activity

/ækˈtɪvəti//ækˈtɪvəti/

معنی: کار، فعالیت، کنشوری، اکتیوایی، چابکی، زنده دلی
معانی دیگر: جدیت، تکاپو، عملکرد، اقدام، نیروی فعال، مشغولیت، (شیمی) خاصیت فعل و انفعال با سایر مواد شیمیایی، کنایی

بررسی کلمه

اسم ( noun )
حالات: activities
(1) تعریف: the condition or state of being active.
مترادف: action, doing, energy, liveliness, motion, movement
متضاد: torpor
مشابه: ado, agitation, animation, commotion, engagement, flurry, fuss, hurly-burly, pother, practice, process, stir, to-do, tumult, vivacity

- Activity is vitally important for elderly adults.
[ترجمه علی تاجیک] فعالیت فیزیکی برای افراد پیر بسیار مهم است.
|
[ترجمه گوگل] فعالیت برای سالمندان بسیار مهم است
[ترجمه ترگمان] فعالیت برای بزرگسالان مسن اهمیت حیاتی دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: a specific way of occupying oneself.
مترادف: act, action, deed, doings, event, occurrence, pursuit, undertaking, work
مشابه: assignment, endeavor, enterprise, feat, happening, labor, practice, proceeding, project, task, venture

- Reading is a useful activity.
[ترجمه گوگل] خواندن یک فعالیت مفید است
[ترجمه ترگمان] خواندن یک فعالیت مفید است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: normal mental or physical functioning.
مترادف: functioning, performance, power
مشابه: behavior, energy, operation, process, vigor

- Scientists are studying the activity of the brain.
[ترجمه گوگل] دانشمندان در حال مطالعه فعالیت مغز هستند
[ترجمه ترگمان] دانشمندان در حال مطالعه فعالیت مغز هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: energetic action.
مترادف: action, exertion, hustle, movement
مشابه: brouhaha, commotion, hubbub, liveliness, turmoil

- The streets were filled with activity during the festival.
[ترجمه گوگل] در طول جشنواره خیابان ها مملو از فعالیت بود
[ترجمه ترگمان] خیابان ها پر از فعالیت در طول جشنواره بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. business activity is on the up
فعالیت بازرگانی رو به افزایش است.

2. feverish activity
فعالیت تب گونه

3. political activity
فعالیت سیاسی

4. a worthwhile activity
فعالیت ارزنده

5. a burst of activity
یک سلسله فعالیت شدید

6. a whirlwind of activity
توفان فعالیت

7. acceleration of economic activity
زیاد شدن فعالیت اقتصادی

8. stock investment, an activity which he had entered in a small way
سرمایه گذاری در سهام فعالیتی (بود) که به مقدار کمی در آن دست داشت.

9. the brand of criminal activity
بدنامی (ناشی از) اعمال تبهکارانه

10. the intensity of their activity
شور فعالیت آنها

11. the pace of their activity gradually eased off
میزان فعالیت آنها به تدریج کاهش یافت.

12. the potency of mass activity
نیروی فعالیت همگانی

13. the upturn in economic activity
ازدیاد فعالیت های اقتصادی

14. this drug disrupts brain activity
این دارو عملکرد مغز را مختل می کند.

15. today there was little activity in the stock market
امروز در بورس سهام فعالیت کم بود.

16. the bank was buzzing with activity
بانک غرق در فعالیت بود.

17. there was a flurry of activity in the hallway
در راهرو غلغله بود.

18. to circumscribe a heart patient's activity
فعالیت بیمار قلبی را محدود کردن

19. to take part in an activity
در کاری شرکت کردن

20. a small portion of the factory's activity
بخش کوچکی از فعالیت کارخانه

21. the exclusion of women from political activity
محروم سازی زنان از فعالیت سیاسی

22. the stock market is boiling with activity
بازار سهام از فعالیت به تب و تاب آمده است.

23. at night the whole city vibrates with activity
شب ها همه ی شهر غرق در جنب و جوش است.

24. his little office is a hive of activity
دفترکار کوچک او کندوی فعالیت است.

25. they consider going to the movies a frivolous activity
آنان سینما رفتن را کار بیهوده ای می دانند.

26. too many government regulations tended to hamstring business activity
مقررات زیاد دولت جلو فعالیت بازرگانی را می گرفت.

27. he has conditioned his body for this kind of activity
او بدن خود را برای این گونه فعالیت پرورش داده است.

28. the discovery of the gun sparked the police to fresh activity
کشف تپانچه پلیس را به فعالیت مجدد واداشت.

29. the richness of the soil offered unlimited opportunities for agricultural activity
غنی بودن خاک فرصت های نامحدودی را برای فعالیت کشاورزی بوجود می آورد.

30. The whole place was a scene of feverish activity.
[ترجمه گوگل]تمام مکان صحنه ای از فعالیت های تب بود
[ترجمه ترگمان]همه جا صحنه فعالیت تب آلود بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

کار (اسم)
service, function, thing, office, task, act, action, deed, work, job, labor, karma, activity, ploy, affair, duty, shebang, appointment, workmanship, avocation, vocation, proposition, laboring, fist, concave, opus, kettle of fish

فعالیت (اسم)
actuality, acting, activity, stir

کنش وری (اسم)
activity, activation

اکتیو ایی (اسم)
activity

چابکی (اسم)
celerity, activity, agility, dexterity, alacrity, legerity, adroitness

زنده دلی (اسم)
activity, verve

تخصصی

[حسابداری] فعالیت
[شیمی] فعالیت
[کامپیوتر] فعالیت .
[برق و الکترونیک] فعالیت 1.شدت یک منبع پرتوزا که می تواند بر حسب تعداد اتمهای فرو پاشیده در واحد زمان یا تعداد سوسوزنی یا سایر آثار مشاهده شده در واحد زمان بیان شود . یکی از واحد های فعالیت ( کوری )است که برابر ده ضربدر سه و هفت دهم فروپاشی در هر ثانیه است . 2.معیاری از دامنه ی ارتعاش یک واحد بلوری، عموماً بر حسبت جریان یکسو شده ی بیس یاگیت مدار نوسانگری که بلور در آن به کار رفته، بیان می شود . 3. یک اجرای رایانه ای که منجر به استفاده یا اصلاح اطلاعات در پرونده ی اصلی می شود . 4. شکل کوتاه شده پرتوزایی .
[فوتبال] فعالیت
[مهندسی گاز] فعالیت
[زمین شناسی] فعالیت غلظت مؤثر (از لحاظ ترمودینامیکی) انواع یا اجزای شیمیایی.
[صنعت] فعالیت - جزئی از کار که در طول دوره یک پروژه انجام می شود. یک فعالیت معمولاً دارای یک طول مدت مورد انتظار، هزینه مورد انتظار و نیازمندیهای منابع مورد انتظار است. فعالیت ها معمولاً به وظایف (tasks) تجزیه می شوند.
[نساجی] فعالیت
[ریاضیات] کار، عمل، فعالیت، تأثیر
[معدن] فعالیت (ژئوشیمی)
[خاک شناسی] فعالیت
[پلیمر] فعالیت

انگلیسی به انگلیسی

• state of being active; specific act, pursuit, undertaking; action, bustle; spryness, liveliness
activity is a situation in which a lot of things are happening or being done.
an activity is something that you spend time doing.
the activities of a group are the things they do to achieve their aims.

پیشنهاد کاربران

action, animation, bustle, exercise, exertion, hustle, labour, motion, movement
- pursuit, hobby, interest, pastime, project, scheme
فعالیت. عمل، وظیفه، قسمت، کنش وری، کار، چابکی، زنده دلی، اکتیوایی، سازمان، ماموریت کامپیوتر: فعالیت، عمران: فعالیت، معماری: فعالیت، شیمی: فعالیت، روانشناسی: فعالیت، بازرگانی: فعالیت، ورزش: فعالیت، علوم نظامی: بخش
...
[مشاهده متن کامل]

فعالیت، کار؛ عمل، کنش؛ وظیفه، شغل، مشغله
کارهای روزمره
جنب و جوش
کنشورزی
Activity Theory نظزیه کنشورزی
فعالیت
activity ( فیزیک )
واژه مصوب: آهنگ پرتوزایی
تعریف: آهنگ فروپاشی هسته ها در یک مادۀ پرتوزا در واحد زمان|||متـ . فعالیت
معنی فعال و فعالیت و کار میده
کرد و کار: این معادل را دکتر محجوب در ترجمه کتاب یکپارچگی دانش به کار برده است.
معنای سرگرمی و تفریح هم می دهد.
انعطاف پذیر
- خود را با شرایط جدید وفق دادن، جا افتادن در شرایط جدید
To become familiar with a new situation, activity, or way of living
Get used to
Become accustomed
Adjust
settle into
حرکات
🌟عمل یا اعمال: Worldly activity ( اعمال دنیوی ) .
کارو فعالیت روزانه
خواص، ویژگی ها
فعالیت ، کار 🏊🏻‍♀️🏊🏻‍♀️
the streets were noisy and full of activity
خیابان ها شلوغ و پر از فعالیت بودن
تجربی 93 ، انسانی 92 ، هنر 91 و. . .
مشغول
فعالیت، کار
کار، فعالیت
فرآیند
کار

کنش
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٣)

بپرس