alert

/əˈlɜːrt//əˈlɜːt/

معنی: اعلام خطر، اژیر هوایی، زیرک، مواظب، متوجه، هوشیار، گوش بزنگ، محتاط، خروش برآوردن، سر و صدا و اشوب کردن
معانی دیگر: هشیار، آماده، زرنگ، دارای حضور ذهن، چست، هشدار، آژیر، آگهباش، هشدار دادن، آگهباش دادن، آماده باش دادن، آژیر زدن، گوش به زنگ کردن، بحالت اماده باش درامدن یا دراوردن

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
• : تعریف: keenly attentive or responsive; quick to perceive.
مترادف: attentive, keen, perceptive, ready, sharp, wide-awake
متضاد: abstracted, dopey, faraway, inattentive, stupid
مشابه: agile, astir, awake, aware, clearheaded, guarded, knowing, lively, observant, on guard, on the ball, quick, quick-witted, responsive, swift, vigilant, watchful

- The alert infant held up her head and fixed her eye on the dangling toy.
[ترجمه گوگل] نوزاد هوشیار سرش را بالا گرفت و چشمش را به اسباب بازی آویزان دوخت
[ترجمه ترگمان] کودک هشیار سرش را بالا گرفت و چشم به عروسک آویزان دوخت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- If the driver had not been alert, he would certainly have hit the deer.
[ترجمه گوگل] اگر راننده هوشیار نبود حتما به آهو برخورد می کرد
[ترجمه ترگمان] اگر راننده خبردار نشده بود، حتما به گوزن ضربه می زد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She hadn't slept well and wasn't very alert at the meeting.
[ترجمه M] او خیلی خوب نخوابیده بود و در جلسه زیاد هشیار نبود.
|
[ترجمه گوگل] او خوب نخوابیده بود و در جلسه خیلی هوشیار نبود
[ترجمه ترگمان] او خوب نخوابیده بود و در جلسه حاضر نبود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The dog was alert to each small sound in the woods.
[ترجمه گوگل] سگ نسبت به هر صدای کوچکی در جنگل هوشیار بود
[ترجمه ترگمان] سگ به صدای هر صدای کوچک در جنگل گوش می داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- You should be alert to the dangers that such an undertaking poses.
[ترجمه گوگل] شما باید نسبت به خطراتی که چنین اقدامی ایجاد می کند هوشیار باشید
[ترجمه ترگمان] شما باید نسبت به خطراتی که چنین اقدامی ژست می گیرد، آگاه باشید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
• : تعریف: a warning or a period of warning, as of severe weather or military attack.
مترادف: alarm, signal, warning
مشابه: admonition

- They interrupted the television program for a severe storm alert.
[ترجمه گوگل] آنها برنامه تلویزیونی را به دلیل هشدار طوفان شدید قطع کردند
[ترجمه ترگمان] آن ها برنامه تلویزیون را برای هشدار طوفان شدید قطع کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- We stayed in the basement until the tornado alert was over.
[ترجمه گوگل] تا زمانی که هشدار گردباد تمام شد، در زیرزمین ماندیم
[ترجمه ترگمان] ما در زیرزمین ماندیم تا گردباد به پایان رسید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: alerts, alerting, alerted
مشتقات: alertly (adv.), alertness (n.)
• : تعریف: to warn or give notice of an emergency or other impending event.
مترادف: notify, warm
مشابه: alarm, inform, tell, wake, warn

- The mayor alerted the citizens that they were in danger from the hurricane.
[ترجمه گوگل] شهردار به شهروندان هشدار داد که در معرض خطر طوفان هستند
[ترجمه ترگمان] شهردار به شهروندان اخطار کرد که در خطر طوفان هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The principal's office alerted the parents to the fact that their daughter was using drugs.
[ترجمه گوگل] دفتر مدیر به والدین هشدار داد که دخترشان مواد مخدر مصرف می کند
[ترجمه ترگمان] دفتر مدیر به والدین هشدار داد که دخترشان از مواد مخدر استفاده می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Pain is a signal that alerts the brain to injury or illness.
[ترجمه گوگل] درد سیگنالی است که به مغز در مورد آسیب یا بیماری هشدار می دهد
[ترجمه ترگمان] درد یک سیگنال است که مغز را به آسیب و یا بیماری هشدار می دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The electric company sends out a notice to alert you of an impending shutoff.
[ترجمه گوگل] شرکت برق اخطاریه ای ارسال می کند تا شما را از خاموشی قریب الوقوع آگاه کند
[ترجمه ترگمان] شرکت الکتریکی هشداری برای هشدار به شما در مورد یک سانحه قریب الوقوع ارسال می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. air alert warning
هشدار آماده باش هوایی

2. the alert neighbors recognized the thief and called the police
همسایه های هشیار دزد را شناختند و به پلیس خبر دادند.

3. full alert
(ارتش) آماده باش کامل

4. a false alert
اعلام خطر اشتباهی

5. a nuclear alert
آماده باش (حمله ی) اتمی

6. on the alert
مواظب،گوش به زنگ،آماده،به حالت آماده باش

7. he had not slept that night, nevertheless he was alert and energetic the next day
او آن شب نخوابیده بود بااین حال فردای آن شب هشیار و پویا بود.

8. You must be alert to the hidden danger.
[ترجمه گوگل]شما باید نسبت به خطر پنهان هوشیار باشید
[ترجمه ترگمان]تو باید به خطر مخفی آگاه باشی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. His sudden disappearance triggered a red alert among his friends.
[ترجمه گوگل]ناپدید شدن ناگهانی او باعث ایجاد هشدار قرمز در بین دوستانش شد
[ترجمه ترگمان]ناپدید شدن ناگهانی او یک هشدار قرمز در میان دوستانش ایجاد کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Suddenly he found himself awake and fully alert.
[ترجمه گوگل]ناگهان خود را بیدار و کاملاً هوشیار دید
[ترجمه ترگمان]ناگهان بیدار شد و کاملا هوشیار شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. The machine should help to keep the pilot alert.
[ترجمه گوگل]ماشین باید به نگه داشتن خلبان کمک کند
[ترجمه ترگمان]این دستگاه باید به حفظ هشدار خلبان کمک کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. The animal raised its head, suddenly alert.
[ترجمه گوگل]حیوان سرش را بلند کرد و ناگهان هوشیار شد
[ترجمه ترگمان]حیوان ناگهان سرش را بلند کرد و ناگهان هوشیار شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. We need to be alert to potential pitfalls.
[ترجمه گوگل]ما باید نسبت به مشکلات احتمالی هوشیار باشیم
[ترجمه ترگمان]ما باید نسبت به دام های بالقوه هشیار باشیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. The alert listener will have noticed the error.
[ترجمه گوگل]شنونده هوشیار متوجه خطا شده است
[ترجمه ترگمان]شنونده هوشیار متوجه این خطا خواهد شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. He is a man alert in problem.
[ترجمه گوگل]او مردی هوشیار در مشکل است
[ترجمه ترگمان] اون یه آدم هوشیار به مشکل میخوره
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. The security alert brought the airport to a standstill .
[ترجمه گوگل]هشدار امنیتی باعث توقف فرودگاه شد
[ترجمه ترگمان]این هشدار امنیتی فرودگاه را متوقف کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

اعلام خطر (اسم)
alert, alarm, warning

اژیر هوایی (اسم)
alert

زیرک (صفت)
brilliant, clever, sharp, nifty, parlous, smart, acute, keen, alert, shrewd, nimble, cunning, adroit, agile, versatile, insinuating, astute, designing, sagacious, subtile, subtle, knowledgeable, gash, perspicacious, canny, wily, resourceful, elusive

مواظب (صفت)
careful, alert, trim, advertent, attentive, cautious, watchful, mindful, solicitous, heedful, tidy, attent, surveillant, considerate, dutiful, forethoughtful, overwarm

متوجه (صفت)
careful, alert, advertent, attentive, mindful, facing, heedful, setting off

هوشیار (صفت)
alert, sharp-sighted, cautious, sober, vigilant, conscious, observant, astute, kittle, open-eyed, wide-awake, sharp-witted

گوش بزنگ (صفت)
alert, vigilant, presentient, wakeful

محتاط (صفت)
careful, alert, cautious, wary, prudent, discreet, cagey, circumspect, chary, forehanded, gingerly, prudential

خروش برآوردن (فعل)
alert, cry, shout

سر و صدا و اشوب کردن (فعل)
alert, noise, racket, uprise

تخصصی

[کامپیوتر] کادر هشدار

انگلیسی به انگلیسی

• attitude of readiness; warning; alarm
warn; put on standby; alarm
ready; attentive; quick, agile
if you are alert, you are paying full attention to what is happening.
if you are alert to something, you are fully aware of it.
an alert is a situation in which people prepare themselves for danger.
if you alert someone, you warn them of danger or trouble.

پیشنهاد کاربران

آژیر خطر، آماده باش دادن، اعلام خطر کردن، به حالت آماده باش در آمدن
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
فعل ( verb ) : alert
اسم ( noun ) : alert / alertness
صفت ( adjective ) : alert
قید ( adverb ) : alertly
صفت: حواس جمع
فعل: اعلام خطر کردن
اسم: اعلان خطر
هشدار اعلام خطر n
هوشیار adj
خبر دادن و آگاه کردن از v
گوش به زنگ
می تواند به معنای �خبر دادن� نیز معنا شود.
To alert someone
آگاه کردن از ( یک خطر )
آماده باش
Stand by
رَم کردن
so as not to alert the horses
برای اینکه اسب ها رَم نکنند
https://americanfolklore. net/folklore/2010/07/el_muerto. html
زرنگ، باهوش
هشیار، زرنگ، باهوش
able to think in a clear and wonder full way

هوشیار

اخطار
alert your attention
توجه شما را جلب میکند
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٦)

بپرس