ally

/ˈælaɪ//ˈælaɪ/

معنی: دوست، متحد کردن، پیوستن
معانی دیگر: هم پیمان، متحد، متفق، هم عهد، متحد کردن یا شدن، هم پیمان کردن یا شدن، هم عهد شدن، همبسته کردن، متفق کردن یا شدن، دست به یکی کردن، همدست شدن، بستن، مربوط کردن، پیوند دادن، وصلت کردن، منسوب بودن با، هم خانواده بودن، قرابت داشتن، خویش، مشابه، جور، معین

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: allies, allying, allied
(1) تعریف: to unite or connect in a formal alliance (usu. fol. by "to" or "with").
مترادف: confederate, federate, unite
مشابه: affiliate, align, associate, band, connect, join

- In World War II, England allied itself with the United States.
[ترجمه گوگل] در جنگ جهانی دوم انگلستان با ایالات متحده متحد شد
[ترجمه ترگمان] در جنگ جهانی دوم انگلستان با ایالات متحده متحد شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to associate by some common factor, such as mutual interest or similarity.
مترادف: associate, connect, join, link
متضاد: split
مشابه: affiliate, align, band, equate, mate, relate, unite

- In her historical analysis, she closely allied politics and economics.
[ترجمه ai] او در تحلیل تاریخی خود، سیاست و اقتصاد را به شدت همراه میکرد.
|
[ترجمه گوگل] او در تحلیل تاریخی خود، با سیاست و اقتصاد پیوند نزدیک داشت
[ترجمه ترگمان] در تحلیل تاریخی او، او به شدت با سیاست و اقتصاد متحد بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• : تعریف: to take part in an alliance.
مترادف: confederate, join, league, unite
مشابه: affiliate, align, associate, band, combine, participate, unionize

- England, France, and the United States allied against Germany in World War II.
[ترجمه گوگل] انگلستان، فرانسه و ایالات متحده در جنگ جهانی دوم علیه آلمان متحد شدند
[ترجمه ترگمان] انگلستان، فرانسه و ایالات متحده در جنگ جهانی دوم با آلمان متحد شدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
حالات: allies
(1) تعریف: one that is part of an alliance.
مترادف: confederate, partner
مشابه: affiliate, participant, party

- The Soviet Union and the United States were allies during the second world war.
[ترجمه گوگل] اتحاد جماهیر شوروی و ایالات متحده در طول جنگ جهانی دوم متحد بودند
[ترجمه ترگمان] شوروی و ایالات متحده در طول جنگ جهانی دوم متحد بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: one who cooperates with or is a friend of another.
مترادف: associate, comrade, fellow, friend, mate, partner
متضاد: adversary, antagonist, enemy, opponent, rival
مشابه: affiliate, buddy, colleague, companion, coworker, teammate

- As a foreigner, the new queen had few allies in her husband's court.
[ترجمه نیمو] ملکه ی جدید به عنوان یک خارجی، همراهان کمی در دربار شوهر خود داشت.
|
[ترجمه گوگل] به عنوان یک خارجی، ملکه جدید متحدان کمی در دربار شوهرش داشت
[ترجمه ترگمان] به عنوان یک بیگانه، ملکه جدید در حیاط شوهرش متحد شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He needed some allies in government in order to bring about the reforms that he wished to achieve.
[ترجمه گوگل] او برای انجام اصلاحاتی که می خواست به آن دست یابد، به برخی متحدان در دولت نیاز داشت
[ترجمه ترگمان] او به چند متحد در دولت نیاز داشت تا اصلاحاتی را که می خواست به دست آورد، به دست آورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. to ally oneself with
هم عهد شدن با

2. subsidary payments to an ally
پرداخت کمک مالی به یک متحد

3. Charles remained a close ally of the French king.
[ترجمه گوگل]چارلز از متحدان نزدیک پادشاه فرانسه باقی ماند
[ترجمه ترگمان]شارل متحد نزدیک پادشاه فرانسه ماند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. Ally was confident that we would be ready on time, but I had my doubts .
[ترجمه گوگل]آلی مطمئن بود که ما به موقع آماده خواهیم شد، اما من شک داشتم
[ترجمه ترگمان]الی مطمئن بود که ما به موقع آماده خواهیم بود، اما شک داشتم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. Portugal is a traditional ally of England.
[ترجمه گوگل]پرتغال متحد سنتی انگلیس است
[ترجمه ترگمان]پرتغال متحد سنتی انگلستان است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. In that war England was not an ally; she was neutral.
[ترجمه گوگل]در آن جنگ انگلستان متحد نبود او بی طرف بود
[ترجمه ترگمان]در آن جنگ انگلستان متحد نبود؛ او بی طرف بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Ally groped steadily towards the door.
[ترجمه گوگل]آلی به طور پیوسته به سمت در رفت
[ترجمه ترگمان]الی با دقت به طرف در رفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. He now had an ally against his boss.
[ترجمه گوگل]او اکنون یک متحد علیه رئیسش داشت
[ترجمه ترگمان]اون الان یه هم پیمان بر علیه رئیسش داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. He is a close ally of the Prime Minister.
[ترجمه گوگل]او از متحدان نزدیک نخست وزیر است
[ترجمه ترگمان]او متحد نزدیک نخست وزیر است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. The United States is a close ally of South Korea.
[ترجمه بهزاد] ایالات متحدههم پیمان ( متحد ) نزدیک کره جنوبی هست.
|
[ترجمه گوگل]ایالات متحده متحد نزدیک کره جنوبی است
[ترجمه ترگمان]ایالات متحده متحد نزدیک کره شمالی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. The Prime Minister found a surprise ally today in the shape of Jacques Delors, the Commission President.
[ترجمه گوگل]نخست وزیر امروز یک متحد غافلگیرکننده به شکل ژاک دلور، رئیس کمیسیون پیدا کرد
[ترجمه ترگمان]نخست وزیر امروز در شکل ژاک Delors، رئیس کمیسیون، متحد عجیبی یافت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. She felt she needed an ally so badly.
[ترجمه گوگل]او احساس می کرد که به شدت به یک متحد نیاز دارد
[ترجمه ترگمان]احساس می کرد به یک هم پیمان نیاز دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Jane felt that she had an ally.
[ترجمه گوگل]جین احساس کرد که متحدی دارد
[ترجمه ترگمان]جین احساس می کرد که او یک هم پیمان دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Exercise is an important ally in your campaign to lose weight.
[ترجمه گوگل]ورزش یک متحد مهم در کمپین شما برای کاهش وزن است
[ترجمه ترگمان]ورزش یک متحد مهم در کمپین خود برای از دست دادن وزن است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. She knew she had found an ally in Ted.
[ترجمه گوگل]او می دانست که در تد متحدی پیدا کرده است
[ترجمه ترگمان]اون می دونست که تو تد یه هم پیمان پیدا کرده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

دوست (اسم)
patron, ally, fellow, friend, mate, boyfriend, bosom friend, chum, schoolmate

متحد کردن (فعل)
incorporate, accrete, unite, unify, join, ally, band, league, consociate, herd

پیوستن (فعل)
adhere, adjoin, associate, annex, couple, attach, affix, sort, meet, join, ally, affiliate, connect, catenate, weld, cleave, cement, cling, conjoin, consociate

انگلیسی به انگلیسی

• member of a pact, member of a treaty, member of a formal agreement
make a pact with -, join with -
an ally is a country, organization, or person that helps and supports another.
if you ally yourself with someone, you support them.
see also allied.

پیشنهاد کاربران

متحدشدن، هم پیمان شدن
درزبان باستانی لری واژه کهن واوستایی�إلell� به معنی گروه قومی، قبیله، دسته، طایفه، خاندان وبه معنی کلی وحدت، اتحادویکپارچگی است. است. مثلا إل حسنوند، إل بختیاری، إل گودرزی، . . ای واژه نیز مانندبسیاری
...
[مشاهده متن کامل]
ار واژگان دیگر وارد زبانهای اروپایی ( انگلیسی، . . . ) شده وبه صورت �الی ally� به معنی اتحاد، وحدت، پیوندیار ودوست و همچنین�الیینسalliance�به معنی وحدت، پیوند، یکپارچگی در زبان انگلیسی به کار میرود. در زبان اوستایی�ایرair� به معنی تخمه ونژاد، دسته، گروه، . . . است. إل در لری> ایر در اوستایی> الی ally در انگلیسی. یعنی تبدیل ر به ل. در زبان پهلوی�ایرمان� نیز به همان معنی و همریشه با این واژگان کهن است. أل در زبان لری بختیاری ولکی نشانه جمع است واین یعنی جمع شدن واتحاد ویکپارچگی وءن هم همریشه ان باهم. واژه آل در عربی هم میتواند از این ریشه وواژگان کهن باشدبا توجه به قدمت زیاد زبانهای ایرانی آریایی. . لازم به ذکر است که در لری تلفظ�لام� در واژه کهن �إل� مشدد است. در زبان لری دوجور حرف لام تلفظ میشود: ساده ومشدد. تلفظ�کل به معنی کوتاه، تللفظ لام مثل فارسی است� اما در�إل� مشدداست. . .

پشتیبان، حامی
هم پیمان شدن
Ally with
دست به دست هم دادن
همراه
یار
کسی که عضو جامعه LGBTQIA نیست، اما ازشون حمایت میکنه
1 - متفق 2 - دوست متحد
متحد
کشور یا شخصی که توافق کرده که به کشور یا شخصی دیگر در مواقع جنگ و. . . کمک کند
همدست
دست به یکی کردن
متحد شدن در جنگ
متحدین
?who knows American allies in world two
many countries will ally us in the battle
عامل موثر
متحد
. Definition =[noun] A person or country that agrees to help an other person or country , for example in a war

یک عامل مهم و مثبت
Having self - confidence is an important ally in a job interview.
داشتن اعتماد بنفس یک فاکتور مهم است در مصاحبه کاری
who agrees to help or support you
میثاق
هم عهدی
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٩)

بپرس