antecedent

/ˌæntəˈsiːdənt//ˌæntɪˈsiːdnt/

معنی: تبار، دودمان، سابقه، مرجع ضمیر، پیشین، مقدم، سابق
معانی دیگر: (از نظر ترتیب یا زمان یا منطق) مقدم، پیشتر، اسبق، پیش آیند، قبلی، (جمع) اجداد، پیشینیان، (دستور زبان) مرجع، پیش واژه (در جمله ی: the man who spoke واژه ی man مرجع ضمیر who است)، (منطق) بخشی از یک قضیه ی مشروط که حاوی شرط است

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
• : تعریف: occurring before; previous.
مترادف: anterior, earlier, former, precedent, preceding, previous, prior
متضاد: subsequent
مشابه: foregoing, precursory, preliminary

- The invention of the radio was antecedent to the invention of the television.
[ترجمه علی مرادی] اختراع رادیو قبل از تلویزیون بوده است
|
[ترجمه مریم] اختراع رادیو ، پیش درآمد تلوزیون بود.
|
[ترجمه گوگل] اختراع رادیو مقدمه اختراع تلویزیون بود
[ترجمه ترگمان] اختراع رادیو به اختراع تلویزیون مقدم بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
مشتقات: antecedently (adv.)
(1) تعریف: an event, circumstance, or thing coming before another.
مترادف: forerunner, precursor
متضاد: consequence
مشابه: harbinger, predecessor

- The cannon was an antecedent of the gun.
[ترجمه شهریار] توپ نظامی قبل از تفنگ وجود داشت.
|
[ترجمه گوگل] توپ مقدمه تفنگ بود
[ترجمه ترگمان] این توپ، an از اسلحه بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: (pl.) ancestors; earlier life.
مترادف: ancestors, ancestresses, ancestry, family tree, forebears, forerunners, predecessors, progenitors
مشابه: ancestor, fathers, forefathers, primogenitors

- He was the first of his antecedents to go to college.
[ترجمه شهریار] او اولین فرد از خانواده و تبار خود بود که به دانشکده رفت.
|
[ترجمه گوگل] او اولین نفر از پیشینیانش بود که به دانشگاه رفت
[ترجمه ترگمان] او اولین کسی بود که سابقه داشت به دانشکده برود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: in grammar, the word or word group to which a pronoun refers, as in "The women demanded their rights," in which "women" is the antecedent of "their."
مترادف: referent

- The word "this" has no clear antecedent in this paragraph, so it's difficult to understand what it refers to.
[ترجمه گوگل] کلمه "this" در این پاراگراف پیشینه روشنی ندارد، بنابراین درک اینکه به چه چیزی اشاره دارد دشوار است
[ترجمه ترگمان] کلمه \"این\" هیچ سابقه مشخصی در این پاراگراف ندارد، بنابراین فهمیدن آنچه که به آن اشاره دارد دشوار است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. this ancient instrument is thought to be the antecedent of the piano
چنین فرض می شود که این ساز باستانی تطور یافته و تبدیل به پیانو شده است.

2. That was antecedent to this event.
[ترجمه شهریار] این موضوع مربوط به قبل از این رویداد است.
|
[ترجمه گوگل]که مقدمه این رویداد بود
[ترجمه ترگمان]این موضوع به این رویداد مربوط می شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. Those were events antecedent to the revolution.
[ترجمه گوگل]اینها حوادث پیش از انقلاب بود
[ترجمه ترگمان]این ها وقایعی بود که پیش از انقلاب سابقه داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. The Byrds are seen as an antecedent of bands like R. E. M.
[ترجمه گوگل]The Byrds به عنوان پیشین گروه هایی مانند R E M دیده می شود
[ترجمه ترگمان]The به عنوان یک سابقه of مثل R دیده می شوند ای م
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. Think about the antecedent events most conducive to exercise, and the rewards most likely to maintain it.
[ترجمه گوگل]به رویدادهای پیشینی فکر کنید که برای ورزش مفیدترند، و به احتمال زیاد پاداش هایی که برای حفظ آن وجود دارد
[ترجمه ترگمان]در مورد رویداده ای پیشین که برای ورزش مساعد هستند فکر کنید و به احتمال زیاد پاداش آن را حفظ کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Antecedent permission seems therefore perfectly normal.
[ترجمه گوگل]بنابراین مجوز قبلی کاملاً عادی به نظر می رسد
[ترجمه ترگمان]بنابراین مجوز antecedent کاملا طبیعی به نظر می رسد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. When the antecedent is a collective noun, the choice of the number forms of the pronoun and corresponding determiner depends on the meaning of the collective noun in the context.
[ترجمه گوگل]هنگامی که مقدم یک اسم جمعی است، انتخاب شکل های عددی ضمیر و تعیین کننده مربوطه به معنای اسم جمع در بافت بستگی دارد
[ترجمه ترگمان]وقتی سابقه یک اسم جمعی است، انتخاب اشکال شماره یک و تعریف مربوطه به معنای اسم جمعی در این زمینه بستگی دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Something out mind always has antecedent.
[ترجمه گوگل]چیزی خارج از ذهن همیشه مقدماتی دارد
[ترجمه ترگمان] یه چیزی خارج از ذهن همیشه antecedent
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. This is an antecedent of the war.
[ترجمه گوگل]این مقدمه جنگ است
[ترجمه ترگمان]این مقدمه جنگ است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. It was permissible to take account of antecedent legislation.
[ترجمه گوگل]در نظر گرفتن قانون پیشین جایز بود
[ترجمه ترگمان]در نظر گرفتن قوانین پیشین مجاز بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. The direct antecedent to the company, which is headquartered in Dallas, Texas, was founded by John Karcher and Eugene McDermott in 1930 to provide seismographic data for the petroleum industry.
[ترجمه گوگل]مقدمه مستقیم این شرکت، که مقر آن در دالاس، تگزاس است، توسط جان کارچر و یوجین مک درموت در سال 1930 برای ارائه داده های لرزه نگاری برای صنعت نفت تاسیس شد
[ترجمه ترگمان]The مستقیم به شرکت، که مقر آن در دالاس، تگزاس است، توسط جان Karcher و یوجین McDermott در سال ۱۹۳۰ تاسیس شد تا داده های seismographic برای صنعت نفت فراهم کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. The name antecedent to his birth.
[ترجمه گوگل]نام مقدم بر تولد او
[ترجمه ترگمان]نام و نام او به تولد او بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. The managerial nature of the word has further antecedent to French speakers.
[ترجمه گوگل]ماهیت مدیریتی این کلمه برای فرانسوی زبانان سابقه بیشتری دارد
[ترجمه ترگمان]ماهیت مدیریتی این واژه بیشتر به speakers فرانسوی سابقه دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Antecedent derivation is an extension of theorem proving.
[ترجمه گوگل]اشتقاق پیشین بسط اثبات قضیه است
[ترجمه ترگمان]مشتق antecedent یک دنباله از قضیه اثبات قضیه است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. The word " man " is the antecedent of " who " in " the man who spoke ".
[ترجمه گوگل]کلمه «انسان» مقدم بر «کی» است در «مردی که سخن گفت»
[ترجمه ترگمان]واژه \"مرد\" the است که در \"مردی که صحبت می کرد\" است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

تبار (اسم)
antecedent, ancestry, pedigree, race, tribe

دودمان (اسم)
antecedent, stem, lineage, ancestry, pedigree, dynasty, progeny, genealogy, phylum, stemma, stirps

سابقه (اسم)
antecedent, limit, service, heretofore, past, reputation, fame, history, record, precedent, background, prescription, foretime, backward, limitation, repute, standing

مرجع ضمیر (اسم)
antecedent

پیشین (صفت)
a priori, prior, former, previous, antecedent, olden, primitive, leading, fore, pristine, primeval

مقدم (صفت)
prior, previous, antecedent, first, leading, preferred, precedent, pre-eminent, headmost

سابق (صفت)
former, antecedent, past, old, preceding, ci-devant

تخصصی

[زمین شناسی] رودخانه پیشین پیشین/آنته سدان/ رودخانه پیشین: به رودخانه، دره یا سیستم زهکشی گفته می شود که مسیر اصلی اولیه خود و یا جهت خود را علی رغم وجود تغییر شکل متناوب بالا آمدگی، حفظ کرده است. این اصطلاح اولین بار توسط Powell (1875) برای دره ای که در نتیجه این رخداد شکل می گیرد، استفاده شد.
[ریاضیات] مقدم، صورت، صورت کسر، صورت نسبت، پیشرو، سابق، قبل

انگلیسی به انگلیسی

• something which precedes; noun phrase referred to by a personal pronoun (grammar)
preceding, prior, previous, earlier
an antecedent of something is a similar thing that happened or existed before it did.
your antecedents are your ancestors.

پیشنهاد کاربران

این کلمات رو بجای هم اشتباه نگیرین:
Antecedent: تبار، دودمان، قبلی
Precedent: الگو، سابقه، قبلی
Descendent: نواده
Ancestor: جد، نیا
Successor: وارث، جانشین
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : antecede
✅️ اسم ( noun ) : antecedent / antecedence / antecessor
✅️ صفت ( adjective ) : antecedent
✅️ قید ( adverb ) : antecedently
سابق، قبلی، پیشین ( علوم سیاسی )
مقدم، اسبق، مرجع، پیش، پیش شرط، پیش زمینه، پیشایند، مقدمه
در پژوهش و تحقیق: مقدمه؛ پیشینه
پیش نیاز
Antecedent معادل کلمه ( مقدَّم ) در منطق است
اگر زمین ، بین خورشید و ماه واسطه شود ( مقدم ) ، خسوف واقع می شود ( تالی )
مقدم : پیشگام ، پیشرو ، نخستین ، اولی ، دارای تقدم ، رهبر ، پیشوا ، ارجح ، نخستین گزاره یک استلزام منطقی
antecedent ( موسیقی )
واژه مصوب: پیشایند 1
تعریف: عبارت اول در یک جملۀ دوقسمتی که با عبارت دوم حل یا تکمیل می‏شود
پیش زمینه
مرجع ضمیر، first mention
نیا، نیاکان
پیشین - پیشینه - مقدمه - پیشینیان
پیش شرط
پیشایند
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٤)

بپرس