base

/ˈbeɪs//beɪs/

معنی: باز، ریشه، تکیه گاه، زمینه، پایه، پایگاه، اساس، بنیاد، مبنا، مرکز، شالوده، ته، بناء، ته ستون، صدای بم، عنصر، فرومایه، خسیس، پست، بنیان نهادن، مبنا قراردادن، پایه زدن
معانی دیگر: پی، جرز، (نقشه یا سازمان و غیره) بخش اصلی، زیرساخت، لاد، بیخ، اصل، (کالبد شناسی) بن، بست، بتونه، زیر لایه، (بزک کردن خانم ها و هنرپیشگان) کرم پودر، (هندسه) قاعده، (ریاضی) دستگاه مختصات، مبدا، پایه ریزی کردن، پایه شدن یا کردن، شالوده کردن یا شدن، (ارتش و شرکت ها) پایگاه، مقر اصلی، پادگان، ساخلو، (زبان شناسی) ستاک، (تکواژی که پیشوند و پسوند و غیره به آن افزوده می شود) پایه، (نشان های اشرافی) بخش زیرین سپر، (شیمی) باز، قلیا، (رنگرزی) ثبات رنگ، (بازی بیس بال) بیس، بد گوهر، سفله، بی آبرو، ناکس، خفت آمیز، پست کننده، (فلزات) کم بها (در مقابل: پر بها precious)، تقلبی، قلب، بدل، (نادر) ناخالص، عوامانه، ناسره، بنجل، جنس بد، از جنس پست، نامرغوب، از طبقات اجتماعی پایین، رعیت، دون، خوار، (قدیمی) قد کوتاه، (قدیمی) حرامزاده، نوکر ماب، گدازاده، (مهجور) bass رجوع شود به:

بررسی کلمه

اسم ( noun )
عبارات: off base
(1) تعریف: that which underlies or supports; foundation.
مترادف: basis, footer, footing, foundation, support
مشابه: bedrock, bottom, cornerstone, essential, foot, groundwork, mount, pedestal, plinth, rationale, root, substratum, substructure, underpinning

- The lamp has a square base.
[ترجمه Arkia . Rn . 7] لامپ یک پایه مربعی شکل دارد
|
[ترجمه ...] چراغ خانه دارای یک پایه مربع است
|
[ترجمه گوگل] لامپ دارای پایه مربع است
[ترجمه ترگمان] چراغ یک پایه مربع دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: the bottom part of something.
مترادف: bottom
متضاد: apex, summit, top
مشابه: foot, footer, footing

- the base of the skull
[ترجمه تقی قیصری] قاعده ی جمجمه
|
[ترجمه گوگل] پایه جمجمه
[ترجمه ترگمان] پایه جمجمه است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- the base of the tree
[ترجمه ائلشن] ریشه درخت
|
[ترجمه گوگل] پایه درخت
[ترجمه ترگمان] پایه درخت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: a central place; headquarters.
مترادف: headquarters
مشابه: camp, center, command post, installation, post, station

- a base of operations
[ترجمه تقی قیصری] پایگاه عملیاتی
|
[ترجمه گوگل] یک پایگاه عملیات
[ترجمه ترگمان] پایه و اساس عملیات
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- a military base
[ترجمه گوگل] یک پایگاه نظامی
[ترجمه ترگمان] پایگاه نظامی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: in baseball, one of the four corners of the infield, or the bag marking any of these points.
مشابه: bag

- The runner made it to third base.
[ترجمه گوگل] دونده به پایه سوم رسید
[ترجمه ترگمان] دونده آن را به جایگاه سوم رساند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: a chemical compound that creates salts when mixed with acids. (Cf. acid.)
مترادف: alkali, alkaloid
مشابه: antacid
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: bases, basing, based
(1) تعریف: to make or provide a foundation or base for.
مشابه: bottom, establish, found, ground, locate, station, support, underlie

- They based their company in New York.
[ترجمه بهاور] آنها پایگاه ( مقر ) اصلی شرکتشان را در نیویورک پایه نهادند
|
[ترجمه گوگل] آنها شرکت خود را در نیویورک مستقر کردند
[ترجمه ترگمان] آن ها در نیویورک شرکت کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The software company is based in California.
[ترجمه ائلشن] شرکت سافت وِیر در کالیفرنیا است
|
[ترجمه گوگل] این شرکت نرم افزاری در کالیفرنیا مستقر است
[ترجمه ترگمان] شرکت نرم افزاری در کالیفرنیا مستقر است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to establish or construct (something new) on a particular basis or foundation that already exists.
مترادف: establish, found, ground
مشابه: corroborate, rest, root, support

- I always base my arguments on facts.
[ترجمه گوگل] من همیشه استدلال هایم را بر اساس حقایق استوار می کنم
[ترجمه ترگمان] من همیشه بحث هام رو براساس حقایق ردیف می کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The film is based on a nineteenth century novel set in England.
[ترجمه گوگل] این فیلم بر اساس رمانی قرن نوزدهمی در انگلستان ساخته شده است
[ترجمه ترگمان] این فیلم براساس رمان قرن نوزدهم در انگلستان ساخته شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The author based the main character of the book on her father.
[ترجمه گوگل] نویسنده شخصیت اصلی کتاب را بر اساس پدرش ساخته است
[ترجمه ترگمان] نویسنده شخصیت اصلی کتاب را بر روی پدرش قرار داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
صفت ( adjective )
حالات: baser, basest
مشتقات: basely (adv.), baseness (n.)
(1) تعریف: of little value or quality; inferior.
مترادف: debased, inferior, low, mean, poor, shabby, shoddy, wretched
متضاد: better, elevated, lofty
مشابه: abject, bad, cheap, degenerate, grubby, lowly, miserable, scrubby, sleazy, sorry, vile

(2) تعریف: having or showing selfishness or low moral standards.
مترادف: degenerate, dissolute, sleazy, sordid, vile
متضاد: elevated, noble
مشابه: bad, cheap, corrupt, debauched, decadent, despicable, foul, grubby, ignoble, immoral, low, lowdown, miscreant, miserable, profligate, reprobate, selfish, shabby, sorry, squalid, unprincipled, unscrupulous, wretched, wrong

جمله های نمونه

1. base camp
پایگاه مبنا (اصلی)،اردوگاه

2. base coin
سکه ی قلب

3. base ingratitude
ناشکری خفت انگیز

4. base latin
لاتین عوامانه

5. base map
نقشه ی پایه،نقشه ی اساسی

6. base metals like iron
فلزات کم بها مثل آهن

7. base of operations
مرکز عملیات

8. base of the tongue
بیخ زبان

9. base price
قیمت مبنا

10. base servitude
نوکری رقت انگیز

11. base word
تکواژ،واژه ی پایه

12. base command
فرماندهی پایگاه

13. base depot
آمادگاه واقع در پایگاه (یا پادگان)

14. base field
(ریاضی) هیئت پایه

15. base late
اندازه ی بهره ی پایه،درصد بهره ی پایه،میزان بهره ی پایه

16. base motives
انگیزه های حاکی از فرومایگی،انگیزه های پلید

17. base of power
پایگاه قدرت

18. base pay
مزد پایه،حقوق اصلی،مزد مبنا

19. base period
دوره ی پایه،دوره ی مبنا

20. base price
قیمت مبنا،قیمت پایه

21. base rate
اندازه ی بهره ی،پایه ی درصد بهره ی پایه،میزان بهره ی پایه

22. a base coward
ترسوی فرومایه

23. canonical base
پایه ی کانونیک

24. power base
پایگاه قدرت

25. the base angles of an isosceles triangle are equal
زوایای قاعده ی مثلث متساوی الساقین با هم برابرند.

26. the base of a statue
پایه ی مجسمه

27. the base of a triangle
قاعده ی مثلث

28. the base of a word
پایه ی واژه

29. the base of the mountain
زیرساخت (پایه ی) کوه،کوهپایه

30. the base of the thumb
بن شست

31. camera base
پایه ی دوربین

32. a hard base
پایگاه مستحکم

33. a military base
پایگاه نظامی

34. a missile base
پایگاه موشک

35. a naval base
پایگاه دریایی

36. an air base
پایگاه (نیروی) هوایی

37. tar the base of the walls thoroughly
پایه ی دیوارها را خوب قیر اندود کن.

38. what did he base his arguments on?
استدلال او بر چه پایه ای بود؟

39. get to first base
(امریکا- خودمانی) پیشروی کردن،(در عشق یا دوستی یا کار و غیره) از خان اول گذشتن

40. wallpaper with a white base and red flowers
کاغذ دیواری دارای زمینه ی سفید و گل های قرمز

41. our bombers returned to their base without scathe
بمب افکن های ما بدون تحمل صدمه به پایگاه خود باز گشتند.

42. the company made london their base
شرکت،شهر لندن را به عنوان مرکز خود قرار داد.

43. the reaction of acid and base
کنایی (فعل و انفعال) اسید و باز

44. the telescope rotates on its base
تلسکوپ برپایه ی خود می چرخد.

45. this powder acts as a base for the rest of your make-up
این پودر،کار زیرسازی برای بقیه ی آرایش شما را انجام می دهد.

46. we want to broaden the base of the company's activities
می خواهیم پایه ی فعالیت های شرکت را گسترده تر کنیم.

47. an acid can react with a base to form a salt
اسید می تواند با باز فعل و انفعال بکند و ملح تشکیل بدهد.

48. conscripts were trained in this military base
سربازان وظیفه را در این پایگاه نظامی آموزش می دادند.

49. the tanks were echeloned along the base of the hill
تانک ها در پای تپه به صورت پلکانی آرایش یافته بودند (پله دیس شده بودند).

50. he piloted the plane safely to his base
هواپیما را سالم به پایگاه خود رساند.

51. you need a pass to enter this base
برای ورود به این پایگاه کارت عبور لازم دارید.

52. money is too sandy a foundation on which to base a marriage
پول شالوده ی لرزانی است که نمی توان ازدواج را بر آن استوار کرد.

53. as soon as he arrived in town, he went to the base and reported for duty
به محض این که وارد شهر شد به پادگان رفت و خود را برای انجام وظیفه معرفی کرد.

54. one of the fighters (who were) in charge of defending the base
یکی از جنگاورانی که دفاع پایگاه را به عهده داشتند

مترادف ها

باز (اسم)
base, falcon, hawk, goshawk

ریشه (اسم)
base, stub, germ, ammonium, root, stem, radical, pedigree, background, genesis, theme, germination, stump

تکیه گاه (اسم)
back, support, base, backrest, staddle

زمینه (اسم)
base, ground, tendency, design, basis, setting, root, background, terrain, context, conspectus, theme, sketch, groundwork, outline

پایه (اسم)
base, stand, stock, measure, leg, ground, pile, status, prop, mark, degree, grade, basis, stalk, root, stage, mount, rank, stratum, buttress, stanchion, foundation, bedrock, radix, fulcrum, headstock, outrigger, cantilever, sill, column, pillar, phase, footpath, fundament, groundsel, groundwork, mounting, pediment, principium, thallus

پایگاه (اسم)
base, foothold

اساس (اسم)
base, ground, basis, root, nucleus, element, foundation, cornerstone, bedrock, fabric, grass roots, fundament, groundsel, groundwork

بنیاد (اسم)
base, basis, root, institute, foundation, cornerstone, substratum, fundament

مبنا (اسم)
base, basis, foundation, radix

مرکز (اسم)
heart, base, seat, focus, capital, middle, center, station

شالوده (اسم)
base, sole, skeleton, infrastructure, kernel, foundation, texture, pedestal, ground plan

ته (اسم)
base, stub, bottom, bed, heel, butt, extremity, fundament

بناء (اسم)
base, building, structure, mason, establishment, masonry

ته ستون (اسم)
base, plinth

صدای بم (اسم)
base

عنصر (اسم)
base, beginning, origin, root, element

فرومایه (صفت)
abject, abhorrent, detestable, ghoulish, base, ignoble, vile, poor, base-born, distressed, sordid, knavish

خسیس (صفت)
abject, base, ignoble, vile, stingy, miserly, mean, parsimonious, avaricious, hard, tight, penurious, base-minded, base-spirited, costive, dastard, sordid, skimpy, niggardly, ungenerous

پست (صفت)
humble, abject, base, ignoble, vile, poor, mean, contemptible, despicable, inferior, lowly, slight, small, little, subservient, base-born, brutish, infamous, villainous, vulgar, caddish, shoddy, bathetic, pimping, low, brummagem, cheap, menial, lousy, currish, sordid, dishonorable, runty, servile, footy, wretched, poky, hokey-pokey, lowborn, ungenerous, lowbred, low-level, shabby, picayune, pint-size, pint-sized, scurvy, snippy, third-rate

بنیان نهادن (فعل)
base

مبنا قرار دادن (فعل)
base

پایه زدن (فعل)
base, found

تخصصی

[حسابداری] مبنا _ ماخذ
[شیمی] باز، قلیا
[سینما] پایه شفاف فیلم - لایه حساس - حامل - پایه فیلم - باز - استات سلولز - بدنه / پایه
[عمران و معماری] پایه - اساس - باز - قاعده - کف - زیرساخت - مبنا - خط پروژه - خط مبنا - ته - پایه ستون
[کامپیوتر] مبنا پایه. - مبنا . پایه - کی از سه قسمت یک ترانزیستور دو قطبی . عددی که دارای یک نماست . تعداد ارقام به کار رفته در یک سیستم عددی . نقطه شروع برای شمارش عناصر یک آرایه
[برق و الکترونیک] بیس، پایه، مبنا 1. یکی از سه ناحیه تشکیل دهنده ی ترانزیستور پیوندی دو قطبی که نواحی امیتر و کلکتور را از هم جدا می کند . باربرهای اقلیت از امیتر به داخل بیش تزریق می شوند و در آنجا یا باز ترکیب شده و یا به داخل کلکتور نفوذ می کنند . ناحیه ی بیش قابل قیاس با شبکه ی لامپ خلا تر بود و گیت ترانزیستور اثر - میدان است . 2. بخشی از یک لامپ الکترونی شامل پایه ها، سر سیمها و یا دیگر پایانه ها که اتصالات بیرونی به صورت مستقیم یا از طریق جاپایه ( سوکت ) به آن انجام می شود . 3. تخته ی پلاستیکی، سرامیکی یا سایر مواد عایق که اتصالات سیمی چاپی روی آن انجام می شود . 4 . عدد صحیحی که همه ی رقمها در سیستم علامتگذاری رایانه ای نسبت به آن مرتبط اند . ارقام متوالی ضرایب توانهای متوالی مبنا هستند . متداولترین مقادیر مبنای اعداد 2، 8، 10 هستند radin نیز نامیده می شود . 5 . عدد مبنای یک سیستم لگاریتم نظیر 10 یا 2/718 . - بیس ( ترانزیستور )، اصل، پایه
[صنایع غذایی] باز : ماده قلیایی که در محلول تولید یون هیدروکسی (OH)، و با اسیدها تولید نمک میکند.
[نساجی] عدد حرکت - فاصله - ( در بافت ساتین ) - تراکم تار روی کاغذ طراحی ژاکارد - باز - قلیا - پایه - اساس - مبنا - زمینه - کاستن قیمت
[ریاضیات] پایه
[نفت] سکوی حفاری
[پلیمر] باز

انگلیسی به انگلیسی

• foundation; bottom layer; principal element, fundamental part; fortified area, place from which actions are carried out (military); one of the four points of the baseball diamond; substance which forms a salt when mixed with an acid (chemistry)
establish, found; station, locate in a particular place (i.e. troops)
low, nasty, despicable, ignoble
the base of something is its lowest edge or part, or the part at which it is attached to something else.
a position or thing that is a base for something is one from which that thing can be developed or achieved.
if one thing is based on another, the first thing is developed from the second one.
if you are based in a particular place, that is the place where you live or do most of your work. verb here but can also be used as a count noun. e.g. the company made luxembourg their base.
a military base is a place which part of an army, navy, or air force works from.
see also bases.

پیشنهاد کاربران

پایه
مثال: The company decided to open a new factory near its main base of operations.
شرکت تصمیم گرفت که یک کارخانه جدید را نزدیک به پایگاه اصلی عملیات خود باز کند.
جایگاه
بخش اصلی
نکته ی مربوط به افتراق �باز� و �قلیا�:
طبق تعریف ( لویس ) هر ترکیب، یون، یا عنصری که بتوان یک جفت الکترون به انواع دیگر بدهد �باز� است مانند CuO و ZnO. قلیاها آن عده از ئیدروکسیدهایی هستند که در آب حل می شوند.
...
[مشاهده متن کامل]


بسیاری از بازها مانند فرریک ئیدروکسید و کاپریک ئیدروکسید در آب محلول نیستند و بنابراین قلیا محسوب نمی شوند. اما سدیم ئیدروکسید و کلسیم ئیدروکسید در آب محلول هستند و قلیا محسوب می شوند.
بنابراین هر قلیایی باز است اما هر بازی قلیا نیست.

آقای �خلیل� معادل �باز� را برای �base� ارائه داده اند که در بافتار شیمی �کاملاً� درست است. ۱۱ نفر رأی منفی داده اند که معلوم نیست منطق شان چیست! به نظر می رسد بهتر است ویراستاران یا ناظران آبادیس در این
...
[مشاهده متن کامل]
مورد سازوکاری پیش نهاد کنند که بر اساس آن منطق مخالفان مشخص شود و احیاناً به دلیل ناآگاهی از معادل واژه در بافتارهای دیگر، به معادل �درستِ� ارائه شده نمره ی منفی ندهند.

( در صورت واقع شدن به عنوان صفت ) : در مورد شخص به معنای پست، فرومایه ، حقیر و در مورد رفتار به معنای حقیرانه، بی شرمانه ، شرم آور
base 4 ( n ) =one of the four positions that a player must reach in order to score points
base
base 3 ( n ) =the first or main part of a substance to which other things are added, e. g. Put some moisturizer on as a base before applying your makeup.
base
base 2 ( n ) heavy base glass
base
base 1 ( n ) ( beɪs ) the base of a column
base
✅ واژه ( با جداسازی اجزاء تشکیل دهنده ) : base ✅ تلفظ واژه: bās ✅ معادل کاربردی، فارسی و توضیح واژه: باز، قلیا: ماده ای که در ترکیب با اسید، تولید نمک می کند ✅ اجزاء و عناصر واژه ( ریشه، پیشوند یا پسوند ) در پزشکی : bas/o, alkal/o
کوه پایه
a place where people in the army or navy live and work
پایگاه هوایی - دریایی که نظامیان کار و زندگی می کنند.
[پزشکی] باز، قلیا: ماده ای که در ترکیب با اسید، تولید نمک می کند
warp and woof
به معنای ( پایه تلفن ) هم هست
base
موضع
In baseball, there are four bases, first, second, third and a home plate. When a player crosses home plate, his team gets a run on the scoreboard, but before he crosses home plate, he must touch first,
...
[مشاهده متن کامل]
second, and third base. The goal of baseball is to score more runs than the other team, making these bases an important part of the game.

قرار گرفتن
۱ - پایه، اساس، بنیان، رکن، بُن؛ بن مایه یا اصل تعیین کننده در چیزی
۲ - مبنا؛ حدی مفهومی برای سنجش یا مقایسه ی چیزی ( base line )
۳ - قاعده، سطح زیرین جسم
۴ - باز؛ مواد یا محلول هایی با پی اچ کم تر از ۷؛ مثال همه ی قلیاها خاصیت بازها را دارند
...
[مشاهده متن کامل]

۵ - فروپایه، کم قیمت؛ base metal به معنی فلزات کم قیمت مانند آهن، آلومینیوم
۶ - بم، باس؛ صدایی با فرکانس پایین؛ سازهای موسیقی مثل کنترباس یا گیتار باس که طیف فرکانس صدای آنها به سمت کم فرکانس محدوده ی شنوایی نزدیک تر است.
۶ - پَست، بی اخلاق، فرومایه
۷ - [قرون وسطایی] غیراصیل؛
۸ - نامشروع؛ مانند: کسب مال نامشروع

قاعده
) نظامی ( پایگاه
در مثلث یعنی قاعده مثلث
base of triangle
base ( شیمی )
واژه مصوب: باز
تعریف: هر مادۀ شیمیایی اعم از یونی یا مولکولی که بتواند از جسم دیگری پروتون بپذیرد
باسلام/در فرهنگ حییم برای این کلمه معنی �کج رفتن وکج شدن� هم قید شده البته احتمال دارد در نوشتن base یک i یا e وجود داشته باشد
base
این واژه دَر هوزه یِ خیمی یا خیمیا ( شیمی ، کیمیا ) به چِهرِ " بازی یا قَلیایی " به پارسی دَرآمَده اَست .
بَرابَرنَهادِ پارسیِ آن " بیز با بیزه ، بیخت، بیخته" می تَوانَد باشَد بِدین مینه که این آلمَند ( element , عُنصُر ) یا آخشیگ اَز سازه هایِ پایه ای وَ بُنه ایِ هَستیوَرانِ ( موجوداتِ ) زِنده اَست.
...
[مشاهده متن کامل]

ته - کف
the lowest part of someting
کسی که از اخلاقیت به دور است !!
without any moral principles
سه سیم ( 4، 5، 6 ) بم گیتار ) ( bass ) اصطلاح بیس
پایین ترین قسمت چیزی
تکیه زدن، اتکا کردن
مبنا قراردادن
ریشه
پایه
مبنی
اولیه
base
همریشه با بیخ یا بیز پارسی به مینهء بُن و پایه و تَه
Base also could be position or points
For example in the baseball we have four positions around the field of playing, that each of them is called as a position or base. First base, Second base , . . .
...
[مشاهده متن کامل]

Base می تونه به معنای
جایگاه، موقعیت، مکان هم به کار بره. مثلا توی بیس بال ۴ تا موقعیت داریم که زمین بازی رو به شکل لوزی diamond در آوردن که هر موقعیت با اسم های اولین موقعیت first base و دومین موقعیت second base و . . . نامیده می شوند.

[زبان شناسی] ماده، ستاک
پایه ، اساس ، مبنا ، پایگاه ، قرارگاه
this film is based on a short story by Thomas Mann
این فیلم بر مبنای یک داستان کوتاه از توماس مان است 🐚
تجربی 92 ، ریاضی 86 ، هنر 86
[ معماری ] کرسی ( کرسی ساختمان ) - پایه
پایگاه، مرکز
دقت کنید که وقتی در رابطه با کوه و یا همچین چیزی صحبت میشه، دیگه نباید از "پایه و اساس" استفاده کنید و بجاش باید از "کوهپایه" استفاده کنید
پایه
پایه
the lowest part of sth, esp the part on which sth stands
چیدمان یا نقشه
قاعده، بن مایه، ریشه
پایه و زمینه

باز ( مخالف اسید )
بن و اساس و پایه ی چیزی
من که میگم میشه پایه و اساس و ریشه یه چیزی مثلthe base of a mounyain
بیخ و بن
این کلمه به معنی پایه و اساس می باشد.
مثل این جمله :
the base of learning english is alphabet.
خب معنی این جمله یعنی اینکه پایه و اساس یاد گرفتن زبان انگلیسی الفبا است. ///3>
مستقر شدن
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٥٢)

بپرس