be up to sth

پیشنهاد کاربران

● در حد ( انجام ) کاری یا چیزی بودن
Be up to something
در انجام کاری مهارت و توانایی لازم را داشتن
Be up to do something / feel up to do something
حال و حوصله انجام کاری را داشتن
be good enough to do sth
مهارت کاریو داشتن
علاقه مند به چیزی بود
مایل به کاری بودن
درصدد بودن
کاسه ای زیر نیم کاسشونه !
مثال:
Why is Jack keep going to the kitchen?
چرا جک مدام میره آشپزخونه؟
I don't know. That is strange
نمی دونم. عجیبه
I think he's up to something
فکر کنم کلکی تو کارشه
I know! Mom baked cookies. He's eating them
خبر دارم که مامان کلوچه پخته. لابد داره اونارو می خوره
کلکی در کار داشتن
توطئه ای در سر داشتن
مناسب چیزی بودن، به درد کاری یا چیزی خوردن

بپرس