administrative

/ədˈmɪnəˌstretɪv//ədˈmɪnɪstrətɪv/

معنی: اداری، اجرایی، مجری
معانی دیگر: وابسته به فرمداری، وابسته به اداره کردن و سرپرستی کردن، حکومتی

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
مشتقات: administratively (adv.)
• : تعریف: of or pertaining to administration or management.
مترادف: executive, managerial, supervisory
مشابه: authoritative

- Whether or not to hire more workers is an administrative decision.
[ترجمه اعظم.] اینکه کارگران بیشتری را استخدام کنیم یا نه! ، یک تصمیم اجرایی است. است.
|
[ترجمه گوگل] استخدام یا عدم استخدام کارگران بیشتر یک تصمیم اداری است
[ترجمه ترگمان] اینکه آیا استخدام کارگران بیشتر یک تصمیم اجرایی است یا خیر
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The boss's administrative assistant will set up the meeting.
[ترجمه گوگل] معاون اداری رئیس جلسه را تشکیل خواهد داد
[ترجمه ترگمان] دستیار اجرایی رئیس جلسه را تنظیم خواهد کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. administrative affairs
امور اداری

2. administrative organization
سازمان اداری

3. administrative policy
خط مشی (سیاست) اداری

4. cumbersome administrative procedures
روش های مدیریت وقت گیر و کم سود

5. the administrative head of the organization
رئیس امور اداری سازمان

6. the judiciary must be independent of the administrative and legislative powers
قوه ی قضاییه باید از قوای مجریه و مقننه مستقل باشد.

7. The country was chopped up into small administrative areas.
[ترجمه گوگل]کشور به مناطق کوچک اداری تقسیم شد
[ترجمه ترگمان]این کشور در مناطق کوچک مدیریتی خرد شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. He has a lot of administrative work to do.
[ترجمه گوگل]او کارهای اداری زیادی دارد
[ترجمه ترگمان]کاره ای اداری زیادی برای انجام دادن دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Environmental law heavily intertwined with administrative law.
[ترجمه گوگل]حقوق محیط زیست به شدت با حقوق اداری در هم آمیخته است
[ترجمه ترگمان]قانون محیط زیست به شدت با قانون اجرایی درهم تنیده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. The cost-cutting measures include streamlining administrative procedures in the company.
[ترجمه گوگل]اقدامات کاهش هزینه شامل ساده کردن رویه های اداری در شرکت است
[ترجمه ترگمان]اقدامات کاهش هزینه شامل ساده کردن رویه های اجرایی در شرکت است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. The tax will require a massive administrative apparatus.
[ترجمه گوگل]مالیات به یک دستگاه اداری عظیم نیاز دارد
[ترجمه ترگمان]این مالیات به یک دستگاه اجرایی عظیم نیاز دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Your responsibilities will be mainly administrative.
[ترجمه گوگل]مسئولیت های شما عمدتا اداری خواهد بود
[ترجمه ترگمان]مسئولیت های شما عمدتا اجرایی خواهد بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. She used the day to catch up with administrative tasks.
[ترجمه گوگل]او از روز برای انجام کارهای اداری استفاده کرد
[ترجمه ترگمان]او از آن روز برای گرفتن کاره ای اجرایی استفاده کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. I spend a lot of my time on administrative duties.
[ترجمه گوگل]من زمان زیادی را صرف کارهای اداری می کنم
[ترجمه ترگمان]من زمان زیادی را صرف امور اجرایی می کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. We deem very highly of his administrative talent.
[ترجمه گوگل]به نظر ما استعداد مدیریتی او بسیار بالاست
[ترجمه ترگمان]ما به شدت از استعداد مدیریتی او در نظر می گیریم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. He was the victim of an administrative error.
[ترجمه گوگل]او قربانی یک اشتباه اداری شد
[ترجمه ترگمان]او قربانی یک خطای اداری بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. The complex administrative arrangements render the decision - making process somewhat opaque.
[ترجمه گوگل]ترتیبات پیچیده اداری فرآیند تصمیم گیری را تا حدودی مبهم می کند
[ترجمه ترگمان]ترتیبات اجرایی پیچیده فرآیند تصمیم گیری را تا حدی کدر می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

اداری (صفت)
administrative, ministerial

اجرایی (صفت)
administrative, executive

مجری (صفت)
administrative, executive, executing, carrying out

تخصصی

[فوتبال] اجرایی

انگلیسی به انگلیسی

• of or pertaining to administration, managerial, executive
administrative work involves organizing and supervising a country, company, or institution.

پیشنهاد کاربران

Administration سازمان
administrate = اداره کردن
administer = تجویز کردن
administrator = مدیر ، سرپرست
administration = دولت ، حکومت ، مدیریت
administrative = مدیریتی ، اجرایی ، اداری
administratively = از لحاظ اداری
از لحاظ مدیریتی ، از لحاظ اجرایی
اداری، اجرایی
اجرایی
I will be the administrative part of the employer
امور اداری
سرپرستی، کنترلی، زمامداری
مدیریتی

بپرس