brief

/ˈbriːf//briːf/

معنی: حکم، دستور، خلاصه اخبار، کوتاه مختصر، مختصر، اگاهی دادن، مختصر کردن، کوتاه کردن، خلاصه کردن
معانی دیگر: کوتاه، کم پای، زودگذر، کم (زمان یا گسترش)، موجز، لب، خلاصه، ملخص، (حقوق) خلاصه ی دعوی، یادداشت هایی که وکیل مدافع از روی آن در دادگاه صحبت می کند، (اداری) خلاصه پرونده، دستورالعمل اداری، (کلیسای کاتولیک) نامه ی رسمی پاپ، هرگونه جامه ی کوتاه، رهنمود آوردن، اطلاعات لازم را دادن، زیرشلواری کوتاه مردانه (معمولا از پنبه ی بافته)، زیر شلواری زنانه که تا بالای زانو می آید، (انگلیس) خلاصه پرونده ی دعوی را در اختیار گذاشتن، به عنوان وکیل استخدام کردن

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
حالات: briefer, briefest
(1) تعریف: short in duration.
مترادف: short, short-lived, transient, transitory
متضاد: eternal, long
مشابه: ephemeral, fleeting, fugitive, impermanent, little, momentary, passing, temporal, temporary

- We had only a brief conversation because he was in a hurry.
[ترجمه گوگل] چون عجله داشت فقط صحبت کوتاهی داشتیم
[ترجمه ترگمان] ما فقط یک مکالمه مختصر داشتیم چون عجله داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: using the minimum number of words; terse or concise.
مترادف: compact, concise, laconic, succinct, summary, terse, thumbnail
مشابه: compendious, condensed, crisp, elliptical, pithy, shortened, sketchy, to the point

- Please be brief and get to the point.
[ترجمه گوگل] لطفا مختصر باشید و سر اصل مطلب بروید
[ترجمه ترگمان] لطفا کوتاه بیا و سر اصل مطلب
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: of clothing, short, small, or revealing.
مترادف: revealing, scanty

- That skirt is a bit brief to wear to the office, don't you think?
[ترجمه فرانک] فکر نمیکنی این دامن برای پوشیدن در دفتر کمی کوتاه است؟
|
[ترجمه عماد] این دامن واسه محیط اداری یه کم کوتاهه. خودت اینطور فکر نمی کنی؟
|
[ترجمه محمد] این دامن کمی کوتاهه برای پوشیدن تو دفتر، تو اینجوری فکر نمیکنی؟
|
[ترجمه گوگل] این دامن برای پوشیدن در دفتر کمی کوتاه است، فکر نمی کنید؟
[ترجمه ترگمان] فکر نمی کنی که این دامن کوتاه برای پوشیدن لباس کوتاه است، اینطور نیست؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
عبارات: hold a brief for
(1) تعریف: a short, concise synopsis or statement.
مترادف: abstract, capsule, outline, pr�cis, summary, synopsis
مشابه: compendium, memorandum, precis

- You'll understand the report better if you read the brief first.
[ترجمه گوگل] اگر ابتدا خلاصه را بخوانید، گزارش را بهتر متوجه خواهید شد
[ترجمه ترگمان] اگر نامه را زودتر بخوانی، این گزارش را بهتر درک می کنی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: a formal outline of information and arguments used in a legal case or other matter.
مشابه: argument, defense, document, memorandum, outline

- The lawyer looked over his brief once more before going up to the courtroom.
[ترجمه نجمه] وکیل قبل ازورودبه جلسه ی دادگاه باردیگرخلاصه ی دعوی رابررسی کرد.
|
[ترجمه گوگل] وکیل قبل از رفتن به دادگاه یک بار دیگر به خلاصه خود نگاه کرد
[ترجمه ترگمان] وکیل بار دیگر پیش از رفتن به تالار دادگاه نگاهی کوتاه به او انداخت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: (pl.) close-fitting underpants for males or females that extend from the tops of the legs to the waist.
مترادف: drawers, underpants, undershorts
مشابه: trunks, underclothes, undergarment, underwear

- He prefers briefs to boxer shorts.
[ترجمه حمید] او شورت کوتاه را به شرت بوکس ( که بلند است ) ترجیح می دهد
|
[ترجمه گوگل] او شورت را به شورت بوکس ترجیح می دهد
[ترجمه ترگمان] اون شورت رو به شورت boxer ترجیح می ده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She's sixteen now, and she hates that her mother still buys her cotton briefs.
[ترجمه گوگل] او الان شانزده ساله است و از اینکه مادرش هنوز شلوارک نخی او را می خرد متنفر است
[ترجمه ترگمان] حالا شانزده سال دارد، و از مادرش هم بدش می آید که او هنوز لباس نخی برای او می خرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: briefs, briefing, briefed
مشتقات: briefly (adv.), briefness (n.)
(1) تعریف: to advise by means of a summary.
مشابه: acquaint, advise, enlighten, fill in, inform, instruct

- I will brief you on what was discussed in the meeting this morning.
[ترجمه گوگل] مطالبی را که در جلسه امروز صبح مطرح شد به شما توضیح خواهم داد
[ترجمه ترگمان] من شما را در جریان ملاقات امروز صبح کوتاهی خواهم کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to make a short summary of.
مترادف: abstract, sketch, summarize, synopsize
مشابه: abbreviate, abridge, condense, shorten

- Could you brief the proposal for us?
[ترجمه گوگل] آیا می توانید پیشنهاد را برای ما خلاصه کنید؟
[ترجمه ترگمان] میتونی این پیشنهاد رو برای ما کوتاه کنی؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. brief interludes of humor in a sad story
میان دوره های مزاح آمیز در یک داستان غم انگیز

2. a brief sprinkle that did not even wet the ground
نم نم باران کوتاه مدت که حتی زمین را تر هم نکرد

3. a brief statement of the country's economic condition, without embroidery
شرح مختصر و بی شاخ و برگ وضع اقتصادی کشور

4. the brief was timely filed with the court
پرونده سروقت در دادگاه به ثبت رسید.

5. to brief a report
گزارشی را خلاصه کردن

6. to brief pilots before a flight
پیش از پرواز دستورالعمل های لازم را به خلبانان دادن

7. be brief
1- مختصرا گفتن 2- (به واسطه ی بی میلی و غیره) جواب های کوتاه دادن

8. in brief
خلاصه،دردسر ندهم

9. after a brief drop, stock prices reacted strongly
پس از نزول مختصر قیمت سهام به شدت شروع به افزایش کرد.

10. after a brief exchange of courtesies, the negotiations started
پس از انجام تعارفات مختصر مذاکرات آغاز شد.

11. they exchanged brief glances
به همدیگر نظرهای کوتاهی افکندند.

12. hold a brief for
موافق چیزی بودن،به جانبداری (از کسی یا چیزی) بحث کردن

13. he jotted down a brief note on the paper
یادداشت مختصری روی کاغذ نوشت.

14. he was given the brief on mazda co.
پرونده ی شرکت مزدا به او محول شد.

15. the book starts with a brief preface
کتاب با مقدمه ی کوتاهی آغاز می شود.

16. their visits were occasional and brief
ملاقات های آنها چند وقت یک بار و مختصر بود.

17. he presented his views in a brief minute
او نظریات خود را در یادداشت مختصری ارائه داد.

18. this lesson is segmented into three brief parts
این درس به سه بخش مختصر تقسیم شده است.

19. the inscription on the first page of the book was brief and beautiful
سپاس نامه ی صفحه ی اول کتاب کوتاه و زیبا بود.

20. He knocked on the door and after a brief interval it was opened.
[ترجمه گوگل]در زد و بعد از مدتی در باز شد
[ترجمه ترگمان]در زد و پس از وقفه ای کوتاه باز شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

21. He began with a brief introduction.
[ترجمه گوگل]او با مقدمه ای کوتاه شروع کرد
[ترجمه ترگمان]با مقدمه کوتاهی شروع به صحبت کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

22. She makes all these points in her brief.
[ترجمه گوگل]او همه این نکات را در خلاصه خود بیان می کند
[ترجمه ترگمان]او همه این نکات را خلاصه می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

23. A few brief comments are sufficient for present purposes.
[ترجمه گوگل]چند نظر مختصر برای اهداف حاضر کافی است
[ترجمه ترگمان]چند نظر مختصر برای اهداف حاضر کافی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

24. Except for a brief Christian interlude at the beginning of the 11th century, Istanbul has been a Muslim city for almost 1300 years.
[ترجمه گوگل]استانبول به استثنای یک دوره کوتاه مسیحی در آغاز قرن یازدهم، تقریباً 1300 سال است که یک شهر مسلمان بوده است
[ترجمه ترگمان]به جز یک دوره کوتاه مسیحی در آغاز قرن یازدهم، استانبول یک شهر مسلمان برای تقریبا ۱۳۰۰ سال بوده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

25. There was a brief ad for Mona Lisa skin lightener.
[ترجمه گوگل]یک تبلیغ مختصر برای روشن کننده پوست مونالیزا بود
[ترجمه ترگمان]یه تبلیغ مختصر برای \"مونا لیزا\" بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

26. We took a brief walk around the old quarter.
[ترجمه گوگل]کمی در اطراف محله قدیمی قدم زدیم
[ترجمه ترگمان]با قدم های کوتاه اطراف محله قدیمی راه رفتیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

27. There will be a brief pause in the proceedings while the piano is moved into place.
[ترجمه گوگل]در حین جابجایی پیانو در جای خود، مکث کوتاهی در کار وجود خواهد داشت
[ترجمه ترگمان]هنگامی که پیانو به جایی منتقل می شود وقفه ای کوتاه در جریان دادرسی وجود خواهد داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

حکم (اسم)
brief, attachment, dictum, statement, edict, canon, precept, sentence, rule, decree, verdict, mandate, commission, pardon, fiat, arbiter, ruling, warrant, ordonnance, statute, commandment, finding, doom, writ, ordinance, rescript

دستور (اسم)
brief, formula, direction, order, rule, regulation, behest, program, permission, injunction, say-so

خلاصه اخبار (اسم)
brief, briefs

کوتاه مختصر (صفت)
brief

مختصر (صفت)
brief, abridged, concise, summary, short, little, terse, succinct, compendious, laconic, curt, synoptic, synoptical, telegraphic

اگاهی دادن (فعل)
brief, notify, inform, apprise, apprize

مختصر کردن (فعل)
abbreviate, abridge, brief, shorten, simplify

کوتاه کردن (فعل)
curtail, abbreviate, abridge, brief, shorten, truncate, dock, formulate, stag, clip

خلاصه کردن (فعل)
abridge, brief, sum up, summarize, make an abstract, epitomize, foreshorten, make a resume

تخصصی

[حقوق] لایحه توجیهی، خلاصه دعوی

انگلیسی به انگلیسی

• abstract, summary, concise report; instructions
make a summary; give a report
short
something that is brief lasts for only a short time.
if you are brief, you say what you want to say in as few words as possible.
if you brief someone, you provide them with specific information that they have asked for about a particular subject.
when soldiers or other military people are briefed, they are given precise instructions about a particular task that they have to carry out.
if someone is given a brief, they are officially given instructions to do something or deal with something.
a brief is a document containing all the facts about a particular legal case which is used by a barrister when representing a client; a legal term.
briefs are pants or knickers.

پیشنهاد کاربران

خلاصه
مثال: He gave a brief overview of the project.
او یک خلاصه ای از پروژه ارائه داد.
*آموزش زبانهای انگلیسی، ترکی استانبولی و اسپانیایی
A brief is a written legal document that presents arguments, facts, and legal principles in support of a client’s case. It is typically prepared by a lawyer and submitted to a court.
خلاصه یک سند حقوقی مکتوب که دلایل، حقایق و اصول حقوقی را در حمایت از پرونده مشتری ارائه می کند. معمولاً توسط یک وکیل تهیه و به دادگاه ارائه می شود.
...
[مشاهده متن کامل]

For instance, a lawyer might say, “I need to review the brief before the trial tomorrow. ”
In a legal discussion, someone might ask, “Have you read the brief filed by the opposing party?”
A law student might mention, “I spent hours researching and writing my brief for the moot court competition. ”

منابع• https://fluentslang.com/slang-for-lawyer/
brief 4 ( n ) ( brif ) = ( law ) a written summary of the facts that support one side of a legal case, that will be presented to a court
brief
brief 3 ( adj ) =short and not covering much of the body, e. g. a brief skirt.
brief
brief 2 ( adj ) ( brif ) ( briefer, briefest ) =lasting only a short time, e. g. a brief meeting. =using few words, e. g. a brief description. briefly ( adv ) =for a short time =in few words
brief
brief 1 ( v ) ( brif ) =to give sb information about sth so that they are prepared to deal with it, e. g. The officer briefed him on what to expect.
brief
علاوه بر معانی ای که آبادیس آورده، در حوزه امورات شغلی و به عنوان اسم، معادل brief: تفهیم نامه، توجیه نامه می شود.
.
تفهیم نامه ( brief ) : توضیحاتی است مکتوب که شرحی کوتاه و جامع را درباره چیزی ارائه می دهد.
...
[مشاهده متن کامل]

تفهیم نامه ها در حیطه های گوناگون کاربرد دارند و به عنوان واسطی در میان دو طرف که باید اطلاعاتی را به یکدیگر منتقل کنند استفاده می شوند.
تفهیم نامه ها انواع گوناگونی دارند که می تواند سندی چندین صفحه ای بوده یا تنها در یک صفحه، یا به صورت داده نما ( Metadata ) ارائه شود.
از انواع تفهیم نامه در حیطه های گوناگون کسب و کار می توان به تفهیم نامه طراحی، تفهیم نامه معماری، تفهیم نامه نَمانام، تفهیم نامه بازاریابی، تفهیم نامه مشتری اشاره کرد.
.
توجه ) فعل brief به معنی توجیه کردن و تفهیم کردن است.

VERB
( بصورت مختصر و کوتاه ) اگاهی دادن - اطلاع دادن - مطلع نمودن
e. g.
Cyprus
Cyprus faces backlash over use of British bases to bomb Houthis
. . .
President accused of allowing country to become a target because of complicity in bloodshed of Gaza
...
[مشاهده متن کامل]

. . .
The Guardian has learned that both the US ambassador and British high commissioner briefed the Cypriot president of imminent military action in Yemen before the first round of airstrikes last week.

توجیه کردن در معنای فعلی
در علم حقوق : لایحه ای توجیهی, خلاصه دعوا
شورت
خلاصه
brief and to the point
مفید و مختصر، کوتاه و جامع
مترادف= short and sweet
In a nut shell
briefly
Succinct
گزارش مختصر
کوچک
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
فعل ( verb ) : brief
اسم ( noun ) : brevity / brief
صفت ( adjective ) : brief
قید ( adverb ) : briefly
* نکته: کلمه brief در حالت فعل به معنای تفهیم کردن و در حالت اسم به معنای تفهیم سازی می باشد ( در این دو حالت معانی زیادی دارند لطفا سرچ کنید و فقط به این معنی اکتفا نکنید )
...
[مشاهده متن کامل]

کوتاه مدت
brief therapy: درمان کوتاه مدت
اختصار
( در رسانه ها ) : اخبار و . . .
Global Brief
( خبرهایِ ) کوتاه از سراسرِ جهان/
خبرهایی کوتاه ( خلاصه ی خبرها ) از گوشه و کنارِ جهان
● خلاصه چیزی ( اسم )
● کوتاه، مختصر ( صفت )
● اطلاع رسانی کردن ( فعل )
در جریان گذاشتن
Envoys from the UK, France and Germany returned home to brief their governments on the agreement
BRIEF ME = به من توضیح بده
brief ( روابط عمومی و تبلیغات بازرگانی )
واژه مصوب: اطلاعات توجیهی
تعریف: مجموعه ای از اطلاعات و دستورالعمل ها و الزامات که کارسپار در اختیار کارگزاری ها قرار می دهد تا بر پایۀ آنها خدمات مناسب را به وی ارائه دهند
لباسی که قسمت کوچکی از تن را می پوشاند
brief مختصر
relief راحتی
brief ( verb ) = در جریان گذاشتن، مطلع کردن، اطلاعات یا دستورالعمل ها را در اختیار کسی قرار دادن، اطلاع رسانی کردن در مورد کسی یا چیزی ( به شیوه ی انتقادی یا تمجیدی ) /توضیح کار یا وظیفه کسی برای او، شرح وظیفه دادن، دستورالعمل تعیین کردن/خلاصه گزارش پرونده را به دست قاضی رساندن ( در قانون )
...
[مشاهده متن کامل]

examples:
1 - He is briefing the account executives on the new airline accounts.
او مدیران حسابها را در مورد حسابهای جدید شرکت هواپیمایی در جریان گذاشت.
2 - We had already been briefed about/on what the job would entail.
ما قبلاً در مورد/آنچه که این کار مستلزم آن است مطلع شده بودیم ( در جریان قرار گرفته بودیم ) .
3 - On several occasions government officials briefed against their own ministers.
در موارد متعددی مقامات دولتی علیه وزیران خود اطلاع رسانی کردند.
4 - Managers were touring the US to brief investors on last week's interim results.
مدیران در حال سفر به ایالات متحده بودند تا سرمایه گذاران را در جریان نتایج موقت هفته گذشته قرار دهند.
5 - It's my job to brief volunteers beforehand and explain what their responsibilities are.
شغل من این است که از قبل داوطلبان را مطلع کرده و وظایف آنها را توضیح دهم.

brief ( noun ) = دستورالعمل، شرح وظایف/پرونده حقوقی، دعوی حقوقی، اختصار گزارش حقوقی/وکیل حقوقی، مشاور حقوقی/شرت، شلوارک
Definition = دستورالعمل هایی که کار یا وظیفه شخص را توضیح می دهد/سندی که حقایق یک پرونده حقوقی را نشان می دهد که توسط یک وکیل در دادگاه مورد بحث قرار می گیرد/وکیلی که در دادگاه به جای کسی صحبت خواهد کرد ( به طور غیر رسمی در برتانیا ) /مجموعه ای از دستورالعمل ها یا اطلاعات/یک سند یا مجموعه ای از اسناد حاوی جزئیات مربوط به یک پرونده قضایی
...
[مشاهده متن کامل]

to prepare/file/submit a brief = برای تهیه/ثبت/ارسال خلاصه گزارش پرونده حقوقی
cotton briefs = شلوارک یا شرت نخی
examples:
1 - His brief was to streamline the group's financial services operation.
دستورالعمل وی ساده سازی عملکرد خدمات مالی گروه بود.
2 - We have prepared a brief for a full study by a consultant.
ما دستورالعمل را برای مطالعه کامل توسط مشاور آماده کرده ایم.
3 - My brief advised me to plead guilty.
وکیل حقوقی من به من توصیه کرد که به جرم اعتراف کنم.
4 - It was my brief to make sure that the facts were set down accurately.
این شرح وظایف من بود تا مطمئن شوم که حقایق به طور دقیق بیان شده اند.

brief ( adj ) = کوتاه، موقت/مختصر، خلاصه، اجمالی/تنگ و کوتاه ( در مورد لباس )
a brief essay = یک مقاله کوتاه
a brief working visit = یک بازدید موقت کاری
a brief skirt = یک دامن تنگ و کوتاه
...
[مشاهده متن کامل]

examples:
1 - His acceptance speech was mercifully brief.
سخنرانی پذیرش او بسیار کوتاه بود.
2 - I had a brief look at her report before the meeting.
قبل از جلسه گزارش اجمالی از او را دیدم.
3 - It'll only be a brief visit because we really don't have much time.
این فقط یک بازدید کوتاه خواهد بود زیرا ما واقعاً زمان زیادی نداریم.
4 - After a brief spell/stint in the army, he started working as a teacher.
پس از مدت کوتاهی در ارتش ، به عنوان معلم شروع به کار کرد.
5 - The company issued a brief statement about yesterday's accident.
این شرکت بیانیه مختصر در مورد حادثه روز گذشته منتشر کرد.
6 - For a few brief weeks we were very happy.
برای چند هفته کوتاه ما بسیار خوشحال بودیم.
7 - His illness was mercifully brief.
بیماری او به طور معجزه آسایی موقت بود.
8 - She called me this morning at the office and we had a brief chat.
او امروز صبح در دفتر به من زنگ زد و ما یک گپ کوتاه داشتیم.
9 - She was wearing a fairly brief skirt, as I recall.
همانطور که به خاطر می آورم دامن تنگ و کوتاهی پوشیده بود.
10 - Rory had a brief career as an actor.
روری به عنوان یک بازیگر فعالیت کوتاهی داشت.
11 - solar eclipses are brief moments when the earth and moon cross the sun's fixed position in the solar system.
خورشید گرفتگی ها لحظاتی کوتاه هستند که زمین و ماه از موقعیت ثابت خورشید در منظومه شمسی عبور می کنند.

توصیه، دستور
مختصر
۱_خلاصه، مختصر
۲_آگاهی دادن
تفهیم نامه یا �بریف�، توضیحاتی است مکتوب که شرحی کوتاه و جامع را دربارهٔ چیزی ارائه می دهد.
در مقدمه برگردان فارسی از کتاب "Creating the Perfect Design Brief[۴]"، سلمان یافت آبادی واژه "تفهیم نامه" را به عنوان معادل مناسب در زبان فارسی برای "بریف" پیشنهاد می کند. او می گوید:
...
[مشاهده متن کامل]

"تفهیم" واژه ای است که به عمد ماهیتی مبهم دارد که به صراحت به موضوع خاصی اشاره نمی کند و به همین دلیل جمع بندی و درک هرآنچه که باید از قبل مورد توجه قرار گیرد را پوشش می دهد و "نامه" به معنی نوشته ای مکتوب، خلاصه و کامل است. واژه تفهیم نامه در ادبیات فارسی تا به حال استفاده نشده و کابردهای دیگری برای آن جا نیافتاده است.
https://fa. wikipedia. org/wiki/تفهیم نامه

کوتاه مدت
Brief : کوتاه/مختصر - فشرده
Daily Brief : خلاصه ی اخبار روز ( مروری سریع بر اخبار امروز )
روشن کردن کسی، تفهیم کردن، توجیه کردن: یعنی به کسی اطلاعات مورد نیازش برای انجام کار یا گفتن چیزی رو بدیم
He is briefing the account executives on the new airline accounts.
We had already been briefed about/on what the job would entail.
مفهوم دار کردن
Brief این کلمه هدف اصلیش زمانه. یعنی اگه معنی "خلاصه" میده ( به عنوان صفت ) داره اشاره به کوتاه بودن زمان میکنه.
I'll give u a brief explanation
یعنی بهت یه توضیح خلاصه یا کوتاه میدم.
منظورش اینه که توضیحی که می خوام بدم وقت زیادی ازت نمیگیره
توجیه کردن
چکیده ( کردن )
مختصر و خلاصه
Briefs شورت مردانه یا زنانه
خلاصه - مختصر - کوتاه مدت
مختصر . کوتا. خلاصه
متضاد:short و passing
معنی:خلاصه
شرت
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٤٤)

بپرس