apart

/əˈpɑːrt//əˈpɑːt/

معنی: کنار، جدا، سوا، مجزا از
معانی دیگر: در کنار، جنب، در فاصله ی کم، تنها، به غیر از، گذشته از، مجزا، غیرهمفکر

بررسی کلمه

قید ( adverb )
عبارات: take apart, tell apart
(1) تعریف: separated by time or space; at or to a distance.
مشابه: afar, asunder

- Keep them apart.
[ترجمه سعید] از هم آنها را جدا کن
|
[ترجمه گوگل] آنها را از هم جدا نگه دارید
[ترجمه ترگمان] اونا رو از هم جدا کن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: into pieces.
مترادف: asunder

- The vase broke apart.
[ترجمه گوگل] گلدان شکست
[ترجمه ترگمان] گلدان از هم جدا شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
صفت ( adjective )
• : تعریف: isolated; separate.
مترادف: isolated
مشابه: alone, aloof, distant, remote, removed, separate

- They were raised in a world apart.
[ترجمه گوگل] آنها در دنیایی جدا از هم بزرگ شدند
[ترجمه ترگمان] آن ها در دنیایی جدا از هم بزرگ شده اند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. apart from
به جز،به غیر از

2. (all) joking apart
از شوخی گذشته

3. break apart
متلاشی شدن،وا رفتن،از هم جدا شدن یا کردن،فرو پاشیدن،فرو ریختن

4. burst apart
تکه پاره شدن،از هم پاشیدن

5. drift apart
کم کم از هم جدا شدن،کم کم با هم غریبه شدن

6. pick apart (or to pieces)
1- از هم مجزا کردن،(ماشین آلات و غیره) پیاده کردن،از هم پاشاندن،تکه تکه کردن 2- مورد خرده گیری دقیق قرار دادن

7. poles apart
کاملا متقابل یا مخالف یا متضاد

8. pull apart
به باد انتقاد گرفتن،مورد خرده گیری دقیق و شدید قرار دادن

9. set apart
1- جدا کردن،سوا کردن 2- (برای کاری) نگهداشتن،کنار گذاشتن

10. take apart
از هم باز کردن،تجزیه کردن

11. tell apart
از هم تمیز دادن

12. fall (come) apart
فروریختن،به هم خوردن

13. tear something apart (or to shreds)
چیزی را پاره پاره کردن،از هم گسستن

14. the shop stood apart from the rest of the village
مغازه در فاصله کمی از دهکده قرار داشت.

15. david took the clock apart and put it together again
دیوید ساعت را از هم باز و دوباره سوار کرد.

16. friends who have fallen apart
دوستانی که رابطه ی آنها به هم خورده است.

17. old age sets him apart from others
کبر سن او را از دیگران جدا می کند.

18. their marriage is falling apart
ازدواج آنها در حال به هم خوردن است.

19. these chairs are set apart for them
این صندلی ها برای آنها کنار گذاشته شده (رزرو شده) است.

20. after high shool, we drifted apart
بعد از دبیرستان کم کم با هم ناآشنا شدیم.

21. he seeks to wedge us apart and destroy us one by one
او سعی می کند میان ما جدایی بیاندازد و یک به یک نابودمان کند.

22. he stood with his legs apart
با پاهای باز از هم ایستاد.

23. i can't tell those twins apart
آن دوقلوها را نمی توانم از هم تشخیص بدهم.

24. space the desks two meters apart
میزها را به فاصله ی دو متری از هم قرار بده.

25. we were born two years apart
تولدمان دو سال با هم فرق داشت.

26. can a singular person be understood apart from his culture?
آیا می توان یک شخص واحد را جدا از فرهنگش مورد پژوهش قرارداد؟

27. our houses were approximately ten meters apart
خانه های ما تقریبا ده متر از هم فاصله داشتند.

28. the airplane crashed and its wing burst apart
هواپیما به زمین خورد (سقوط کرد) و بالش متلاشی شد.

29. the lovers could not bear to be apart
عاشق و معشوق تاب جدایی نداشتند.

30. The book was old and soon fell apart.
[ترجمه گوگل]کتاب قدیمی بود و خیلی زود از بین رفت
[ترجمه ترگمان]کتاب کهنه بود و به زودی از هم جدا شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

کنار (صفت)
away, next, apart

جدا (صفت)
another, separate, apart, detached, discrete, segregate, several

سوا (قید)
apart, asunder, independently

مجزا از (قید)
apart

تخصصی

[ریاضیات] به فاصله، غیر از، جدا، دور از هم، مجزا

انگلیسی به انگلیسی

• separately; aside; into pieces
besides, but, excluding
when something is apart from something else, there is a space between them.
if two things are a particular distance apart, they are that distance away from each other.
if two events happen a certain amount of time apart, there is that amount of time between their occurrence.
if two things move apart or are pulled apart, they move away from each other.
if two people or groups of people grow apart, they no longer have very much in common with each other.
if you take something apart, you separate it into the pieces that it is made of. if it comes or falls apart, its parts separate from each other.
if something such as an organization or relationship falls apart, it can no longer continue because it has serious difficulties.
you use apart from to say that you want to ignore one aspect of a situation so that you can talk about another aspect.
you also use apart from when you are giving an exception to a general statement.
if you can't tell two people or things apart, they look exactly the same to you.

پیشنهاد کاربران

فاصله سنی داشتن:
We are two years apart.
apart in it
در آن شرکت میکنم.
در رشته برق: اختلاف فاز
Financial strain of the pandemic has torn my family apart
فشار مالی ناشی از بیماری همه گیر خانواده مو از هم پاشیده است I
صرف نظر از، گذشته از
جداگانه
برابر پارسی آن "آپارد" میشود. به معنی فاصله و جدایی از چیزی یا کسی.
جدا شدن، فاصله گذاشتن، یا چیز هایی تو همین مایه ها
جدا، فاصله
The husband and wife who have long lived apart
شوهر و همسر که مدت ها از هم جدا شده اند یا جدا از هم زندگی میکنند

بپرس