attest

/əˈtest//əˈtest/

معنی: شهادت دادن، گواهی دادن، سوگند یاد کردن، تصدیق امضاء کردن
معانی دیگر: گواه بودن، تصدیق کردن، تصدیق امضاکردن، سوگند دادن، قسم دادن، گواهی دادن با to

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: attests, attesting, attested
• : تعریف: to confirm, testify to, or prove the genuineness or worth of.
مترادف: authenticate, confirm, corroborate, prove, substantiate, testify to, verify, vouch for
متضاد: belie
مشابه: allege, aver, avouch, certify, document, guarantee, swear, swear to, testify, validate, warrant, witness

- A notary must attest your signature on the document to show that it is valid.
[ترجمه گوگل] یک دفتر اسناد رسمی باید امضای شما را روی سند تأیید کند تا نشان دهد که معتبر است
[ترجمه ترگمان] یک سردفتر اسناد امضا شما را تصدیق می کند تا نشان دهد که این سند معتبر است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The extraordinary painting attests her genius as an artist.
[ترجمه گوگل] این نقاشی خارق العاده نبوغ او را به عنوان یک هنرمند تأیید می کند
[ترجمه ترگمان] نقاشی خارق العاده نبوغ او را هنرمند می دانست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Although the critics hated the film, its box office proceeds attested the film's immense popularity with audiences.
[ترجمه گوگل] اگرچه منتقدان از این فیلم متنفر بودند، اما درآمدهای باکس آفیس آن نشان دهنده محبوبیت بی حد و حصر فیلم در بین تماشاگران بود
[ترجمه ترگمان] اگرچه منتقدان از این فیلم نفرت داشتند، اما در گیشه فروش فیلم محبوبیت زیادی با مخاطبان داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: attestable (adj.)
• : تعریف: to give confirmation, testimony, or proof (often fol. by "to").
مترادف: testify, vouch
مشابه: certify

- The witness attested to the truth of the defendant's statement.
[ترجمه گوگل] شاهد صحت گفته های متهم را تایید کرد
[ترجمه ترگمان] شاهد اظهارات متهم را تصدیق کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The fact that no student scored above seventy percent attests to the difficulty of the exam.
[ترجمه گوگل] این واقعیت که هیچ دانش آموزی نمرات بالاتر از هفتاد درصد را کسب نکرده است، گویای سختی امتحان است
[ترجمه ترگمان] این واقعیت که هیچ دانش آموزی بیش از هفتاد درصد امتیاز کسب نکرده است، موید مشکل این امتحان است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. all those who know me will attest . . .
همه ی آنهایی که مرا می شناسند گواهند که . . .

2. Police records attest to his long history of violence.
[ترجمه گوگل]سوابق پلیس سابقه طولانی خشونت او را تایید می کند
[ترجمه ترگمان]سوابق پلیس گواهی سابقه طولانی خشونت وی را تایید می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. Contemporary accounts attest to his courage and determination.
[ترجمه گوگل]روایات معاصر نشان از شجاعت و اراده او دارد
[ترجمه ترگمان]حساب های معاصر به شجاعت و عزم او گواهی می دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. She is, as countless stories about her attest, deeply religious.
[ترجمه گوگل]همانطور که داستان های بی شماری در مورد او نشان می دهد، او عمیقاً مذهبی است
[ترجمه ترگمان]او، به عنوان داستان های بی شماری درباره او، عمیقا مذهبی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. Several witnesses can attest to her good character.
[ترجمه گوگل]چندین شاهد می توانند شخصیت خوب او را تأیید کنند
[ترجمه ترگمان]چند نفر شاهد میتونن با شخصیت خوب خودشون شهادت بدن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. I can personally attest that the cold and flu season is here.
[ترجمه گوگل]من شخصاً می توانم تأیید کنم که فصل سرماخوردگی و آنفولانزا اینجاست
[ترجمه ترگمان]من شخصا میتونم شهادت بدم که فصل سرماخوردگی و سرماخوردگی اینجاست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. As any dairy farmer can attest, this is a procedure that quickly becomes pointless.
[ترجمه گوگل]همانطور که هر دامدار می تواند تأیید کند، این روشی است که به سرعت بی معنی می شود
[ترجمه ترگمان]همانطور که هر کشاورز لبنی می تواند گواهی دهد، این روشی است که به سرعت بی هدف می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. His long fingernails attest that his was not a life of hard physical labour but that he was probably of noble birth.
[ترجمه گوگل]ناخن‌های بلند او نشان می‌دهد که او زندگی سخت بدنی نداشته است، بلکه احتمالاً اصالتی داشته است
[ترجمه ترگمان]ناخن های بلند او شهادت می دادند که زندگی او زندگی سخت و طاقت فرسا نیست، اما احتمالا از آن زمان تولد اشراف بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. And employees attest to a law-abiding culture in recent years that strongly discourages illegal excursions into domestic eavesdropping.
[ترجمه گوگل]و کارمندان در سال های اخیر فرهنگ قانونمندی را تأیید می کنند که به شدت از گشت و گذار غیرقانونی در شنود داخلی جلوگیری می کند
[ترجمه ترگمان]و کارمندان در ساله ای اخیر به فرهنگ مطیع قانون اعتراف کرده اند که به شدت از گردش های غیر قانونی به استراق سمع خانوادگی جلوگیری می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Its vigour and vitality attest to a popular piety deeply rooted in the everyday life of the local community.
[ترجمه گوگل]نشاط و سرزندگی آن گواهی بر تقوای مردمی است که عمیقاً در زندگی روزمره جامعه محلی ریشه دارد
[ترجمه ترگمان]قدرت و سرزندگی آن گواه تقدس عمومی است که عمیقا در زندگی روزمره جامعه محلی ریشه دوانیده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Numerous studies attest to the validity of this insight within the industrial relations field.
[ترجمه گوگل]مطالعات متعدد اعتبار این بینش را در زمینه روابط صنعتی تأیید می کند
[ترجمه ترگمان]مطالعات متعددی تایید اعتبار این بینش در حوزه روابط صنعتی را نشان می دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. I can attest to that point.
[ترجمه گوگل]من می توانم این نکته را تأیید کنم
[ترجمه ترگمان]من میتونم شهادت بدم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Voluntary certification can attest to professional competence in a specialized field of accounting and auditing.
[ترجمه گوگل]صدور گواهینامه داوطلبانه می تواند نشان دهنده صلاحیت حرفه ای در زمینه تخصصی حسابداری و حسابرسی باشد
[ترجمه ترگمان]گواهی نامه داوطلبانه می تواند به صلاحیت حرفه ای در یک زمینه تخصصی حسابداری و حسابرسی اعتراف کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. All the writings attest to its important place in life and labor.
[ترجمه گوگل]همه نوشته ها جایگاه مهم آن را در زندگی و کار گواهی می دهند
[ترجمه ترگمان]تمام نوشته ها گواه جایگاه مهم آن در زندگی و کار است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

شهادت دادن (فعل)
affirm, evidence, witness, testify, attest, testate, voucher

گواهی دادن (فعل)
testify, attest

سوگند یاد کردن (فعل)
attest

تصدیق امضاء کردن (فعل)
attest

تخصصی

[حسابداری] اعتباردهی
[حقوق] تصدیق کردن، رسمأ گواهی کردن، سوگند دادن، سوگند خوردن

انگلیسی به انگلیسی

• certify, testify; confirm
to attest something or to attest to it means to show that it is true; a formal word.

پیشنهاد کاربران

اثبات ، شواهد ، تصدیق ، تصدیق کردن ، ثابت کردن
Definition : 1_ declare to be true 2_ be proof of
تصدیق کردن
1 -
formal
to show, say, or prove that something exists or is true
رسمی / برای نشان دادن، گفتن یا اثبات وجود یا حقیقت بودن چیزی
Thousands of people came out onto the streets to attest their support for the democratic opposition party
...
[مشاهده متن کامل]

attest to / The number of old German cars still on the road attests to the excellence of their manufacture
As his career attests, he is a world - class tennis player
2 -
[ often passive ] LAW specialized
to say officially, for example by signing your name, that a document such as a will ( = a document in which a person says what should be done with their money and property after they die ) has been written and signed correctly/ to sign a document to show that you were present when it was signed by someone else
قانون، تخصصی
به طور رسمی مثلاً با امضای نام خود تایید کنیم که سندی مانند وصیت نامه درست نوشته شده و امضا شده است/ امضای سندی که نشان دهد زمانی که شخص دیگری آن را امضا کرده بود حضور داشتید
be attested / The will needs to be attested by three witnesses
A notary public is an individual authorized by the state to certify documents and attest to their authenticity
Generally, the testimony of at least one attesting witness is required to probate a will
The will must be attested by two witnesses
The statement was signed and attested by a high court judge

منابع• https://dictionary.cambridge.org/dictionary/english/attest
تعهد دادن ( مثلاً هنگام استخدام در یک سازمان ) ، متعهد شدن
تایید کردن
Verb:
To be proof of
To show, prove, or state that something is true or real usually used with to
Ex:
attest to the fact

evidence
متعهد شدن
اثباتی/گواهی بر . . . بودن
اثبات کردن

بپرس