break into

/breɪk ˈɪntu//breɪk ˈɪntuː/

جمله های نمونه

1. We had to break into the house as we had lost the key.
[ترجمه فرشته] ما مجبور شدیم به زور وارد خونه بشیم چون کلید رو گم کرده بودیم
|
[ترجمه گوگل]چون کلید را گم کرده بودیم مجبور شدیم وارد خانه شویم
[ترجمه ترگمان]همان طور که کلید را از دست دادیم، مجبور شدیم وارد خانه بشویم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. A thief can break into a car in under ten seconds.
[ترجمه مریم] یک دزد میتواند در کمتر از ده ثانیه به یک ماشین دستبرد بزند
|
[ترجمه جواد] یک دزد می تواند در کمتر از ده ثانیه وارد یک ماشین بشود.
|
[ترجمه جواد] یک دزد می تونه زیر ده ثانیه توی یه ماشین باشه.
|
[ترجمه گوگل]یک دزد می تواند در کمتر از ده ثانیه به ماشین نفوذ کند
[ترجمه ترگمان]یک دزد می تواند در عرض ده ثانیه یک ماشین را بشکند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. He tried to break into a car in full sight of a policeman.
[ترجمه گوگل]او سعی کرد در مقابل دیدگان کامل پلیس وارد یک ماشین شود
[ترجمه ترگمان]سعی کرد با چشم پلیس به ماشینی برخورد کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. She is trying to break into journalism.
[ترجمه گوگل]او در تلاش است تا وارد عرصه روزنامه نگاری شود
[ترجمه ترگمان]او سعی دارد به روزنامه نگاری نفوذ کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. He had to break into the house because his girlfriend had locked him out.
[ترجمه گوگل]او مجبور شد وارد خانه شود زیرا دوست دخترش او را قفل کرده بود
[ترجمه ترگمان]او مجبور بود به خانه باز گردد زیرا دوست دخترش او را قفل کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. I didn't want to break into a twenty-pound note.
[ترجمه گوگل]نمی خواستم اسکناس بیست پوندی را بشکنم
[ترجمه ترگمان]من نمی خواستم یک اسکناس بیست پوندی را به هم بزنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. She made an attempt to break into journalism.
[ترجمه گوگل]او تلاش کرد تا وارد روزنامه نگاری شود
[ترجمه ترگمان]او تلاشی برای شکستن روزنامه نگاری کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. I feel as if I should break into song.
[ترجمه محمدم] او تلاش کرد وارد حرفه ی خبرنگاری شود
|
[ترجمه گوگل]احساس می‌کنم باید وارد آهنگ شوم
[ترجمه ترگمان]احساس می کنم که باید شروع به تپیدن کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. I don't want to break into a $100 note unless I really have to.
[ترجمه گوگل]من نمی‌خواهم اسکناس 100 دلاری را بشکنم، مگر اینکه واقعاً مجبور باشم
[ترجمه ترگمان]من نمی خواهم صد دلار به تو بدهم مگر این که واقعا مجبور باشم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Women do not normally break into the big time by doing stand-up comedy.
[ترجمه گوگل]زنان معمولاً با اجرای استندآپ کمدی وارد زمان بزرگ نمی شوند
[ترجمه ترگمان]زنان معمولا با انجام نمایش کمدی، به زمان بزرگ وارد نمی شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. It is difficult to break into the movies.
[ترجمه ساره] نفوذ به سینما مشکل است.
|
[ترجمه گوگل]ورود به فیلم سخت است
[ترجمه ترگمان]شکستن فیلم مشکل است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. I don't want to break into my savings unless I have to.
[ترجمه ساره] نمی خواهم به پس اندازم دست بزنم مگر اینکه مجبور باشم.
|
[ترجمه گوگل]من نمی خواهم به پس اندازم نفوذ کنم مگر اینکه مجبور باشم
[ترجمه ترگمان]من نمی خواهم پس از آن که مجبور باشم، پس اندازم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. They had to break into the emergency food supplies.
[ترجمه نورا] آن ها مجبور بودند به آذوقه اضطراری دستبرد بزنند
|
[ترجمه behnam7] آنها مجبور شدند از آذوقه اظطراری استفاده کنند.
|
[ترجمه گوگل]آنها مجبور شدند به مواد غذایی اضطراری نفوذ کنند
[ترجمه ترگمان]آن ها مجبور بودند به منابع غذایی اضطراری وارد شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. When his lips break into a smile, it is enough to melt any woman's heart.
[ترجمه گوگل]وقتی لب هایش به لبخند می شکند، کافی است دل هر زنی را آب کند
[ترجمه ترگمان]وقتی لب هایش به لبخندی باز می شوند، کافی است قلب هر زنی را ذوب کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

انگلیسی به انگلیسی

• force one's way into (often with the intent to steal goods); interrupt, cut in; begin suddenly, start abruptly; enter, get into

پیشنهاد کاربران

( to ) break into
1. To enter or be let into a profession.
۱. وارد حرفه و حیطه ای شدن.
2. Interrupt.
۲. وسط صحبت پریدن. دخالت کردن.
3. Enter illegally or by force.
۳. بدون اجازه و غیر قانونی وارد جایی شدن. با زور وارد جایی شدن.
...
[مشاهده متن کامل]

4. To suddenly begin an activity, such as singing.
۴. یهویی و ناگهانی کاری رو شروع کردن ، مثل یهویی زدن زیر آواز.

His face broke into a radiant smile
گل از گلش شکفت
When we got home last night , we found that somebody had broken into the flat .
معنی اصلی : وارد حرفه ای شدن
معانی دیگر: تو حرف کسی پریدن / بزور کاری کردن به قصد دزدی / یک دفعه کاری کردن مثلا یک دفعه زدن زیر آواز
وارد شدن در یک حرفه ای که به سختی میتوانید از پس آن بربیاییدو موفق شدن در آن.
The verb of burglary
به زور وارد جایی شدن
Someone's broken into my house = خونه مون دزد اومده
Open باز کردن can you break into this letter for me
1_بری توی یه کار ( برای اولین بار شروع به انجام یه کار کنی )
I want to break into movies
می خوام برم تو کار فیلم
2_به زور وارد منزل یا ماشین خود یا دیگران شدن ( برای دزدی کردن یا به دلیل این که کلید رو گم کرده و مجبوره با زور وارد خونه یا ماشین بشه )
...
[مشاهده متن کامل]

Would you break into your house if you lost your keys?
یا
Would you break into your house if you locked yourself out ?

Break into the overseas market
به بازارهای خارجی ورود کردن، رخنه کردن
Interupt=break intoوسط حرف کسی پریدن
برسید ، رسیدن
ورود غیر قانونی
به اجزای کوچکتر تقسیم کردن.
در این حالت ممکن است یک اسم میان آنها به کار رود. break sth into
مثلا
the third model break constitutions into those that experience a transition and those that do not.
...
[مشاهده متن کامل]

مدل سوم قوانین اساسی را به آنهایی که یک گذار را تجربه می کنند و آنهایی که تجربه نمی کنند تقسیم بندی می کند

سرقت شدن
پرداختن - مبادرت یا اقدام کردن
Penetrate نفوذ کردن for example: to break into the market =to penetrate to the market
علاوه بر معانی فوق: ( بر اساس دیکشنری لانگمن )
1 - از مایه خرج کردن!
I don't want to break into my savings unless I have to
من نمیخوام از مایه/پس اندازم خرج کنم مگر اینکه مجبور بشم!
2 - کاری یا چیزی را شروع کردن، مبادرت به انجام کاری ( معمولا به یکباره و ناگهانی )
...
[مشاهده متن کامل]

He broke into a song
اون شروع به آواز خواندن کرد!
یا مثلا
Break into a run ( به یکباره شروع به دویدن کردن )
Break into a smile ( شروع به لبخند زدن کردن )
3 - وارد یک حرفه، شغل یا فعالیتهای تجاری شدن!
She made an attempt to break into journalism
اون سعی بر این داشت که وارد حرفه روزنامه نگاری شود!

بزور وارد شدن اونم بدون اجازه.
به زور وارد جایی شدن

به قصد دزدی وارد شدن ، به زور وارد شدن
رسوخ، نفوذ
وارد حرفه ای شدن
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٤)

بپرس