bliss

/ˈblɪs//blɪs/

معنی: برکت، سعادت
معانی دیگر: آمیزه ی خوشحالی و لذت، شادکامی، خوشدلی، شادمانی، خوشی، شعف، روان شادی، سعادت جاودانی، خلسه، ربودگی مذهبی و روحانی، (امریکا - خودمانی ـ معمولا با out) نشئه شدن (در اثر مواد مخدر یا ربودگی روحانی)

بررسی کلمه

اسم ( noun )
مشتقات: blissful (adj.), blissfully (adv.), blissfulness (n.)
(1) تعریف: extreme or supreme happiness.
مترادف: ecstasy, exaltation, felicity, joy, rapture
متضاد: anguish, misery
مشابه: delectation, delight, elation, enjoyment, exhilaration, happiness, heaven, jubilation, jubilee

- She loved her husband, but her marriage was not filled with the bliss she'd expected.
[ترجمه ملیکا] او شوهرش را دوست داشت، اما ازدواجش آن سعادتی که انتظارش داشت را به همراه نداشت.
|
[ترجمه گوگل] او شوهرش را دوست داشت، اما ازدواجش با سعادتی که انتظارش را داشت پر نشد
[ترجمه ترگمان] او شوهرش را دوست داشت، اما ازدواجش با سعادتی که انتظارش را داشت پر نمی شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: religious ecstasy; perfect enlightenment.
مترادف: beatitude, ecstasy
مشابه: enlightenment, exaltation, joy, jubilee, nirvana, peace, rapture, satori, serenity

- The monk's face shone with bliss.
[ترجمه گوگل] صورت راهب از سعادت می درخشید
[ترجمه ترگمان] چهره راهب از شادی می درخشید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. pure bliss
شادکامی محض

2. ignorance is bliss
بی خبری شادی بخش است

3. a state of total bliss
حالت خوشی کامل

4. she is drowning in bliss
او غرق در شادکامی است.

5. being with sherry is heavenly bliss
بودن با شری موهبت آسمانی است.

6. living in wedded (or married) bliss
در ازدواج سعادتمند بودن،زندگی زناشویی موفق و کامبخشی داشتن

7. to reach the sum of human bliss
دستیابی به اوج شاد کامی بشری

8. the holidays we spent together were true bliss
تعطیلاتی را که با هم گذراندیم خوشی محض بود.

9. My idea of bliss is a hot day and an ice-cold beer.
[ترجمه گوگل]ایده من از سعادت یک روز گرم و یک آبجو سرد یخی است
[ترجمه ترگمان]ایده من از خوشبختی یک روز داغ و یک آبجو سرد است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. What bliss! I don't have to go to work today.
[ترجمه گوگل]چه سعادتی! امروز مجبور نیستم برم سر کار
[ترجمه ترگمان]چه سعادت! امروز مجبور نیستم برم سر کار
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. It was a scene of such domestic bliss.
[ترجمه گوگل]صحنه ای از چنین سعادت خانگی بود
[ترجمه ترگمان]این صحنه ای بود از یک سعادت خانوادگی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Elaine and Ian have been living in wedded bliss for almost half a year now.
[ترجمه گوگل]الین و ایان تقریباً نیم سال است که در خوشبختی عروسی زندگی می کنند
[ترجمه ترگمان]الین و ایان تقریبا یک سال است که در خوشی و خوشی زندگی می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Lying back in the hot bath was utter bliss.
[ترجمه گوگل]دراز کشیدن در حمام آب گرم سعادت مطلق بود
[ترجمه ترگمان]دراز کشیدن در حمام داغ، خوشبختی مطلق بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. It's sheer bliss to be able to spend the day in bed.
[ترجمه گوگل]این سعادت محض است که بتوانید روز را در رختخواب بگذرانید
[ترجمه ترگمان]این سعادت محض است که بتوانم روز را در رختخواب بگذرانم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. They're celebrating 25 years of wedded bliss.
[ترجمه گوگل]آنها 25 سال سعادت ازدواج را جشن می گیرند
[ترجمه ترگمان]آن ها ۲۵ سال سعادت ازدواج را جشن می گیرند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. Joy and bliss can come from the little and most unexpected thing if only we program our mind to enjoy these little things. RVM
[ترجمه Farhood] خوشی و سعادت می تواند از چیزی کوچک و کاملا غیر منتظره حاصل بشه اگر تنها ما ذهن مان را برای لذت بردن از این چیزهای کوچک مهیا کرده باشیم
|
[ترجمه گوگل]شادی و خوشبختی می تواند از کوچک ترین و غیرمنتظره ترین چیزها ناشی شود، اگر فقط ذهن خود را برای لذت بردن از این چیزهای کوچک برنامه ریزی کنیم RVM
[ترجمه ترگمان]شادی و خوشی تنها در صورتی می تواند حاصل شود که ذهن ما برای لذت بردن از این چیزهای کوچک لذت ببرد rvm
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. I left him, sunk in bliss, and busied myself in the kitchen.
[ترجمه ل اسحاقی] او را که غرق در شادکامی بود رها کردم، و خودم را در آشپزخانه مشغول ساختم.
|
[ترجمه گوگل]او را ترک کردم، غرق در خوشبختی شدم و خودم را در آشپزخانه مشغول کردم
[ترجمه ترگمان]او را رها کردم، غرق در سعادت غرق شدم و خود را در آشپزخانه مشغول ساختم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

برکت (اسم)
benediction, felicity, beatitude, blessing, bliss, fatness

سعادت (اسم)
happiness, welfare, felicity, bliss, weal, luck, paradise

انگلیسی به انگلیسی

• joy, happiness, rapture
bliss is a state of complete happiness, or a time or situation in which you are very happy.

پیشنهاد کاربران

🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : bliss
✅️ اسم ( noun ) : bliss
✅️ صفت ( adjective ) : blissful
✅️ قید ( adverb ) : blissfully
خوشبختی، خوشحالی، سعادت
شادکامی، خوشبختی، سعادت، خوش بودن با تمام وجود
کیف، عشق و حال

خوشبختی، سعادت
خوشبخت بودن
مایه ی خوشحالی
باعث خوشحالی
عامل شادی

بپرس