مرغ و سالاد رو توی یه دیس بچین.
|
[ترجمه گوگل]مرغ و سالاد را در ظرف سرو بچینید
[ترجمه ترگمان]مرغ و سالاد را در یک ظرف غذا مرتب کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Arrange the tomato slices evenly on the top.
[ترجمه گوگل]برش های گوجه فرنگی را به طور مساوی روی آن بچینید
[ترجمه ترگمان]تکه های گوجه فرنگی را به طور مساوی در بالا مرتب کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. We've still got to arrange how to get to the airport.
[ترجمه گوگل]ما هنوز باید نحوه رسیدن به فرودگاه را ترتیب دهیم
[ترجمه ترگمان]ما هنوز باید ترتیبی بدهیم که چطور به فرودگاه برسیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. I'm trying to arrange my work so that I can have a couple of days off next week.
[ترجمه گوگل]سعی می کنم کارهایم را طوری تنظیم کنم که هفته آینده بتوانم چند روز تعطیل داشته باشم
[ترجمه ترگمان]سعی می کنم کارم را مرتب کنم تا بتوانم هفته آینده دو روز مرخصی بگیرم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Shred the lettuce and arrange it around the edge of the dish.
[ترجمه گوگل]کاهو را خرد کرده و دور لبه ظرف بچینید
[ترجمه ترگمان]lettuce را ببندید و آن را در اطراف لبه بشقاب قرار دهید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. If you arrange your picture too systematically the results can look very mannered and artificial.
[ترجمه گوگل]اگر تصویر خود را بیش از حد سیستماتیک مرتب کنید، نتایج می توانند بسیار شیک و مصنوعی به نظر برسند
[ترجمه ترگمان]اگر تصویر خود را بیش از حد به طور سیستماتیک تنظیم کنید، نتایج می توانند بسیار مودب و مصنوعی به نظر برسند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. He had managed to arrange to stay on in Adelaide.
[ترجمه گوگل]او موفق شده بود ترتیب اقامت در آدلاید را بدهد
[ترجمه ترگمان]ترتیبی داده بود که در Adelaide بماند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. Contact your local branch to arrange an appointment.
[ترجمه گوگل]برای تنظیم قرار ملاقات با شعبه محلی خود تماس بگیرید
[ترجمه ترگمان]با شعبه محلی خود تماس بگیرید تا یک قرار ملاقات ترتیب دهید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

اراستن (فعل)
range, blazon, habit, trim, adorn, decorate, primp, illustrate, apparel, groom, titivate, attire, bedeck, prettify, smarten, bedight, ornament, grace, brave, arrange, fettle, line, equip, array, rank, tidy, perk, deck, inlay, prim, clothe, endue, embroider, prune, stud, indue

ترتیب دادن (فعل)
agree, arrange, sequence, ordain

مرتب کردن (فعل)
order, range, regulate, arrange, set, serialize, dispose, marshal, collocate, put in order, regularize, classify, tidy, draw up, redd, line up, straighten

چیدن (فعل)
cut, trim, lop, arrange, set, pick up, pluck, pick, mow, pull, pare, clip, crop, flunk, pick over, snip, skive, tear away

منظم کردن (فعل)
order, regulate, arrange, put in order, make regular, regularize, tidy

سازمند کردن (فعل)
arrange, organize

قرار گذاشتن (فعل)
arrange, stipulate

طبقه بندی کردن (فعل)
relegate, sort, assort, type, divide, arrange, grade, group, class, classify, categorize, subdivide, pigeonhole

طبقهبندییا جور کردن (فعل)
arrange

تخصصی

[کامپیوتر] آرایش . مرتب کردن - قرار دادن تصاویر بر روی صفحه نمایش در سطرها و ستونهای مرتب به طوری که هیچ کدام از صفحه بیرون نزنند . در ویندوز 95 گزینه آرنج ایکن را می توان با فشار دکمه ماوس در ناحیه خالی و احضار یک منو انتخاب کرد . این گزینه در منو ویو از پنجره های منفرد وجود دارد جا دادن یک شی در ارتباط با سایر اشیا در برنامه های ترسیم معمولا" یک منوی آرنج وجود دارد که فرمانهای مربوط به جابجایی اشیای انتخاب شده را دارد اشیا طوری لایه بندی می شوند که گویی تکه های مات کاغذ هستند .
[ریاضیات] مرتب شدن، ترتیب دادن، مرتب کردن، تنظیم شدن، قرار دادن، تعبیه کردن، آراستن

انگلیسی به انگلیسی

• organize; settle
if you arrange an event or meeting, you make plans for it to happen.
if you arrange with someone to do something, you make plans together to do it.
if you arrange something for someone, you make it possible for them to have it or to do it.
if you arrange a number of objects, you put them in a particular position or order.

پیشنهاد کاربران

قرار داده شدن
✅ واژه ( با جداسازی اجزاء تشکیل دهنده ) : arrange ( ment ) ✅ تلفظ واژه: a - rānj - ment ✅ معادل کاربردی، فارسی و توضیح واژه: آرایش، ترتیب، ( نظم ) ✅ اجزاء و عناصر واژه ( ریشه، پیشوند یا پسوند ) در پزشکی : tax/o
آرایش - چیدمان - تالیف وتصنیف
برنامه ریزی کردن و ترتیب دادن و هماهنگ کردن / نظم دادن و ردیف کردن
قرار گذاشتن . ترتیب دادن . مرتب کردن . تنظیم کردن
ردیف کردن، به صف کردن
arrange ( ورزش )
واژه مصوب: آرایش 1
تعریف: چگونگی قرارگرفتن افراد تیم در زمین مسابقه
( چادر ) برپا کردن
به صورت منظم قرارگرفتن
برنامه ریزی کردن
. I think I can arrange that
فکر کنم بتونم ترتیبشو بدم.
arrange ( verb ) = classify ( verb )
به معناهای : دسته بندی کردن، طبقه بندی کردن، رده بندی کردن
۱. چیدن ( مثل چیدن وسایل - چیدن عکس ها روی میز - چیدن میوه توی دیس )
She arranged her pictures on her desk
He arranged some fresh fruit neatly on a plate
۲. چیدن ( ترتیب دادن - برنامه ریختن : یه برنامه بچین ببینیمیت )
...
[مشاهده متن کامل]

مثال :
Don't worry: I'll arrange [=take care of, deal with] everything
یعنی غمت نباشه دارَمِش ( با من - ترتیبشو میدم - انجامش میدم )
۳. ( موسیقی ) تنظیم کردن ( v ) / همینطور arrangement یعنی تنظیم ( n )
شنیدیم که مثلا میگن vocal by ali abdolmaleki / arrangement by dj soroush SG track
گاهی مرتب کردن هم میشه

چیدن
We'll need to arrange the chairs around the table.
ما باید صندلی ها رو بچینیم دور میز.
مهیا کردن، برنامه ریزی کردن
تدارک دیدن، ترتیب دادن
قرار گذاشتن/ تدارک دیدن، ترتیب دادن
Make an appointment
ترتیب دادن مثلا
arrange meetings یعنی ترتیب دادن ملاقات
مرتب کردن یا ترتیب دادن که بیشتر در فوتبال از کلمه ی Arrange استفاده میکنند
مرتب کردن
تنظیم کردن
هماهنگ کردن
ترکیب چیدن
مدیریت کردن
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٥)

بپرس